سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تدبیر پیر را از دلیرى جوان دوست‏تر مى‏دارم . [ و در روایتى است ] از حاضر و آماده بودن جوان براى کارزار . [نهج البلاغه]
3  پایگاه اطلاع رسانی مباشر  4

ریشه‌های فکری پیدایش امپریالیسم

    برخی از اندیشمندان ریشه‌ی شکل­گیری پدیده‌ی استعمار را در روابط بین­الملل، عامل سیاسی- روانی می­دانند و معتقدند رقابت‌های سیاسی و نظامی قدرت‌های بزرگ اروپایی و تلاش برای دست­یابی به قدرت و حیثیت بیشتر (در مقایسه با رقبا) عامل اصلی گسترش استعمارگری است. این ایده را می‌توان در مباحث نظریه‌پردازان آلمانی و اندیشمندانی چون هاینریش فرید یونگ پیدا کرد.[1]

    برخی دیگر، وجه گرایش کشورها به سمت سیاست­‌های امپریالیستی را دست­یابی به قدرت بیشتر در راستای تأمین امنیت می­دانند.[2] اینان معتقدند هرج و مرج طبیعت ساختار حاکم بر روابط جوامع موجب می­شود تا این­که هر یک از جوامع، امنیت خود را از سوی جوامع دیگر در معرض تهدید دیده، از این رو برای رفع تهدید به افزایش قدرت نظامی و گسترش حوزه‌ی نفوذ ارضی خود دست بزنند. این اقدام، واکنش متقابل جوامع دیگر را در اقدام به رقابت نظامی برای حفظ و افزایش موقعیت خود در بر خواهد داشت. در تداوم این کنش، روابط سلطه‌جویانه‌ی امپریالیستی بر روابط جوامع حاکم خواهد شد؛ در نتیجه جمع­بندی کشورها و جوامع مختلف سیاسی این می­شود که تنها تشکیل امپراطوری متضمن امنیت دایمی آنان خواهد بود.

    عده­ای از نظریه­‌پردازان روابط بین­الملل معتقدند که آنچه موجب پیدایش و گسترش استعمار و امپریالیسم شده است، تمایل دولت­ها و ملت­های کشورهای قدرتمند به گسترش سرزمینشان و ایجاد امپراطوری­‌های بزرگ به منظور حفظ و تقویت روحیه‌ی ملیشان است.[3] تأکید بر این ایده را می­توان در آثار نظریه­‌پردازانی چون جوزف چمبرلن انگلیسی و آرتورسالتز یافت کرد.

    برخی دیگر از نظریه‌­پردازان، استعمار و امپریالیسم را پدیده­ای نژادی تلقی می­کنند و عنوان می­کنند سفیدپوستان ذاتاً خود را از دیگر نژادها برتر می‌دانستند و بدین جهت برای خود این رسالت را قائل بودند که به منظور اصلاح و متمدن کردن دیگر نژادها، بر آن‌ها حکومت کنند و آن‌ها را به تمدن و انسانیت نزدیک و نزدیک­تر کنند.[4] این­گونه مباحث را می­توان در آثار اندیشمندانی نظیر کید، کارل پیرسون و فردریش نومن یافت کرد.البته امروزه نظریه­‌های نژادی امپریالیسم مردود شده­‌اند. این­گونه نظریه­‌ها را فقط می‌­توان به عنوان انگاره­‌هایی به شمار آورد که در گذشته وجود داشته­‌اند و اگر باقی­مانده­‌های چنین طرز فکری هنوز نقشی در سیاست روز داشته باشند، کسی جرأت ابراز آن را ندارد.

    تبیین زیست­شناسانه بر خلاف تبیین اقتصادی که معتقد است پیدایی امپریالیسم نتیجه‌ی نظام سرمایه­داری است، بر این امر تأکید دارد که امپریالیسم ناشی از خصلت­های موروثی و ژنتیک انسان­ها می­باشد که به­صورت تهاجم علیه هم­نوع تجلی می­یابد و چون پدیده­ای غیرعقلایی است و تحت تأثیر عادات و غرایز انسان است، با سرمایه­داری که امری عقلایی است ارتباطی ندارد.

    جوزف شومپیتر در این رابطه می­گوید: «نظام سرمایه­‌داری محض نمی­تواند زمینه‌ی مساعدی برای انگیزه‌­های ناگهانی امپریالیسم فراهم کند. سرمایه­‌داری طبیعتاً ضد امپریالیسم است و بنابراین نمی­‌توانیم تمایلات امپریالیستی را که در جهان وجود دارد در ذات سرمایه‌داری بدانیم، بلکه باید این گرایش­ها را عواملی بیگانه به شمار آوریم که از خارج وارد جهان سرمایه‌­داری شده­اند و توسط عوامل غیرسرمایه­‌داری حمایت می‌­شوند.»[5]

    بر اساس این تبیین از امپریالیسم، اگر انسان مایل به بقای خود باشد، باید برای دستیابی به منابع کمیاب، رقبای خود را تسلیم یا نابود کند لذا ناچار است که از خصلت پرخاش­جویی (تحمیل خشونت قهرآمیز بر دیگران) علیه ضعیف‌ترها استفاده کند و از آنجا که مکانیسم  پرخاش­جویی ذاتی انسان هنگام برخورد با محرک خارجی یعنی «منابع کمیاب در اختیار دیگر کشورها» فعال می­شود، در آن صورت کشورها برای دست­یابی به منابع کمیاب علیه کشورهای دارنده‌ی آن منابع به جنگ امپریالیستی دست می­زنند.

    ماکس وبر آلمانی تبیینی جامعه­شناسانه از شکل­گیری این پدیده ارائه داده است. وبر معتقد است چون گسترش قلمروی ملی به افزایش و تقویت منزلت اجتماعی نخبگان سیاسی و همچنین استحکام موقعیت سیاسی آنان کمک فراوان می‌کند، لذا نخبگان سیاسی تمایل پیدا می­کنند که به سیاست­‌های استعماری گرایش پیدا کنند. «هر سیاست موفقیت­آمیز امپریالیستی برای توطئه‌­ای در خارج، حداقل در اولین برخورد حیثیت داخلی گروه­‌های ممتاز و احزابی را تقویت می­‌کند که پیروزی تحت رهبری آن‌ها به دست آمده است.»[6] در این هنگام گروه‌­ها و شرکت‌های اقتصادی در جامعه که منافع­شان در این­گونه سیاست­ها نیز تأمین می­شوند، به عنوان حامیان این سیاستمداران ایفای نقش می­‌کنند. شرکت­‌های تولیدکننده‌ی اسلحه و تسلیحات نظامی نمونه‌­ای بارز از این قبیل حامیان می­‌باشد.

    تجربه‌ی تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی و مارکسیستی که به نوبه‌ی خود هر کدام مؤسس رژیم‌های سیاسی توتالیتاری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنه‌ی جهانی بودند، بستر شکل‌گیری این نظریه را فراهم کرد. بر اساس این نظریه، در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایتی از وضعیت موجود نهفته است و هرگاه ایدئولوژی غالب شود به ویژه پس از انقلاب‌ها (و از آنجا که انقلاب‌ها مرز نمی‌شناسند) و بتواند با ابزارهای شعاری، توده‌ها را بسیج کند، در آن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته های خود را یافته است و کاربرد خشونت در داخل که از ملزومات نظام‌های ایدئولوژیک است در نقطه‌ی مرزی متوقف نمی‌شود بلکه از مرزها گذشته و موازنه‌ی قدرت را برای ایجاد یک مدینه‌ی فاضله گسترده بر هم می‌زند. از این رو ایدئولوژی مبنای سیاست‌های امپریالیستی قرار می‌گیرد.

    مورگنتا، کرین برکیتون و جاناتان آلدرمن به عنوان متفکرین این نظریه معتقدند که روابط بین جوامع اعتقادی یا ایدئولوژیک ضرورتاً خصمانه است که با نابودی یا تابع شدن دیگر جوامع محو شدنی است. به نظر مورگنتا یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد؛ زیرا بر عکس سیاست حفظ وضع موجود، سیاست امپریالیستی باید توجهی برای اقدام به تغییر وضعیت موجودی که خواهان سرنگونی‌  ‎اش است داشته باشد. زیرا با تعریفی که ایدئولوژی از انسان می‌دهد، وضعیت موجود را برای رستگاری او مناسب نمی‌بیند؛ از این رو ایدئولوژی پیروان خود را به تغییر گسترده‌ی این وضع دعوت می‌کند و اعتقاد کامل به اعتبار یک ایدئولوژی هر چند متناقض، شخص را به انجام هر اقدامی که برای تعیین موفقیت لازم باشد وا می‌دارد و یا چون ایدئولوژی بیشتر حرکت‌ساز است، پیروان را چنان تقبیح می‌کند که آنان حتی حاضرند زمینه را برای تأسیس مدینه‌ی فاضله در زمان حیات اعقاب خود فراهم کنند.

    از مهم‌ترین نظریه­‌ها در باب پیدایش امپریالیسم، تئوری اقتصادی امپریالیسم است. این نظریات با رویکرد اقتصادی به تبیین امپریالیسم می‌پردازند و توسط هابسون و شومپیتر مطرح شد. شومپیتر معتقد بود امپریالیسم پدیده‌ای گذرا است که مرحله‌ی انتقالی از سرمایه‌داری است و با رشد نهایی سرمایه‌داری از بین می‌رود. نقطه‌ی قوت این نظریه این است که تضاد میان سرمایه‌داری متکی بر تجارت آزاد و امپریالیسم که متکی بر انحصار و استثمار است را نشان داده است اما پیش‌بینی او در مغلوب شدن امپریالیسم توسط سرمایه‌داری درست از آب در نیامد. مارکسیست‌ها و نظریه‌پردازان لیبرال اقتصاد سرمایه‌داری اغلب عقیده داشتند امکانات رشد نظام نوین سرمایه‌داری محدود است و بنابراین، مهم و حتی ضروری است که این نظام به سرزمین‌های دست‌نخورده یا آن‌گونه که امروز نام‌گذاری کرده‌اند، مناطق رشد نیافته‌ی جهان، دست‌اندازی کنند تا بازار و فرصت سرمایه‌گذاری نو بیابند. روزا لوکزامبورگ و هیل فردینگ از نظریه‌پردازان این گروه هستند که تبیین خود را با رویکردی اقتصادی اما در مقابل شومپیتر ارائه کردند. اینان امپریالیسم را لازم و ملزوم سرمایه‌داری و نه امر جانبی آن می‌دانند و معتقد بودند هرگونه گسترش امپریالیستی، سرمایه‌داری را گسترده‌تر می‌کند.[7] لوکزامبورگ با انتشار کتاب «انباشت سرمایه»، امپریالیسم را در قالب پدیده‌ای می‌دید که به سرمایه‌داری فرصتی برای ماندگاری می‌د‌هد هر چند که این ماندگاری طولانی نخواهد بود و مسئله‌ی مصرف غیرکافی را نیروی محرکه‌ی واقعی امپریالیسم می‌دانست.لنین هم از این دسته نظریه‌پردازان است که امپریالیسم را با رویکرد اقتصاد جهانی سرمایه‌داری تبیین می‌کند و امپریالیسم را عذاب احتضار سرمایه‌داری و مرحله‌ی نهایی آن می‌داند. او به‌عکسِ شومپیتر اعتقاد داشت سرمایه‌داری با این پدیده خود را از بین می‌برد.[8]

    هربت لوتی این نظریه را در مقابل نظریه‌پردازان اقتصادی ارائه داد و ریشه‌ی امپریالیسم را مرحله‌ی ضروری گسترش تمدن پیشرفته‌ی غربی در جهان به علت نیاز کشورهای عقب‌مانده به آبادانی دانست و نیز هرگونه چپاول و ویران‌گری فرهنگی توسط استعمارگران را نفی کرد.[9]

    جان گالتونگ در سال 1971 اشاره به نوعی تقلیل‌گرایی در نظریه‌ی امپریالیسم لنین دارد و معتقد است که لنین امپریالیسم را به ابعاد اقتصادی آن تقلیل داد. او خود در برابر این تقلیل‌گرایی نظریه‌ی ساختی امپریالیسم را مطرح می‌کند و امپریالیسم را به عنوان یک ارتباط ساختی بین مجموعه‌های مختلف می‌بیند.گالتونگ بر مبنای نوع رابطه‌ی ‌ بین امپریالیسم و کشور توسعه‌نیافته و به تعبیری بین مرکز و پیرامون پنج نوع امپریالیسم را از یکدیگر تفکیک می‌کند[10]:

1- اقتصادی، که ابزارهای تولید در کشورهای مرکز توسعه می‌یابند بدون اینکه این ابزارها در پیرامون توسعه یابند.

2- سیاسی، وجود یک موقعیت تثبیت‌شده در مرکز و به تبع آن و به طور نسبی در پیرامون.

3- نظامی، تولید ابزارهای مخرب نظامی در مرکز و عدم تولید آن در پیرامون.

4-  ارتباطات، که به طور گسترده در مرکز توسعه یافته است ولی در پیرامون توسعه نیافته است.

5- فرهنگی، آموزش اعتماد به نفس و خوداتکایی در قالب برنامه‌های آموزشی در مرکز و آموزش احساس وابستگی و عدم اعتماد به نفس در پیرامون.

ولفگانگ مومسن نیز با تقلیل امپریالیسم به ابعاد اقتصادی مخالف بود و معتقد بود در بسیاری موارد اشغال و تصاحب سرزمین‌ها از دوران استعمار تا مرحله‌ی صدور سرمایه، این نظامیان، مبلغان، مأموران امنیتی و بالأخره مبلغان مذهبی بودند که همه به عنوان نماینده‌ی دولت‌ها به آن سرزمین‌ها می‌رفتند و پس از تثبیت قدرت استعماری، پای نمایندگان بانک‌ها و بنگاه‌های اقتصادی به آنجا باز می‌شد.

نظریه های امپریالیسم:

      تئوری های امپریالیسم در دو زیر مجموعه کلان «کلاسیک» و «نو یا جدید» قرار می گیرد.[11] در امپریالیسم کلاسیک ساختار امپریالیستی بود که از آن به عنوان امپراطوری نام می بریم مثل امپرطوری های ایران، عثمانی، روم، مصر، چین یا با تسامح از حکومت خلافت عباسیان می توان نام برد که با اصل تغلب و چیرگی و سلطه حکومت می کردند. در این مجموعه کشورهای غیر امپراطوری نیز، چون توان امپراطور شدن نداشتند، دست به تشکیل امپراطوری نمی زدند و گرنه امپراطوری به عنوان یک آرمان ذهنی و نهادی مفید از اهداف بلند و دست نیافتنی(گاه دست یافتنی) همه شهریاران یا حاکمان بود و امپراطور با تشکیل امپراطوری، خود را تجلی خدا و حقیقت می یافت و معرفی می کرد  .



[1]   . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ پیشین، ص48.

[2]   . روزول، رابرت­پالمر؛ تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج2، چ3، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1357، ص 70.

[3]   . ساعی، احمد؛ مسایل سیاسی- اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1385، چاپ هشتم.

[4]   . همان منبع.

[5]   . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ پیشین،ص17.

[6]   . همان، ص 14.

[7]   . همان، ص 18-33.

[8]   . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ جامعه‌شناسی توسعه، تهران، کیهان، 1386، چاپ ششم، ص240-242.

[9]   . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ نظریه‌های امپریالیسم، احمد ساعی، تهران، قومس، 1389، چاپ هفتم، ص64-65.

[10]   . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ پیشین، ص245-244.

 

[11]    . cohen benjamin the Question of imperialism,Newyork Basic books,1973


¤ نویسنده: موسی مباشری


در ادامه نظریه های امپریالیسم را به اختصار بیان می کنیم:

الف نظریه های کلاسیک (اولیه) :

1-      نظریه کلاسیک سیاسی

       نظریه کلاسیک سیاسی از دهه آخر قرن 19 شروع شد اندیشمندانی همچون هانتریخ فردیونگ آن را ارائه دادند.مفهوم اصلی امپریالیزم از نظر وی ،حاکمیت مستقیم یا غیر مستقیم جوامع بر سرزمین های وابسته نبوده، بلکه به حاکمیت شخصی قدرتمند بر سرزمینی اطلاق میشده که در اروپا و یا آنسوی دریا ها وجود داشته است.نوعی توسعه طلبی یک کشور است در فراسوی کشور استعمار گر برای ایجاد مناطقی وابسته به خود که چنانچه امکان پذیر باشد، اتحاد این سرزمین ها تحت لوای امپراطوری جهانی در آید.

از دید یونگ امپریالیسم ایدئولوژی ملی گرایانه است برای گسترش سلطه دولتی خاص و نیز سیاستی است که بر اساس رقابت پایان ناپذیر، میان حکومتهائی که نظام را شکل می دهند.

       2- نظریه های کلاسیک اقتصادی

    هدف اصلی امپریالیسم ،طبق نظریه اقتصادی کلاسیک ،بحث تامین مواد خام ،بازاروسرمایه گذاری است.با این نگرش سرمایه ها رشد می کنند . لیبرالها و مارکسیست ها هم هر دو به تسهیل امور بازر گانی در صحبت هایشان اهمیت می دهند.

پیرامون این موضوع به سه نظریه اشاره می شود:

تئودور بارت :امپریالیسم شامل فرایند های با نفوذ در اقتصاد جهانی است و از مرکز توسعه قدرت ملی ،با خشونت اعمال می شود.

ماکس وبر : طبقات حاکم همیشه دید مرفه و ممتاز بودن را دارند که به خاطر برآورده کردن منافع اقتصادی خودشان ،به گسترش امپریالیسم کمک کرده اند که با منافع آنها عجین میشود خصوصا برای گروههائی که خواهان سود های بیشتر و یا سودهای انحصاری بوده اند.

سرمایه داری ددمنشانه بارت به اندازه خود سر مایه داری سابقه دارد و در حقیقت نوع آفت گونه نظام سرمایه داری است که به عنوان نظام اقتصادی ، مبتنی بر تولید و مبادله کالاست که در چارچوب بازار بین المللی شناخته می شود.

جوزف شومپیتر :بسیار نادر است که امپریالیسم را بالاترین مرحله سرمایه داری محسوب کنیم.امپریالیزم اثر به جا مانده از ساختارهای قدیمی در بطن نظام سرمایه داری در حال رشد است. امپریالیسم محصول سرمایه داری نیست بلکه نوعی بازگشت به نیاکان در عصر سرمایه داری و باقیمانده ای از تحولات تاریخی ماقبل سرمایه داری و ساختارهای سیاسی آن است.

موضع گیری بی هدف دولت برای گسترش سلطه ، قهرآمیز و بی پایان است.

    ب- نظریه های مارکسیستی:

    در این بخش چهار نظریه مهم بررسی می شوند.

هگل: هگل در زمان صنعتی شدن جامعه، آنرا به دو طبقه تقسیم نمود

- اکثریت محروم (کارگر )مصرف کنندگان اطلاعات و مخاطبان بی دفاع

- اقلیت ثروتمند (حاکم) تولید کنندگان اطلاعات.

    بدلیل اینکه جامعه شهری به اندازه کافی ثروتمند نیست،دیالکتیک موجود بین اقلیت ثروتمند و اکثریت محروم ،برای بقائ خود بیش از حد فشار می آورد و بعد از آن به سرزمین هائی که عقب مانده هستند ،هجوم می آورد و بازار های بزرگی را ایجاد می کند(0هم به بازار آنها و هم به مواد اولیه آنها نیاز دارد)

مارکس :گسترش جهانی سرمایه داری صنعتی ،هدفمند و اجتناب ناپذیر است.مارکس اضمهلال نظام های اقتصای و اجتماعی را با دیده تاسف نگاه نمی کند.

مارکس مرحله اضمهلال نظام اقتصادی را مرحله ای برای رسیدن سرمایه داری به سوسیالیزم می دانست و معتقد بود که باید مرحله به مرحله عبور شود تا از سرمایه داری هم بگذرد و به به سوسیالیزم برسد.

هرچند گسترش سرمایه داری در سرزمین های رشد نیافته برای توده ها عذاب آور است ،اما برای بشریت سودمند است. (مانند حضور انگلستان در هند، که موجب توسعه آن می شود.)

فردریش انگلس : وی اولین کسی است که به تضاد بنیادین بین ظرفیت های تولیدی و مصرفی سرمایه داری اشاره می کند . مصرف ناکافی موجب بوجود آمدن امپریالیسم می شود.تولید زیاد مصرف زیاد می طلبد . این تضاد تولید و مصرف اروپا را مجبور کرد تا در جستجوی بازارهائی در ماوراو بحار باشند.

وی متقد بود که سرمایه داری در انتهای زنجیره ای از بحرانها که شدتشان بتدریج افزایش می یابد،فرو می ریزدو امپریالیسم به تنهائی نمی تواند از این روند جلوگیری کند ،بلکه به آن دامن می زند.

روزا لوگزامبورگ: وی در زمینه جنگ و نظامی گری امپریالیسم صحبت می کند.نظامی گری و خشونت امپریالیسم اجتناب ناپذیر است.این نظامی گری در ابتدا ابزاری برای دفاع است در مقابل دیگران ، اما در مرحله دوم راهی است برای یافتن مناطقی جدید برای سرمایه گذاری مالی و صنعتی. در مرحله سوم ، نظامی گری به عنوان وسیله ای برای تسلط بر زحمت کشان درون کشور های نظامی گری که ارتباط نزدیکی با استعمارگری دارند.

نهایتا ،خودگرائی اقتصاد ملی ،سیاست مبتنی بر قدرت ،تسلیحات جهانی ،راهزنی مستعمراتی ،سیاست ایجاد مناطق نفوذ در سراسر جهان و دخالت در امور دیگر کشورها ،همگی فی الواقع بر خاسته از سیاست ملی و کاپیتالیسم متجاوز است.

   معروفترین دسته بندی از امپریالیسم نو متعلق به «چارلز رینولدز»[1] است. در امپریالیسم نو «پویش» امپریالیستی مطرح است. «رینولدز» تبیین های مختلف امپریالیسم را با چهار عنوان تجزیه و تحلیل می کند که در زیر به صورت خلاصه ذکر می شود  .

1-     امپریالیسم ناشی از قدرت  :

    امپریالیسم که برای اولین بار در بریتانیا و از سوی دیز رائیلی در مبارزات انتخاباتی 1874 به کار برده شد؛ عبارت است از سیاستی که یک کشور به منظور استقرار کنترل خود در فراسوی مرزهایش بر مردمی که پذیرای چنین نظامی نیستند، در پیش می گیرد. به عبارت دیگر امپریالیسم، شکلی از گسترش اقتدار است که با مقهور ساختن دیگر بازیگران به منصه ظهور می رسد  .

    اما نظریه امپریالیسم ناشی از قدرت می گوید که کلیه واحدهای سیاسی که منابع لازم برای اعمال سیاستهای امپریالیستی داشته باشند، به سیاست امپریالیستی اقدام خواهند کرد و محرک این اقدام غیر عقلایی و بی منطق، ترس امنیتی در قالب «تغییر وضع موجود» است  .   بر اساس این نظریه هرج و مرج طبیعت ساختار حاکم بر روابط جوامع است و هر یک از جوامع، امنیت خود را از سوی جوامع دیگر در معرض تهدید می بیند؛ از این رو جوامع یا کشورها برای رفع تهدید به افزایش قدرت نظامی و گسترش حوزه نفوذ ارضی خود دست می زنند و این اقدام، واکنش متقابل جوامع دیگر را در اقدام به رقابت نظامی برای حفظ و افزایش موقعیت خود در برخواهد داشت و در تداوم این کنش، روابط سلطه جویانه امپریالیستی بر روابط جوامع حاکم خواهد شد؛ در نتیجه تنها تشکیل امپراطوری متضمن امنیت دایمی است.  [2]

 2-    امپریالیسم اقتصادی  :

    تئوری های اقتصادی امپریالیسم در دو دسته و گروه قابل تمایزند.دسته اول، جبرگرایان یا مارکسیت ها هستند که متفکرینی چون والادیمیر‌ـایلیچ لنین،نیکلا بوخارین   (Bukharin )ورزا لوکزامبورگ   (Rosu luxemburg ) و با اندکی تمایز «رودلف هیلفردینگ» در این دسته قرار می گیرند. بر اساس رویکرد مارکسیستی یا جبری به امپریالیسم اقتصادی، ساختار زیر بنایی اقتصاد سرمایه داری، زمینه را برای پیدایش پدیده امپریالیسم، فراهم می کند. به عبارت دیگر امپریالیسم نتیجه قهری سرمایه داری است ولی از آنجا که اراده امری روبنایی و بازتاب وضعیت زیر بنایی اقتصادی است، چنین امری در سرمایه داری ممکن نیست. باید اقتصاد کمونیستی به وجود آید تا زیر بنای جدیدی برای رفتار غیر امپریالیستی و غیر استثماری فراهم شود. اما دسته دوم که اراده گرایان لیبرال مثل هابسون، دوئوتی و فالتزگراف امپریالیسم اجتناب پذیر و احتمالا غیر قهری است و با اعمال یک سری سیاستهای توزیعی می توان پدیده کم مصرفی در کشورهای سرمایه داری را که عامل اصلی امپریالیسم است بر طرف کرد. جدا از اختلاف نظری که مارکسیستها و لیبرال ها درباره امپریالیسم اقتصادی دارند، هر دو دسته، امپریالیسم جدید اقتصادی را مرحله نهایی نظام سرمایه داری می دانند.[3] که بر اثر تلفیق تضادهای داخلی با گرایش ذاتی توسعه طلبی برای کسب ارزش اضافی ایجاد می شود. فرآیند امپریالیسم اقتصادی از نظر متفکران این نظریه به شرح زیر است. هدف سرمایه داری از تولید کسب سود بیشتر و کاهش هزینه هاست از این رو سرمایه داری برای افزایش بهره وری تولید سرمایه ثابت (تجهیزات)را جایگزین سرمایه متغیر (کارگران) می کند. در نتیجه کارگران قدرت خرید خود را از دست می دهند و با تلفیق بهره وری تولیدی و کاهش قدرت خرید کارگران پدیده کم مصرفی از یک سو و انحصار مالی (ادغام سرمایه بانکی با سود) از سوی دیگر ایجاد خواهد شد و دولت سرمایه داری ناگزیر به ایجاد تقاضای موثر در خارج از مرزها است. (کشورهای عقب افتاده) در این مرحله سرمایه داری وارد مرحله امپریالیسم می شود و اگر کشورهای امپریالیستی قلمرو اقتصادی جدیدی برای تقسیم بین خود نداشته باشند، در آن صورت جنگ امپریالیستی اجتناب ناپذیر خواهد بود  .

  3-تبیین زیست شناسی اجتماعی امپریالیسم  :

    متفکران بر جسته آمریکایی و اتریشی یعنی تورستین و بلن و جوزف شومپیتر و کزاد لوزتر امپریالیسم را تبیین زیست شناسی کردند  .   بر اساس این نظریه امپریالیسم ناشی از خصلت های موروثی و ژنتیک انسان است که به صورت تهاجم علیه هم نوع تجلی می یابد و چون پدیده ای غیر عقلایی است و تحت تاثیر عادات و غرایز انسان است با سرمایه داری که امر عقلایی است ارتباط ندارد. بر این اساس اگر انسان مایل به بقای خود باشد در آن صورت برای دستیابی به منابع کمیاب، باید رقبای خود را تسلیم یا نابود کند و برای این هدف باید از خصلت پر خاشجویی (تحمیل خشونت قهر آمیز بر دیگران)علیه ضعیفترها استفاده کند و از آنجا که مکانیسم پرخاشجویی ذاتی انسان هنگام برخورد با محرک خارجی یعنی «منابع کمیاب در اختیار دیگر کشورها» فعال می شود، در آن صورت کشورها برای دستیابی به منابع کمیاب علیه کشورهای دارنده آن منابع به جنگ امپریالیستی دست می زنند  .

      4 - امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی:

     تجربه تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی و مارکسیستی که به نوبه خود هر کدام موسس رژیم های سیاسی توتالیتری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنه جهانی بودند، بستر شکل گیری این نظریه را فراهم کرد. بر اساس این نظریه در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایتی از وضعیت موجود نهفته است و هر گاه ایدئولوژی غالب شود به ویژه پس از انقلابها (و از آنجا که انقلابها مرز نمی شناسند) و بتواند با ابزارهای شعاری، توده ها را بسیج کند، در آن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته های خود را یافته است. و کار برد خشونت در داخل که از ملزومات نظام های ایدئولوژیک است در نقطه مرزی متوقف نمی شود بلکه از مرزها گذشته و موازنه قدرت را برای ایجاد یک مدینه فاضله گسترده بر هم می زند. از این رو ایدئولوژی مبنای سیاست های امپریالیستی قرار می گیرد.
مورگنتا، کرین برکیتون و جاناتان آلدرمن به عنوان متفکراین نظریه معتقدند، روابط بین جوامع اعتقادی یا ایدئولوژیک ضرورتا خصمانه است که با نابودی یا تابع شدن دیگر جوامع محو شدنی است. به نظر مورگنتا یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد؛ زیرا بر عکس سیاست حفظ وضع موجود، سیاست امپریالیستی باید توجهی برای اقدام به تغییر وضعیت موجودی که خواهان سرنگونی اش است داشته باشد. زیرا با تعریفی که ایدئولوژی از انسان می دهد وضعیت موجود را برای رستگاری او مناسب نمی بیند؛ از این رو ایدئولوژی پیروان خود را به تغییر گسترده این وضع دعوت می کند و اعتقاد کامل به اعتبار یک ایدئولوژی هر چند متناقض، شخص را به انجام هر اقدامی که برای تعیین موفقیت لازم باشد وا می دارد و یا چون ایدئولوژی بیشتر حرکت ساز است، پیروان را چنان تقبیح می کند که آنان حتی حاضرند زمینه را برای تاسیس مدینه فاضله در زمان حیات اعقاب خود فراهم کنند.



[1] . وجوه امپریالیسم،چارلز رنیولدز،ترجمه سید حسین سیف زاده، بی جا،1371

[2]. thompson kenneth and robert j.myers(eds);truth and tragedy:attribute to hans j.morgenthau; Augmented Edition,New Brunswick,Usa and London;Transction Book,1984.

[3]. Lenin,VladimiriI; Imperialism, the highest stage of pitalism,13ed,moscow
publisher,1966



¤ نویسنده: موسی مباشری


امپریالیسم و استعمار

     در اصطلاح، امپریالیسم یک مفهوم جدیدتر را نیز شامل می شود و آن گسترش گرایی کشورهای پیشرفته اروپایی در بقیه جهان در 500 سال اخیر است. این نوع گسترش و توسعه، از نزدیک به زایش و بلوغ سرمایه داری نسبت داده شده است. به این معنی که تطور سرمایه داری و تحولات تکنولوژیک و نیازهای ناشی از پویایی و ضرورت درونی این شیوه تولید (نیاز به انباشت)، گسترش ارضی و سلطه به سرزمین های دیگر را باعث شده است. نکته قابل توجه این که شیوه های امپریالیسم بر حسب نیازهای مراحل مختلف تطور جامعه سرمایه داری، متفاوت می باشد، از این روست که حتی پس از پایان استعمار کلاسیک و کسب استقلال ملت ها و سرزمین های دیگر، باز امپریالیسم که جوهر آن بهره کشی و استثمار ملت ها و سرزمین های دیگر است، از راه حفظ وابستگی های اقتصادی و مالی ادامه یافته است. در سیستم جهانی سرمایه داری یک تقسیم کار بین المللی وجود دارد که نتیجه آن تداوم وابستگی مناطق حاشیه و تجمع مازاد (یا انباشت سرمایه) در کشورهای غربی مدیون گسترش آنها در سرزمین های دیگر بوده است تا از طریق یک مازاد فزاینده در کشور مادر، ثروت و قدرت خود را به زیان کشورهای تحت سلطه افزایش دهند. که در اصطلاح به چنین وضعیتی« امپریالیسم نو »تعبیر شده است که به معنای وضعیتی است که در آن کشوری، با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشور دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنبالة رابطة استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نوخاسته ای آن را پدید آورد. در برخی از بخش های جهان (مثلاً آمریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم ردیف مانند امپریالیسم اقتصادی (یا به اصطلاح دقیق تر، امپریالیسم دلار)  را بیشتر به کار می برند  .

 اسـتـعـمـار نـو یـا جـدیـد به روش هاى جدید اطلاق مى شود که توسط استعمارگران براى بهره کشى ملت هاى دیگر در پیش گرفتند. استعمار نو در مـقـابـل اسـتـعـمـار قـدیم یا کلاسیک به کار برده مى شود، زیرا پس از جنگ جهانى دوم و بروز تـحـولات جدید در جهان ، استعمار دیگر نمى توانست بى پرده و آشکار منافع دولت هاى جهان خوار را تاءمین کند. به همین دلیل آن ها راه هاى جدیدى را انتخاب کردند که به طور کلى به آن استعمار جدید یا نئوکُلُنیالیسم مى گویند. عـوامـل مـتعددى موجب تغییر روش کشورهاى استعمارگر و جایگزینى استعمار نو (غیر مستقیم ) با اسـتـعـمـار کـلاسـیـک (مستقیم ) گردید؛ از جمله راه یافتن افکار و روش هاى اجتماعى ، اقتصادى و سـیـاسـى جـدیـد بـه مـنـاطق تحت استعمار، بروز تحولات جدید پس ‍ از جنگ جهانى دوم در مناطق مـذکـور، تـوسـعه نهضت هاى ضد استعمارى و ظهور نظراتى که جهان را به دو قطب تقسیم مى کرد. استعمار جدید تا کنون از روش هاى گوناگونى استفاده کرده که در این جا به مهم ترین آن ها اشاره مى شود  :


  1-  دست نشاندگان داخلى و بومى

     استعمار نوین با خارج کردن نیروهاى نظامى و عوامل شناخته شده خود از مناطق استعمارزده ، دست نـشـانـدگـان و سـرسـپـردگـان داخـلى و بـومى را روى کار مى آورد، همان ها که به ظاهر داعیه تـاءمـیـن مـنـافـع مـلّى داشته و خود را دلسوز مردم و کشور خود جلوه مى دهند، ولى در واقع ، جز تـاءمـیـن مـنافع اربابان خود سودائى در سر ندارند. ویژگى این روش آن است کـه اولا هـزیـنـه و بـدنـامـى کـمـتـرى بـراى اسـتـعـمـارگـران دارد و در نـتـیـجه ، راحت تر به امـیـال خـود مـى رسـنـد، ثـانـیـا کـشـورهـاى زیـر نـفـوذ اسـتـعـمـار، بـه ظـاهـر داراى استقلال سیاسى به نظر مى رسند. ولى در باطن ، وابستگى آن ها حفظ مى شود  .

2-ایجاد تفرقه و درگیرى بین کشورها

    ایـجـاد تـفـرقـه و درگـیـرى بـیـن مردم و حکومت یک کشور، از روش هاى قدیمى استعمار بود. اما استعمار جدید، علاوه بر ادامه شیوه قدیم ، نوع دیگرى از تفرقه و جدایى بین دولت هاى جدید را در پـیـش گرفت . استعمار نوین با تحریک انگیزه هاى قبیله اى ، مذهبى و دینى و ایجاد نزاع ها و کشمکش هاى ناحیه اى بین کشورهاى تحت نفوذ، باعث برخوردها و درگیرى هاى نظامى بین آن ها. و در نتیجه تضعیف ارکان نظامى ، اقتصادى و اجتماعى مستعمرات قدیم شده است . بـه طـور مـثـال ، تـقـریـبـا تمام کشورهاى خاورمیانه و خلیج فارس داراى اختلافات ارضى و مـرزى با یکدیگر مى باشند. این امر باعث شده که کانون بحران هاى منطقه اى همیشه داغ بوده و هر لحظه امکان درگیرى بین این گونه کشورها وجود داشته باشد  .

       3-.حقوق بشر

    در حـال حـاضـر یکى از اهرم هاى فشار کشورهاى استعمارگر به ویژه آمریکا علیه کشورهایى که حاضر به پذیرفتن سلطه آن کشور نیستند، اهرم حقوق بشر است . اگر سیاست هاى داخلى و خـارجـى کـشـورى در راسـتـاى مـنافع غرب نباشد و یا به ضرر آن ها باشد، با استفاده از این ابـزار چنان به حیثیت آن لطمه وارد مى آورند که سرانجام ناچار شود خود را با غرب یا منافع آن هـا هـمـاهـنـگ کند.به عنوان مثال ، آمریکا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى و به دلیـل صـدمـاتـى کـه در ایـن راسـتـا مـتـحـمـل شـده اسـت ، از این حربه بسیار استفاده مى کند. در سـال هـاى اخـیـر و بـا اسـتـنـاد به گزارش هاى نمایندگان کمیسیون حقوق بشر، منافقین و ضد انـقـلاب فـرارى ، بارها جمهورى اسلامى ایران را به نقض حقوق بشر متهم کرده است . در نظر آنان ، موارد زیر از مصداق هاى نقض حقوق بشر بوده است   : اجراى برخى احکام قضائى اسلام ، اعدام قاچاقچیان مواد مخدر و جداسازى زنان و مردان در اتوبوس هاى شرکت واحد و مانند آن   .

4-.ترور و تروریسم   (Terror)

       از نـظـر لغـوى بـه مـعـنـاى ترس و وحشت و از نظر اصطلاحى به حالت وحشت فوق العـاده اطلاق مى شود که ناشى از دست زدن به خشونت و خون ریزى از سوى یک گروه ، حزب یـا دولت بـه مـنـظـور رسـیدن به هدف هاى سیاسى ، کسب و یا حفظ قدرت است . اشخاصى که دست به ترور مى زنند، تروریست نامیده مى شوند. تروریسم   (Terrorism) به معناى نظام حکومت ترور و اعتقاد به لزوم آدم کشى و ایجاد وحشت در مـیـان مـردم و یـا نـظام فکرى بوده که هر نوع عملى را براى رسیدن به هدف سیاسى مجاز مى داند.یـکـى از جـدیدترین روش هایى که استعمارگران به ویژه آمریکا پس از فروپاشى شوروى عـلیـه کـشـورهـاى مـسـتـقـل مثل ایران به کار مى برد، اتهام ترور و تروریسم علیه آن ها است   . آمـریـکـا پـس از حـوادث 20 شـهـریـور 1380 ه‍ .ش . و فـروریـختن ساختمان هاى مرکز تجارت جـهـانـى در واشنگتن ، به مردم گرسنه ، بى پناه و آواره افغانستان حمله کرد تا به اصطلاح دولت حـامـى تـروریـسـت طـالبـان را کـه خـود و هـم پـیمانانش در روى کار آمدن آن نقش داشتند، سـرنـگـون کـنـد. پـس از آن با محور اهریمنى خطاب کردن عراق ، ایران و کره شمالى در صدد ضربه به این کشورها، به ویژه عراق است . عـلت عـمـده ایـن دیـدگـاه هـاى امـریـکـا پـس از فـروپـاشـى شـوروى ، تـحـول در نـگـرش هـاى حـاکـم در آن کـشور به ویژه جمهورى خواهان پس از روى کار آمدن جرج دبلیو بوش است . آن ها در چارچوب نظریه نظم نوین ، دیدگاه هاى نظامى گرى (میلتاریستى )، یک جانبه گرایى ، درون نگرى و... دارند  .

5- تهاجم فرهنگى:   (Invasion Cultural)

    این اصطلاح مترادف با امپریالیسم فرهنگى یا امپریالیسم فرهنگى و خبرى است . امپریالیسم فـرهـنـگـى عـبـارت اسـت از: (اعمال قدرت اقتصادى ، سیاسى و نظامى براى اشاعه ارزش ها و فـرهـنـگ مـربـوط بـه آن در مـیـان ملت دیگر براى جدا کردن مردم از ریشه هاى فرهنگى ، قطع پـیـونـدهـاى سـنـتـى و اجـتـمـاعـى و بـیـگـانـه کـردن مـردم از یـکـدیـگـر. تهاجم فرهنگى یعنى اعـمـال قدرت به منظور اشاعه ارزش هاى فرهنگى کشورهاى امپریالیسم در میان کشورهاى جهان سوم و خفه کردن فرهنگ این ملت ها. امـپـریـالیـسـم آمـریـکـا پـس از پـیـروزى انـقـلاب اسـلامـى ، روش هـاى گـونـاگونى را براى سـرنـگـونـى نـظام جمهورى اسلامى ایران از جمله ترور، کودتا، جنگ ، درگیرى داخلى و... به کار برد. امّا زمانى که از راه هاى مذکور به نتیجه نرسید، مساءله تهاجم فرهنگى و به تعبیر مـقـام مـعـظـم رهـبـرى (شـبـیـخـون فـرهـنـگـى ) را در پـیـش گـرفـت . تـا از ایـن طـریـق نسل دوم انقلاب را از آن جدا کرده ، فرهنگ و ارزش هاى غربى را ترویج کند. ماهواره ، اینترنت ، رسانه هاى غربى ، نوارهاى ویدئوئى و کاست و... از جمله ابزارهاى این کار مى باشند. نافرمانى مدنى (Disobedience Civil) نافرمانى مدنى یا مقاومت منفى ، به هر اقدام قانون شکنانه آشکار وعمدى گفته مى شود که با هـدف جـلب توجّه همگان به نامشروع بودن برخى قوانین و یا نادرستى آن ها از جنبه اخلاقى و عقلانى انجام مى شود. سـامـوئل هـانـتـیـنـگـتـون در کتاب (براندازى رژیم هاى اقتدارگرا) مى نویسد: (در جایى که اصـلاح طـلبـان حـضـور نـدارنـد و یـا بـه بـن بـسـت رسـیـده انـد، نـافـرمـانـى مـدنـى فعّال مى شود. تکیه گاه اصلى نافرمانى مدنى ، جنبش هاى جوانان ، دانشجویان ، کارگرى و قـومـى اسـت . در نـافـرمـانـى مـدنـى ، سـعـى مـى شـود رژیـم حـاکـم تـا جـایـى کـه مـمـکـن است اهـل خـشـونـت و فـسـاد نـشـان داده شـود، ولى مـخـالفـان ، مـحـتـرم تـر و مـسـؤ ول تـر جـلوه داده شـونـد تـا حـامـیـان رژیـم جـذب مخالفان شوند.) وى تاءکید مى کند که عدم خشونت را تبلیغ کن ولى خود به آن عمل کن و از هر فرصتى از جمله انتخابات براى نشان دادن مـخـالفـت خـود اسـتـفـاده کـن و سـرانـجـام زمـانـى کـه افـکـار عـمـومـى مـسـاعـد شـد، لیبرال ها با استفاده از تمام ظرفیت قانونى ، قدرت را به دست گیرند.[1]

منابع:

1-     آریان‌پور، منوچهر و دیگران؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی، تهران،  1385، جهان‌رایانه، چاپ ششم، ج1.

2-     آشوری داریوش، دانش‌نامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم.

3-     ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ جامعه‌شناسی توسعه، تهران، کیهان، 1386، چاپ ششم.

4-     ابو، بوسا؛ امپریالیسم سایبر، پرویز علوی، تهران، ثانیه، 1385، چاپ اول.

5-     پرهام، باقر و همکاران ، فرهنگ علوم اجتماعی، نشر مازیار.

6-     ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ نظریه‌های امپریالیسم، احمد ساعی، تهران، قومس، 1389، چاپ هفتم.

7-     چارلز رنیولدز، وجوه امپریالیسم، ،ترجمه سید حسین سیف زاده، بی جا،1371

8-     روزول، رابرت­پالمر؛ تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج2، چ3، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1357.

9-     ساعی، احمد؛ مسایل سیاسی- اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1385، چاپ هشتم.

10- طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی، انتشارات علم.

11- فرهنگ فارسی معین

12- گریفیتس، مارتین؛ دانش‌نامه روابط بین‌الملل و سیاست جهان، علیرضا طیب، تهران، نی، 1388، چاپ اول.

13- هاری مگداف، تام کمپ  امپریالیسم، ، ترجمه هوشنگ مقتدر، انتشارات کویر، 1374.

14. thompson kenneth and robert j.myers(eds);truth and tragedy:attribute to hans j.morgenthau; Augmented Edition,New Brunswick,Usa and London;Transction Book,1984.

15; Imperialism, the highest stage of pitalism,13ed,moscow
publisher,1966



[1] . نظریه های امپریالیسم؛ دکتر ساعی، نشر قومس.


¤ نویسنده: موسی مباشری


عنوان مقاله: نقش نخبگان سیاسی در ایجاد سنت های سالم سیاسی

تدوین : موسی مباشری بهجت آبادی

چکیده

    در تحلیل جریاناتی که در طول تاریخ، سرنوشت جوامع بشری را دستخوش دگرگونی کرده اند، نقش عناصر نخبه برجسته می نماید که در جامعه شناسی به عنوان کارگزارانِ تغییر شناخته می شوند. اینان کسانی هستند که از توانایی و قدرت تأثیرگذاری ویژه ای برخوردارند و جهت و آهنگ تحولات را عمیقا تحت تأثیر قرار می دهند. جامعه انسانی در طول زمان از طریق عوامل مختلفی چون تکنولوژی، ایدئولوژی و جنبش‌های اجتماعی دچار تغییر و تحول اجتماعی می‌شود. یکی از این عوامل، «نخبگان» می‌باشد که با کنش‌ها، تصمیمات و الگوسازیهای خود موجب تغییر و تحول اجتماعی می‌شوند. برای مثال نخبگان علمی با تحقیقات و تلاشهای علمی خود موجب پیشرفت علمی می‌شوند یا نخبگان سیاسی با تصمیمات عاقلانه خود موجب توسعه سیاسی جامعه خود می‌شوند.دراین مقاله ضمن برسی تعاریف مربوط به نخبه و نخبگان ،انواع نخبگان اجتماعی و طبقه بندی نخبگان موردبررسی قرار است از آنجایی که قرار است نقش نخبگان سیاسی را در ایجاد سنت های سالم سیاسی بررسی کنیم معیار سنت سالم سیاسی را با تکیه بر مبانی ارزشی دین مبین اسلام مطرح و به طور دقیق تر براساس منابع فقه شیعه (کتاب خدا ،سنت ،اجماع و عقل) بررسی و با توجه وتمسک به این منابع ،معیارهای سنت سالم سیاسی را که در تاریخ پیامبران الهی در قرآن کریم مطرح شده است وهمچنین سیره وروش پیامبر اسلام (ص) وائمه اطهار(علیهم السلام) و روش علما وبزرگان اسلام که در طول تاریخ حرکت هایی را شروع نموده اند به عنوان سیره وروش (سنت) روش سالم سیاسی به منظور الگوگیری مطرح تا نخبگان سیاسی معاصر نیز با بهره گیری از سنت های سالم گذشته خود سرمشق والگوی آیندگان باشند .

کلمات کلیدی: نخبه، نخبگان سیاسی، نخبه گرایی ، سنت سیاسی

مقدمه

    جامعه انسانی در طول زمان از طریق عوامل مختلفی چون تکنولوژی، ایدئولوژی و جنبش‌های اجتماعی دچار تغییر و تحول اجتماعی می‌شود. یکی از این عوامل، «نخبگان» می‌باشد که با کنش‌ها، تصمیمات و الگوسازیهای خود موجب تغییر و تحول اجتماعی می‌شوند. برای مثال نخبگان علمی با تحقیقات و تلاشهای علمی خود موجب پیشرفت علمی می‌شوند یا نخبگان سیاسی با تصمیمات عاقلانه خود موجب توسعه سیاسی جامعه خود می‌شوند. نخبگان و مخترعین با ایده پردازی و تفکر خلاقانه نقش مهم و بسزایی در توسعه پایدار جامعه ایفا می کنند    .نخبگان و خواص هر جامعه ، نقش هدایت کننده احساسات، منطقی کردن جریانات، بیان خواسته های حقیقی و پیگیری مطالبه حقوق ملت ها را بر عهده دارند    .درصورتی که نخبگان جامعه با رهبری درست بتوانند پیوند جامعه را با فرهنگ سیاسی به صورت پایدار نگه دارند و احساسات و ارزش ها را درونی و تبدیل به باور کنند، ساختار سیاسی و نظام سیاسی حفظ می شود    .در این نوشتار برآنیم که این سئوال را پاسخ دهیم که در ایجاد سنت های سالم سیاسی نخبگان چه نقشی دارند؟

تعریف نخبه

    نخبه(Elite    ) از واژه "Eligere    " به معنی انتخاب و یا انتخاب کردن، گرفته شده است. مفهوم اولی برای تبیین کیفیت اجناس و کالاهایی به کار می‌رود که دارای نوعی ویژگی و برتری، نسبت به سایر کالاها است.[1]

   نخبه به کلی‌ترین مفهوم آن به گروهی از اشخاص گفته می‌شود که در هر جامعه‌ای مواضع رفیع را در اختیار دارند. به بیان جزئی‌تر، نخبه مشتمل بر گروهی از افراد است که در رشته‌ای خاص برتری دارند.[2]

   دقیق‌ترین تعریف از نخبگان را پارتو ارائه داده است. به اعتقاد او، نخبه کسی است که ذاتاً دارای امتیازات هوشی، جسمی و روانی است. این مواهب را طبیعت در وجود یک شخص به عاریت نهاده است.[3] معمولاً برگزیدگان، دربرگیرنده تمام افراد و اشخاصی‌اند، که دارای خصوصیات استثنایی و منحصر به فرد بوده و یا دارای استعداد و قابلیت هایی عالی در زمینه کار خود و یا در برخی فعالیت ها می باشند. [4] در دوره جدیدتر هـارولد لاسول، نخبگان را متشکل از افرادی می داند، که بیشترین دسترسی و کنترل به ارزش‌ها را دارند. [5] این نوع تعریف از نخبگان، مصداقی برای انواع مختلف نخبگان اجتماعی، مسامحه در تعبیر و ساده‌انگاری می باشد؛ زیرا همه گروه‌های نخبه، سیطره و کنترلی بر ارزشها ندارند. تعریف لاسول مخصوص به گروه خاصی از نخبگان اجتماعی است که در قالب نخبگان سیاسی می‌گنجد.

   گرچه اندیشه بحث نخبه‌گرایی را در ایده‌پردازی‌های افلاطون، ماکیاول و دیگران می توان یافت؛ [6] ولی واژه نخبه(Elite)، در قرن هفدهم میلادی برای توصیف و تبیین کیفیت اجناس و کالاهایی بکار می‌رفت، که دارای ویژگی و برتری نسبت به سایر کالاها باشد. در قرن‌های هیجدهم و نوزدهم، نخبه به اشخاص و گروهای اجتماعی‌ای اطلاق می‌شد، که از جایگاه و منزلت اجتماعی، سیاسی و روحانی برتری نسبت به دیگران برخوردار بودند. [7] نخبه گرایی به عنوان یک نظریه پرقدرت اجتماعی توسط کارل مارکس، ویلفرد، پارتو، گائتانوموسکا و رابرت میخلز طرح گردیده است. دیدگاه مشترک این گروه از متفکران بر این مبنا استوار بود که حاکمیت در جامعه به دست گروه کوچکی از نخبگان می‌چرخد.[8]



[1] . ازغندی، علیرضا؛ نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، قومس، 1385، چاپ سوم، ص13.

[2] . جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب؛ فرهنگ علوم اجتماعی، جمعی از مترجمین، تهران، مازیار، 1384، چاپ دوم، ص835.

[3] . نقیب‌زاده، احمد؛ درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، قم، مهر، 1385، چاپ پنجم، ص35.

[4] . روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، تهران، نی، 1385، چاپ هجدهم، ص116.

[5] . گولد و ویلیام ل؛ ص835.

[6] . باتومور، تی بی؛ نخبگان و جامعه، علیرضا طیب، تهران، شیرازه، 1381، چاپ دوم، ص11 و 12.

[7] . باتومور؛ ص1-2 و ازغندی، علیرضا؛ ص13.

[8] . ایونز، مارک؛ نخبه‌گرایی، محمود شهابی، فرهنگ اندیشه، سال سوم، شماره دهم، 1383، ص12.


¤ نویسنده: موسی مباشری


انواع نخبگان اجتماعی

   نخبه گرایی در سه بخش قابل بررسی است:

1- نخبه‌گرایی کلاسیک

     نخبه‌گرایی کلاسیک به عنوان یک نظریه پرقدرت اجتماعی توسط ویلفرد پارتو، گائتانو موسکا و رابرت میخلز طرح گردیده است. به اعتقاد گائتانوموسکا در همه جوامع(توسعه‌یافته یا توسعه‌نیافته)، دو طبقه از مردم وجود دارند؛ طبقه ای که حکومت می کند و طبقه ای که بر او حکومت می شود. طبقه اول که اغلب از یک اقلیت تشکیل یافته، تمام مسئولیت‌های سیاسی را به عهده دارد و به کل هیأت جامعه، سازمان داده و شکل ویژه ای به آن می بخشد و از طریق انحصارگرایی، قدرت را در حوزه اختیارات خود قبضه کرده و تمام امتیازات و بهره وری از قدرت را به خود اختصاص می‌دهد. در حالیکه طبقه دوم یعنی اکثریت توده، که به اطاعت و فرمان‌برداری وادار شده‌اند، از راه‌های قانونی و یا با زور و خشونت، توسط گروه فرمانروا و نخبه، کنترل، هدایت و اداره می‌شوند. گروه حاکم اغلب تسلط خود بر اکثریت را از راه بهره‌وری از ارزش‌ها و باورهای آنان جامه عمل پوشانده و برای حفظ مشروعیت خود، از فرمول سیاسی بهره می‌گیرند.[1]

    نخبگان از منظر پارتو عملاً به دو گروه شیران و روبهان تقسیم می‌شوند؛ روبهان تلاش می کنند تا از طریق بدست آوردن رضایت توده‌ها بر آنان فرمانروایی کنند و بر نفوذ خود در حوزه اجتماع استمرار بخشند. آنان سعی می کنند تا در برخورد با توده ها، از زور و نیروی قهری استفاده نکنند.[2]

    از منظر پارتو نخبه‌بودن لزوماً پدیده ای ارثی نیست؛ زیرا فرزندان، همه ویژگی‌های ممتاز والدین خود را به ارث نمی‌برند؛ بنابراین جابجایی در طبقه نخبگان، امری انکارناپذیر است. گروه­های برگزیده فعلی، روزی جایگاه خود را به نخبگان جدید از قشرهای پایین جامعه واگذار خواهند نمود. گردش نخبگان باعث نوع تعادل در سیستم نظام اجتماعی گشته و همراه با خود، دگرگونی اجتماعی را نیز به ارمغان می‌آورند.[3] زمانی که نخبگان جدید وارد عرصه اداره جامعه شوند، پویش جدیدی همراه با تغییرات اتفاق خواهد افتاد.[4]

    میخلز، کارویژه‌های  فنی و اداری از احزاب سیاسی،  وجود بوروکراسی  و الیگارشی را اجتناب‌ناپذیر می‌داند. قانون آهنین الیگارشی سلطه رهبری بر دیگران را تضمین می‌کند. ناکارآمدی توده‌ها، پایه سلطه نخبگان را تشکیل داده و باعث تسلیم شدن آنها به هوسهای نخبگان می‌شود.[5]

2-نخبه‌گرایی دمکراتیک

         تئوری نخبه‌گرایی دمکراتیک را می‌توان نظریه ماکس وبر و جوزف شومپیتر پنداشت. وجه اشتراک این دو متفکر را می‌توان در قبضه سیاست، توسط نیروهایی با قدرت اجتماعی یافت. به اعتقاد آنان، حتی نگرش خوش‌بینانه نسبت به لیبرال‌دمکراسی هم با این مشکل روبروست که تصمیم‌گیری در جامعه از طریق انتخابات، با محدودیت‌هایی روبرو است. نگرش‌های بدبینانه‌، لیبرال دموکراسی را به نوعی تضمین‌کننده سلطه نخبگان بر جامعه می‌داند.[6] پس هرچند دموکراسی زمینه مشارکت را مردمی در جامعه فراهم می‌کند، اما از طرفی باعث تداوم سلطه نخبگان بر توده‌ها می‌شود. زیرا این نخبگانند که از شیوه‌های مختلف، به عنوان تصمیم‌سازان، تصمیم‌گیران و الگوسازان در فعالیت‌های مهم جامعه برگزیده می‌شوند و ایده‌های خود را در حوزه اجتماع جامه عمل می‌پوشانند.

    به هرصورت، در حال حاضر بهترین مدل شناخته‌شده حکومت، دموکراسی است که در بیشتر کشورها نهادینه شده است. در نظام دموکراسی شهروندان هرچند از شرکت مستقیم در تعیین سرنوشت سیاسی خود بازداشته می‌شوند، ولی در فواصل زمانی معین امکان چشم‌داشت خود و بازگویی آن را دارند. در جریان دموکراتیک‌شدن جامعه، تا حدودی فاصله میان نخبگان و حکومت‌شوندگان کمتر می‌شود؛ زیرا گروه‌های نخبه جدید که به حکومت راه می‌یابند پیشینه‌ای توده‌ای دارند لذا برای توده‌ها قابل قبول‌تر و با اهمیت‌تر تبلور می نمایند.[7]

    به اعتقاد شومپیتر مهم‌ترین وظیفه برای سوسیالیسم، ایجاد یک حکومت دموکراسی برای تأمین منافع دولت، گسترده است که تأکید بر برنامه‌ریزی برای تخصیص منابع جهت حیات سیاسی و اقتصادی دارد. وی بر این باور است که برنامه‌ریزی مجدد جهت بوروکراتیزه نمودن برای تمرکز قدرت لازم است. از این جهت او حامی یک نوع دولت رهبری‌کننده و راهبردی است. جوزف شومپیتر از طردکنندگان نظریه دموکراسی کلاسیک به شمار می‌رود. از دیدگاه او «مردم چیزی بیش از تولیدکنندگان حکومت‌ها و سازوکاری برای انتخاب مردانی توانا در تصمیم‌گیری نیستند.» بنابراین اراده مردمی در نزد شومپیتر، محصول فرایند سیاسی به شمار می‌رود؛ نه قدرت انگیزاننده آن. فرمول‌بندی شومپیتر بیان‌کننده این است که سوسیالیسم و دموکراسی فقط شکلی از نخبه‌گرایی رقابتی است. به نظر او دموکراسی در واقع نوعی منبع برای مشروعیت به نخبگان حاکم می‌باشد.[8]

3- نخبه‌گرایی مدرن

دیدگاه مدرن نخبه‌گرایی در محورهای زیر قابل بررسی می باشد:

الف) شبکه قدرت نخبگان ملی:

مطالعه میلز درباره شبکه قدرت نخبگان ملی در آمریکا حکایت از کاهش نقش قدرت سیاستمداران حرفه‌ای در جامعه دارد. میلز بر این باور است که دولت در جامعه آمریکا تأمین‌کننده منافع مردم نیست؛ بلکه تحت تأثیر شبکه سلطه و قدرت نخبگان ملی مرکب از سیاستمداران، نظامیان، صاحبان و مدیران اقتصادی قرار دارد. این گروه، سیاست‌های کلان را بر طبق اهداف خود برنامه‌ریزی می‌کنند. در حال حاضر نظامیان و شرکت‌های اقتصادی در رأس امور قرار دارند. از حلقه سه‌گانه نخبگان در جامعه امریکا نظامیان توانسته‌اند سود بیشتری را از آن خود نمایند و در سیاست‌سازی کلان از موقعیت مطلوب‌تری برخوردار گردند. از طرفی، نخبگان سیاسی حرفه‌ای بیشتر در حاشیه رانده شده‌اند به گونه‌ای که خلأ سیاسیون در تصمیم‌گیری‌ها کاملاً مشهود است.[9]

ب) نظریات مربوط به قدرت صنفی:

رویکرد ساختاری اندیشه نئومارکسیستی و چارلز لیندبلوم در مورد دولت لیبرال دموکراسی متبلور می‌گردد. این نظریه‌ها بر مطالعه ارتباط بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی که از طرف دولت‌مردان مداخله‌گر اعمال می‌شود تمرکز یافته است. کثرت‌گرایی نظریه انتقادی چارلز لیندبلوم است که بر وابستگی دولت‌های دموکراسی غربی بر اقتصاد سرمایه داری و اعمال قدرت بیش از حد بنگاه‌های تجاری بر دولت توجه نموده و آن را یک ضرورت می‌داند. دولت‌ها در زمان ثبات و تعادل سیاسی، باید، ابتدا نیازهای تجاری را تأمین نمایند.[10]

ج) صنف‌گرایی(Corporatism    )

 را می‌توان بعنوان روشی در نظر گرفت که عهده‌دار نقش  میانجی‌گری میان دولت و گروه­ها، برای حفظ منافع هر دوی آنها است. به همین دلیل گروه­ها با دولت به مذاکره و مصالحه می‌پردازند تا حمایت مالی دولت را در سیاست‌گذاری های کلان به سوی خود جلب نماید. ایده صنفی‌گرایی در زمان حاکمیت دولت‌های کارکردی در سال‌های 79-1974 در بریتانیا مورد حمایت قرار گرفت؛ که هدف از آن تقویت نظام سرمایه‌داری و مالکیت بخش خصوصی توسط دولت بود. صنفی‌گرایان اعتقاد براین داشتند که باید از اهمیت نقش کثرت‌گرایان و مدل دولت لیبرال دموکراتیک کاسته شوند و یک حالت تعادل میان دولت و گروه برقرار گردد. به همین جهت صنفی‌گرایان به دیده نقادانه به نظام سوسیالیست و کثرت‌گرا می‌نگریستند.[11]

    در تقسیم بندی سنتی نخبگان هر جامعه را به سه دسته ی نخبگان سیاسی(اصحاب قدرت)، نخبگان اقتصادی و نخبگان فرهنگ و اندیشه تقسیم می کنند.اما اساسا در جامعه، حوزه و حیطه ی هر دسته ی از نخبگان به نحوی نامحسوس و ناپیدا در ساحت های مختلفی با هم ارتباط پیدا کرده است.به همین لحاظ نخبگان هر جامعه اگر در یک نظام متعادل در جایگاه خود قرار گرفته باشند با یکدیگر هماهنگی و همراهی می کنند­.[12]



[1]   . نقیب‌زاده؛ ص39.

[2]  . ازغندی؛ ص 361.

[3]   . روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، تهران، نی، 1385، چاپ هجدهم، ص116.

[4]   . سیف‌زاده؛ ص157-158.

[5]   . میخلز، رُابرت؛ جامعه‌شناسی احزاب سیاسی، احمد نقیب زاده، تهران، قومس، 1385، چاپ دوم، ص23 تا40.

[6]   . مارش و استوکر؛ ص366.

[7]   . باتومور؛ ص135-136.

[8]   . ایونز؛ص21-22.

[9]   . میلز، سی رایت؛ نخبگان قدرت، بنیاد فرهنگی پژوهشی غرب‌شناسی، تهران، فرهنگ مکتوب، چاپ اول، 1383، ص363 تا 367.

[10]   . ایونز؛ ص27.

[11]   . ایونز؛ ص30-31.

[12]  . داوری اردکانی، رضا ، سیاست، تاریخ، تفکر ،به نقل از سایت های اینترنتی


¤ نویسنده: موسی مباشری


نظریات مختلف در مورد نخبگان

    در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی، نخبه به گروههایی از افراد  جامعه که جایگاه یا مقام و منزلت سیاسی ، اجتماعی  ویا روحانی ویژه ای داشتند، یعنی کشیشان والامقام، ماموران عالیرتبه دیوانی، اشراف زادگان و فرماندهان نظامی اطلاق می شد. اما در سیر تطور واژه ای به مفهومی مبدل شد که از نظر معناشناسی تحولات معنایی وسیعی پیدا کرده است. هم اکنون نخبه بیشتر به کسانی گفته می شود که در رشته یا زمینه خاصی دارای تخصص یا مهارت بوده و در آن زمینه فعالیت داشته باشند...[1]

     شوارتس منتل بر این عقیده است که همه نخبه گرایان و نظریه پردازان نخبه گرایی از افلاطون تاثیر پذیرفته اند و در حقیقت پدر نخبه گرایی افلاطون است. اما دکتر حسین بشیریه معتقد است که پیشینه مفهوم الیت به اندیشه های ماکیاولی فیلسوف ایتالیایی باز می گردد.

    ماکیاولی در یک مفهوم کلی تمام فرایندهای اجتماعی را به واقعیتهای اساسی تفاوت میان نخبگان و غیر نخبگان ربط می داد. او در حقیقت الیت را به مفهوم گروههای حاکمه ای تلقی می کرد که برای پاسداری از مبانی قدرت ، اراده خود را آشکار می سازند.

    ویلفردو پاره تو بنیانگذار مکتب نخبه گرایی که کاربرد اصطلاح نخبگان بیشتر به او برمی گردد نخبگان را سرآمدان هر شاخه از فعالیت بشری می داند. در نظر پاره تو نخبگان و برگزیدگان مشتمل بر تمام کسانی هستند که دارای خصوصیاتی استثنایی و منحصر به فرد بوده و یا دارای استعدادها و قابلیت هایی  عالی در زمینه کار خود و یا در بعضی فعالیتها باشند. بنابراین پاره تو نخبگان را از اعضای ممتاز جامعه محسوب می کند، یعنی افرادی که بر اثر خصوصیات ممتازشان صاحب قدرت و یا شخصیت می گردند.

آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی مفهوم «نخبه» و «سرآمد» را چنین توصیف می کند:

«سرآمد از از ریشه لاتینی Eligere     به معنی گزیدن گرفته شده است. سرآمد به آنچه بهتر از دیگران و شایسته گزینش باشد اطلاق می شود. از واژه سرآمدان، فرهیخته ترین طبقات یک جامعه ، آنان که تواناترین افراد در اداره موثر جامعه و خدمت بدانند، برمی آید. در جوامع سنتی ، اشراف سرآمدان جامعه به حساب می آمدند و اساس برتری آنان را خاندان تشکیل می داد. در یک جامعه صنعتی، اساس گزینش سرآمدان را باید شایستگی احراز بیشترین توانایی و استعدادهای فکری و اخلاقی، سجایای لازم برای رهبری و درک معنی و مفهوم مسئولیت تشکیل دهد»

به باوار موسکا گروه نخبه شامل افراد و شخصیتهایی می شود که در یک جامعه با برخورداری از امتیازات اکتسابی و فطری خود در موقعیت برتری نسبت به سایرین قرار گرفته اند. و قابلیت به فعل درآوردن این امتیازات را نیز دارا می باشند.

    همچنین موسکا معتقد است که دو طبقه از مردم در جامعه حضور دارند: طبقه ای که حکومت می کند و طبقه ای که بر آن حکومت می شود. طبقه نخست که اقلیتی بیش نبوده، همه کارکردهای سیاسی را برعهده داشته و قدرت را در انحصار خود می گیردو از سود حاصل از قدرت ورزی لذت می برد. اما طبقه دوم اکثریتی را تشکیل می دهد که به وسیله طبقه اول کنترل می شود. در اصطلاح موسکا، طبقه سیاسی یا نخبگان بالفعل به کسانی اطلاق می شود که تمایل یا قدرت رقابت برای نفوذ بر جمع کثیری را دارند.

یکی دیگر از از نظریه پردازان سرشناس کلاسیک در باب نخبگان و از پیروان ماکیاولی روبرت میشلز می باشد. میشلز با طرح اصطلاح جدیدی به نام «قانون آهنین الیگارشی» از چگونگی انحصاری شدن تدریجی رهبری احزاب سیاسی در دست یک طبقه حرفه ای سخن به میان آورد. میشلز توضیح می دهد که چون مردم عادی کمتر به مسائل سیاسی رغبت نشان می دهند و در نهایت نقش ضعیف تری در پویش سیاسی بازی می کنند در حالی که اقلیتی کوچک که قابلیت سازماندهی دارد  قادر است که نهضت برپا کند و حتی حرکتهای انقلابی را نیز برعهده گیرد.

     در میان نظریه پردازان نسبتاً متاخر در باب نخبگان دو کتاب «انقلاب مدیران» و « ماکیاولیستها» اثر جیمز برنهام است که با توجه به تجارب نظامهای فاشیستی و متاثر از تحولات تکنولوژیک پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است و به نحوی در تلاش زنده کردن افکار و اندیشه های نخبه گرایانه پاره تو و موسکا می باشد. جهش اساسی مطالعاتی و تحقیقاتی نخبه گرایی جدید عملاً در ایالت متحده آمریکا و کشورهای اروپایی با انتشار آثار محققانی چون هارول لاسون ، ریمون آرون، کارل فردریش ، هانس درایتسل، سیمومارتین لیپست، پوتنام، جان نیکل، تی، بی باتامور، سی رایت میلز و رابرت دال شروع شد. همه این پژوهشگران از اندیشه های پاره تو و موسکا متأثر بوده اند.

در هرحال مفهوم گروه نخبه تحت تاثیر برخورد عالمانه و روشنفکرانه جامعه شناسان و استادان علم سیاست اروپایی و آمریکایی در دو دهه 60 و 70 میلادی، متحول شد؛ به طوری که در علوم اجتماعی عموماً گروه نخبه به نیروهایی اطلاق می شود که کیفیت کارکرد گرایانه مشخصی را دارا می باشد. بدون اینکه به جوانب سیاسی و اخلاقی مساله توجه شود. امروزه محور اصلی بحثها در باره گروه نخبه، ساختار و عملکرد نیروههای قدرتمند سیاسی حاکم را شامل می شود. قدرت نخبگان سیاسی در یک نظام اجتماعی دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی، به عنوان تجلی حاکمیت ملی توجیه می گردد. با وجودی که هنوز برخی بر بعد ایدئولوژیک نخبگان شدیداً تاکید می ورزند، ولی در تعاریف جدید، اصطلاح نخبه و عملکرد آن، به صورت بی طرفانه و بدون توجه به بار سیاسی و ایدئولوژیک آن مورد ارزیابی قرار می گیرد. و بالاخره در حالی که امروزه در جوامع صنعتی غربی ، نخبگان سیاسی به مثابه گروهی رسمی که قانوناً برگزیده شده اند، تعریف و تبیین می شوند، گروه نخبه در کشورهای در حال توسعه از جمله در ایران ، هنوز با تعاریف پاره تو و موسکا همسویی بیشتری دارند . به عبارت دیگر باید پذیرفت که در تعریف گروه نخبه شرایط اقتصادی و اجتماعی خاص جوامع تاثیر تعیین کننده ای دارند. مفهوم نخبه مورد نظر جامعه شناسی غربی تطابقی با کارگزاران و دولتمردان کشورهای حهان سوم از جمله ایران ندارد.

طبقه بندی نخبگان

    گی روشه طبقه بندی ششگان? زیر را از نخبگان ارائه کرده است :[2]

1ـ نخبگان سنتی

    نخبگان سنتی از حاکمیت و یا نفوذی برخوردارند که ناشی از ساختهای اجتماعی، ایده ها و اعتقاداتی است که ریشه در گذشته ای دور دارند و مبتنی بر راه و رسم سنتی طولانی اند. بدین ترتیب تمام برگزیدگان آریستوکراتیک برگزیدگان سنتی محسوب می شوند زیرا اعتبار آنها ناشی از  نژاد و اصل و نسب است که ریشه در سنتها دارد. مانند رئیس یک قبیله که حاکمیت خود را ناشی از آن می داند که جانشین بلافصل رئیس قبلی است که آن هم به صورت سلسله مراتبی ادامه پیداکرده است. همچنین می توان نخبگان مذهبی را نیز معمولاً تا حدی نخبگان سنتی قلمداد نمود، زیرا حاکمیت یا نفوذ آنها مبتنی بر احترام نسبت به بعضی از حقایق است که در زمانهای پیشین بر انسانها آشکار گردیده و یا مبتنی بر سنتی طولانی است که ریشه تاریخی دارد.

2ـ نخبگان تکنوکرات

    نخبگان تکنوکراتیک منتسب به ساختی رسمی یا اداری هستند. اقتدار آنها بر اساس معیار دوگانه ای استوار است. اول آنکه این نخبگان بر اساس قوانین وضع شده و رایجِ شناخته شده، انتخاب شده اند، دوم آنکه این اتنخاب به دلیل دارا بودن صلاحیتها، قابلیتها و تخصّصهای تحصیلی یا همچنین با احتساب دارابودن تجارب و سابقه در زمینه های خاص یا ملاکهایی از این قبیل سنجیده و مورد قضاوت قرار می گیرند. این نخبگان تکنوکراتیک از اقتداری برخوردارند که ماکس وبر آن را اقتدار عقلایی ـ قانونی نام نهاده است.

3ـ نخبگان مالکیت

    نخبگان مالکیت به دلیل ثروت و اموالی که دارند از نوعی « اقتدار» یا « قدرت» برخوردار می شوند. این اموال و این ثروت باعث تسلط آنان بر نیروی کاری می گردد که به خدمت گرفته اند، ولی از طرف دیگر این توانایی مالی به آنها امکان می دهد که بتوانند بر روی سایر نخبگان سنتی و یا تکنوکراتیک فشارهایی وارد سازند و در نتیجه برای خود قدرت اجتماعی کسب نمایند. نخبگان مالکیت یا نخبگان اقتصادی از قبیل ملاکین بزرگ اراضی یا صنعتی و یا مالی افرادی هستند که تصمیماتشان می توانند بر زندگی سیاسی و اجتماعی اثر بگذارد و در نتیجه باعث ایجاد تغییرات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی گردد یا برعکس از انجام این تغییرات جلویری نماید.

4ـ نخبگان خارق العاده یا کاریزمایی

    نخبگان کاریزمایی ( به تعبیر وبر ) نخبگانی هستند که خصوصیات خارق العاده به آنان نسبت می دهند. اقتدار و نفوذی که این نخبگان از آن برخوردارند، مستقیماً به شخصیت آنان بر می گردد و به گفته ماکس وبر بر قهرمان پروری مقدس، ویژه و استثنایی یا بر خصلت و صفت ستودة یک شخصیت متکی است.

5ـ نخبگان ایدئولوژیکی

    این نخبگان اشخاص یا گروههایی هستند که در اطراف ایدئولوژی معینی متشکل گردیده یا در به وجود آوردن ایدئولوژی خاصی سهیمند. همچنین می توان اشخاص یا گروههایی را در این رده بندی قرار داد که ایدئولوژی مشخصی را اشاعه می دهند یا سخنگو و معرف آنند. نخبگان ایدئولوژیک یا معنوی بدون اقتدار ولی بانفوذ، اغلب گروههایی هستند که دگرگونی های ساختی آینده را سبب می شوند و موجب جهت گیری مجددی از کنش تاریخی می گردند.

6 ـ نخبگان سمبلیک

    ارزشها، ایده ها، سمبل های وضعیت موجود، نهادها و ایده های جدید و غیره در رؤسای سیاسی متبلور و متجلی می شوند و در این میان رؤسای معنوی و ایدئولوژیکی بهتر می توانند خصوصیات سمبلیک به خود بگیرند.

نخبگان سمبلیک در اصل کسانی هستند که نمونه های اصیلی از بعضی رفتار، کردار، افکار و خصوصیات و ارزشها هستند. برای مثال هنرمندان مردمی یا خوانندگان مردمی که در نظر مردم و مخصوصاً جوانان به صورت قهرمانانی در می آیند و مظهر جوانی ، عشق ، شادی ، خلاقیت و صفاتی از این قبیل اند نمونه هایی از نخبگان سمبلیک هستند.

نخبگان سیاسی

    از آنجا که هر امری یک  متولی می خواهد که آن مهم را هدایت کند، در حوزه نخبگی است که مجری یا متولی پدید می آید و شکل می گیرد و نهایتا بخشی از جامعه یا ترکیبی از بخش های مختلف باید مجری و متولی امر مهم باشند و مسوولیت توسعه،ساماندهی و... جامعه را بر عهده گیرند.  این بر اساس ضرورت حکمرانی  است نه سلیقه یا فهم خود محورانه. جان کلام نخبگان این است، که در هر جامعه ای ممکن است اقلیتی وجود داشته باشد که تصمیمات عمده  را در جامعه می گیرد. « نخبگان سیاسی معمولا به طبقه ای برگزیده از افراد جامعه اطلاق می شود که صاحب قدرت و  نفوذ بوده و در تدوین و پیشبرد  خط مشی دستگاه سیاسی به اشکال گوناگون تاثیر می گذارند.» نخبگان سیاسی به تولید چارچوب های مفهومی اداره امور جامعه و  وارد کردن آنها در چرخه های تصمیم گیری و عرصه های رقابتی می پردازند. در این نوشتار نخبگان سیاسی در مفهومی وسیع شامل فعالان، شخصیت های سیاسی و نمایندگان برگزیده  می شود، که به گونه ای رسمی یا غیر رسمی در تولید و تدوین و اجرای سیاست های نظام سیاسی نقش دارند. بر آن اساس که استعداد، توانایی و مهارت افراد متفاوت  است و سیاست و مملکت داری یک بحث انسانی و مجموعه ای است، بنابراین باید بهترین ها، پیچیده ترین، کارا ترین  و آشنا ترین و متخصص ترین افراد وارد حوزه ودستگاه سیاسی شوند تا بدین صورت جامعه از بهترین های خود، مسوولیت  و کارآمدی طلبیده تا زمینه و شرایط یک جامعه غنی وپویا فراهم شود.



[1]   . محمد مهدی انصاری(1386)، نخبه پروری سیاسی، نشر دادگستر ص 21

[2]   . گی روشه، تغییرات اجتماعی ، ترجمه منصور وثوقی ، تهران، نشر نی ص125-121  

 


¤ نویسنده: موسی مباشری


معیارهای رفتاری نخبگان ازنظر اسلام

    در هر جامعه‌ای،روی سعادت و نیک‌بختی را آنان می‌بینند که کردارشان بر بصیرت و آگاهی دینی استوار باشد. رشد و سعادت جامعه، با پرورش و رشد بصیرت و آگاهی دینی در جامعه ارتباط مستقیم، تنگاتنگ و تعاملی دارد.همچنین فتارهای افراد از سنتهای شکل گرفته در جامعه بوجود می آید که بزرگان وافراد تأثیر گذار می توانند به عنوان الگوهای رفتاری افراد جامعه باشند. در حرکت رو به رشد و ترقّی جامعه، نخبگان و اهل علم نقش اساسی دارند. این نقش در ایجاد این حرکت و تداوم آن و سپس رسیدن به اوج ترقّی در تمامی ابعاد رخ می نمایاند. در جامعه‌ای که براساس موازین و معیارهای دینی بنیان نهاده شده، علاوه بر نخبگان سیاسی،سایر نخبگان هم نقش مهمّی در ایجاد بصیرت و بینش مردم دارند. لازمه‌ی این کار آن است که ابتدا خود ایشان از چنین بصیرتی برخوردار باشند و آن‌گاه دیگران را در این مسیر راهنمایی کنند. در نگاه دین مبین اسلام تأکید شده که عمل به این اصول در جامعه توسّط نخبگان، افزایش بینش وبصیرت وهدایت مردمان را به ‌همراه داشته وموجب تقویت سنت های سالم در جامعه می شود.دراین بخش به برخی از این اصول به صورت گذرا اشاره می شود:

1- دین‌ مداری

    یکی از مؤثّرترین عوامل ثبات یک جامعه، محکم کردن اعتقادات، باورها و آموزه‌های دینی است. هرچه این ریسمان الهی محکم‌تر باشد، اعتماد بیشتر است. قرآن کریم به‌صراحت لطف الهی را شامل اهل دین می‌داند و می‌فرماید:«و اگر بخواهند تو را بفریبند، یارى خدا براى تو بس است. او بود که تو را با یارى خود و مؤمنان نیرومند گردانید. و میان دل‌هایشان اُلفت انداخت، که اگر آن‌چه در روى زمین است همه را خرج می‌کردى، نمی‌توانستى میان دل‌هایشان اُلفت برقرار کنى، ولى خدا بود که میان آنان اُلفت انداخت؛ چراکه او تواناى حکیم است.»[1]

    در اعتقادات اگر دین، محور نباشد، خیر و برکت رخت برخواهد بست. امام علی (ع)در این باره چنین فرموده‌اند: «بپرهیزید از دگرگونی در دین خدا که همراه جماعت بودن در حقّی که آن را خوش نمی‌انگارید، بهتر است از پراکنده شدن به‌خاطر باطلی که آن را دوست می‌دارید، و همانا خداوند سبحان به کسی به‌خاطر جدایی خیری نبخشید، نه از گذشتگان و نه از باقی‌ماندگان.»[2]

براین اساس، دین‌مداری در هر جامعه‌ای، به‌ویژه مسلمانان نقش اساسی در وحدت امّت خواهد داشت.افراد متدین همیشه در جامعه اثرات مثبت از خود به جا می گذارند وسعی می کنند در محور صراط مستقیم حرکت کنند.

2-امر به ‌معروف و نهى از منکر

    ضرورت توجّه به این دو عنصر حیات‌بخش به‌عنوان دو رکن اساسی در اسلام، همواره از اهمّیّت خاصّی برخوردار بوده است. هدف از امر به‌معروف و نهی از منکر، اصلاح جامعه‌ی اسلامی است؛ لذا احیای این دو از اهمّیّت خاصّی برخوردار است. هم‌چنین، مهم‌ترین وسیله برای ایجاد بینش و بصیرت در جامعه‌ی اسلامی، احیای امربه‌معروف و نهی از منکر است. مطابق نصّ قرآن، مسأله‌ی امر به معروف و نهى از منکر، مسؤولیّتی عمومى است. هر فرد نسبت ‏به فرد دیگر، هر طبقه‏ نسبت ‏به طبقه‌ی دیگر، حکومت نسبت ‏به مردم و مردم نسبت ‏به حکومت این وظیفه را به عهده دارند که مراقب هم باشند و از انحراف، اعمال بد فردى و اجتماعى، فحشا، فساد، فسق، فجور و نیز انحرافات سیاسى جلوگیرى کنند. ولی نخبگان در جامعه‌ی اسلامی در شناساندن راه خیر و سعادت و ایجاد بینش و بصیرت دینی وظیفه‌ی بیشتری دارند.و از همین‌رو، یکى از اوصاف پیامبر اکرم (ص) ، اهتمام به امر به معروف و نهى از منکر شمرده شده است چنانچه قرآن کریم می فرماید:

 ?اَلَّذینَ یَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذى یَجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِى التَّوراةِ و الاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ و یَنهاهُم عَنِ المُنکَرِ?[3]«آنها که از فرستاده (    خدا)    پیامبر امى پیروى مى‏کنند کسى که صفاتش را در تورات و انجیلى که نزدشان است مى‏یابند و آنها را به معروف دستور مى‏دهد و از منکر باز مى‏دارد ، پاکیزه‏ها را براى آنها حلال مى‏شمرد ، ناپاکها را تحریم مى‏کند ، و بارهاى سنگین و زنجیرهائى را که بر آنها بود ( از دوش و گردنشان ) برمى‏دارد آنها که به او ایمان آوردند و حمایتش کردند و یاریش نمودند و از نورى که با او نازل شده پیروى کردند آنان رستگارانند     .    »

3-عدم کتمان حقیقت

    یکی دیگر از آفت‌های بصیرت ودانایی ، کتمان حقیقت است. در قرآن این مسأله درباره‌ی دانشمندان اهل کتاب مصداق دارد که وقتی نشانه‌های رسول خدا (ص)را با آن‌چه در بشارت‌های کتب آسمانی خود مطابق دیدند، موقعیّت خود را در خطر دانسته و حقیقت را کتمان کردند و از پیوستن اهل کتاب به جمع مسلمانان جلوگیری به عمل آوردند:«و (یاد کن) هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را (به‌وضوح) برای مردم بیان نمایید و کِتمانش مکنید. پس، آن [عهد] را پشت‏ سر خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به‌دست آوردند؛ و چه بد معامله‏ای کردند.»[4]

اینان کسانی‌اند که علاوه برکتمان آیات الهی، در راه خدا آن‌گونه که باید قدم نگذاشته، و گمراهی را بر هدایت برگزیده‌اند. حقیقتا کسانی که پایبند به حق وحقیقت باشند رفتار درستی را در جامعه با دیگر همنوعان خود خواهند داشت ودرهنگام گفتن مطالب منافع خود را به حق وحقیقت ترجیح نمی دهند.

4- اطاعت از ولیّ امر

    قرآن، اطاعت از خداوند و اولیای امرش را محور رفع منازعات و اختلافات جامعه می‌داند: «اى کسانی‌که ایمان آورده‏اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را (نیز) اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امرى (دینى)اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید، آن را به (کتاب) خدا و (سنّت) پیامبر (او) عرضه بدارید؛ این بهتر و نیک‏‌فرجام‏تر است.»[5]

    رابطه‌ی رهبری نظام اسلامی (پیشوا) با مردم، رابطه‌ای متقابل است و اگر هریک از ایشان حدّ خود را نشناسند و از آن تجاوز کنند، اختلاف کلمه پدید می‌آید. امام علی(ع)می‌فرمایند:

 «... اگر مردم بر حاکم چیره شوند، یا حاکم بر مردم ستم ورزد، در این هنگام، اختلاف کلمه پدید آید و نشانه‌های ظلم و تجاوز آشکار شود و فریب‌کاری در دین رواج یابد.»[6]

5- مبارزه با حرکت نفاق

    منافقین پیوسته مترصّد فرصتی بوده‌اند تا جامعه‌ی مسلمین را نسبت به آینده بدبین سازند. نقش امید به آینده و اعتماد به وعده‌های الهی در حرکت یکپارچه‌ی اجتماع به‌سوی مقصد و هدفی واحد را نمی‌توان نادیده گرفت، و از طرفی، ناامیدی و در نتیجه سستی و رخوت سبب جداشدن اعضای جامعه از رهبر و از یکدیگر خواهد شد. چه‌بسا ملّت‌هایی که در سایه‌ی امید و اعتماد به رهبری توانستند عظیم‌ترین مشکلات را از سر راه خود بردارند و سرنوشتی افتخارآمیز رقم زنند و نمونه‌ی بارز آن، همان حرکت یکپارچه‌ی مردم و پیامبر (ص)و شکل گرفتن حکومت اسلامی در مدینه است. از آن‌جا که منافقان با پایدار ماندن چنین روحیّه‌ای در جامعه نمی‌توانستند به اهداف خود دست یابند، بنابراین، نهایت سعی خود را در تغییر افکار و روحیّات به کار بردند. آیه‌ی زیر که در جریان جنگ احزاب نازل شده است، شاهدی بر این مدّعاست:

 «و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل‌هایشان بیماری است می‌گفتند: خدا و فرستاده‏اش جز فریب به ما وعده‏ای ندادند. و چون گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه، دیگر شما را جای درنگ نیست، برگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه می‌خواستند و می‌گفتند: خانه‏های ما بی‌حفاظ است (ولی خانه‏هایشان) بی‌حفاظ نبود، (آنان) جز گریز (از جهاد) چیزی نمی‌خواستند و اگر از اطرافِ (مدینه)مورد هجوم واقع می‌شدند و آن‌گاه آنان را به ارتداد می‌خواندند، قطعاً آن را می‌پذیرفتند و جز اندکی در این (کار) درنگ نمی‌کردند.» [7]

6- حقّ‌مداری و عدالت‌گستری

    یکی از رسالت‌های رسولان الهی ، و به‌تبع ایشان، نخبگان سیاسی، در حکومت اسلامی، زمینه‌سازی برای برپایی حقّ و عدالت است خداوند در قرآن می فرماید:

? لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ?[8]« ما پیامبرانمان را با دلیلهای روشن فرستادیم و با آنها کتاب و ترازو، رانیز نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند و آهن را که در آن نیرویی سخت و منافعی برای مردم است فرو فرستادیم ، تا خدا بداند چه کسی به نادیده ، او و پیامبرانش را یاری می کند زیرا خدا توانا و پیروزمند است

    حق‌مداری، از کوچک‌ترین اجتماعات تا بزرگ‌ترین آن‌ها باعث جلوگیری از بروز اختلافات می‌شود. مطابق آیات قرآن‌کریم، وقتی انسان قصد دارد میان دو یا چند فرد یا گروهی حکمیّت کند، باید به عدالت حکم کند؛ [9]

اگر عدالت برپا نشود، میان اقشار مختلف جامعه فاصله می‌افتد و از یکدیگر ناراضی می‌شوند و شکاف در میان ایشان به‌تدریج عمیق‌تر می‌شود. نمونه‌ی بارز این مسأله را در تاریخ صدر اسلام، در دوران خلافت عثمان می‌توان دید که چگونه نارضایتی و شکاف میان حکومت و ملّت شدت یافت و نخبگان سیاسی، خود آلوده‌تر از همه بودند. در ابعاد دیگر، نظیر قضاوت نیز همین دیدگاه وجود دارد. پس می‌توان چنین استنباط کرد که حق‌مداری است که مردم را در جامعه‌ی اسلامی روز به‌روز امیدوارتر می‌کند و فاصله و شکاف میان مردم را تنگ‌تر می‌سازد.

7- صلح دادن  میان افراد

    الفت دادن میان دو یا چند نفر، کاری است که در دین و شرع مقدّس اسلام از اهمّیّت به‌سزایی برخوردار است. در روایتی از رسول خدا(ص)در این‌باره چنین وارده شده است:«خداوند آن را که میان دو دوست از ما الفت ایجاد نماید، درود و رحمت فرستد. ای گروه مؤمنان! با یک‌دیگر انس بگیرید و نسبت به هم‌دیگر مهرورزی نمایید.»[10]



[1]   . انفال ،آیه62-63.

[2]   . محمّدی ری‌شهری، محمّد، دانش‌نامه‌ی امیرالمؤمنین، ترجمه‌: مهریزی، مهدی، ج 4، ص 287.

[3]   . اعراف/157.

[4]   . مائده/ 78-79.

[5]   . نساء/59.

[6]   . نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 216.

[7]   . أحزاب/ 12- 14.

[8]   . حدید/ 25.

[9]   . نساء/ 58.

[10]  .  وسائل الشّیعه ، ج 12، ص 216.


¤ نویسنده: موسی مباشری


ویژگی های نخبگان سیاسی

     نخبگان کسانی هستند که به تعبیر پارتو: «دارای خصوصیاتی استثنایی و منحصر به فرد یا دارای استعداد و قابلیت هایی عالی در زمینه کار خود یا در بعضی فعالیت ها می باشند».[1] آنان به دلیل نقش، جایگاه و توانایی مخصوصی که دارند، موقعیت برتری نسبت به متوسط اعضای جامعه می یابند و اعضای ممتاز جامعه محسوب می گردند. بنابراین در جریان تحولات جامعه، نقش و اثر این گروه بسیار تعیین کننده است؛ زیرا نه تنها طرح ایده ها و پیشنهادهای جدید، بلکه ترویج و تبلیغ آن نیز با هدایت و حمایت آنان انجام می شود    .

        نخبگان اشخاص و گروه هایی هستند که درنتیجه قدرتی که به دست می آورند و تأثیری که بر جای می گذارند یا به وسیله تصمیماتی که اتخاذ می کنند یا به وسیله ایده ها، احساسات و هیجاناتی که به وجود می آورند، در کنش تاریخی جامعه ای مؤثر واقع می شوند.[2]

         ملاحظه می شود که گروه نخبه در فرایند تأثیرگذاری خود، هم به طرح ایده و پیشنهاد و تصمیم سازی می پردازند و هم در تبلیغ و ترویج ایده ها نقش ایفا می کنند و الگوهای جدید را ساخته و پرداخته می کنند و هم در مرحله تصمیم گیری و عملی سازی تصمیمات و تحقق الگوهای نو وارد می شوند. در واقع همه این ها بدون برخورداری از توانایی و قدرت فوق العاده میسر نمی گردد    .

        البته باید در نظر داشت که نخبگان صرفا پدیدآورنده تحولات و تغییرات جدید نیستند، بلکه جلوگیری از تغییرات یا کند کردن مسیر تغییر نیز اقدامی است که از عهده نخبگان برمی آید؛ زیرا چنان که اشاره شد، این کار نیز در تعیین سرنوشت تاریخی جامعه دخیل است و تاریخ سازی کاری بس مشکل و دشوار است که از عهده افراد عادی به صورت انفرادی و جداگانه برنمی آید. نکته مهم دیگری که باید در مورد گروه نخبگان مد نظر داشت، این است که «نخبه بودن  » لزوما در جهت مثبت نیست، بلکه ممکن است فردی در جرم و جنایت خاصی برجسته تر از دیگران باشد و در میان جانیان و بزهکاران، سرآمد تلقی گردد.

     واژه نخبه در جامعه شناسی شامل چنین افرادی نیز می شود و بار ارزشی ندارد. اعتقاد بنیادین پارتو این است که انسان ها، چه از جهت جسمانی و چه از نظر فکری و اخلاقی، با یکدیگر برابر نیستند. در کل جامعه و در هر یک از قشرها و گروه هایِ آن، برخی کسان از دیگران بااستعدادترند... اصطلاح نخبگان در کاربرد پارتو هیچ گونه دلالت اخلاقی یا افتخارآمیز ندارد. این اصطلاح تنها بر کسانی اطلاق می شود که در هر یک از شاخه های فعالیت بشری بالاترین نمره را به دست آورده باشند.[3]

    بنابراین، نخبگان اجتماعی، اعم از نخبگان سنتی، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک، توان ویژه و برجسته ای در حفظ یا براندازی نظم موجود یا درانداختن طرح و سازمانی نو دارند و این توانایی ناشی از استعداد، درک و قدرت ویژه و خارق العاده آنان است. البته آن گاه که افراد نخبه حرکتی را آغاز کردند و راه نسبتا هموار گردید، دیگران هم می توانند پشت سر آنان حرکت کنند و نقش نسبتا جزئی تر خود را در حرکت تاریخی جامعه ایفا نمایند. از این روست که برخی صاحب نظران، تاریخ را میدان عمل یا صحنه بازی نخبگان قلمداد کرده، در تحلیل خود از تحولات تاریخی، محور و کانون بحث و استدلال خود را به این گروه اختصاص داده اند. به نظر آنان، تاریخ و تحولات آن را نوابغ به وجود می آورند. تاریخ هر جامعه جلوه گاه شخصیت و نبوغ قهرمانان و نوابغ است و به عبارت دیگر، برخی شخصیت های برجسته جلوه گاه تمام تاریخ یک جامعه اند.

    طبق این نظریه (نظریه قهرمانان)، تاریخ را یعنی تحولات و تطورات تاریخ را چه از نظر علمی، و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا حتی اخلاقی، نوابغ به وجود می آورند.[4]  

    نخبگان سیاسی علی الا صول می بایستی دارای تفاهم واجماعی کلان و اساسی درباره هنجار های حاکم بر اداره  امور حکومتی و در باره "قواعدبازی"  و سیستم اجتماعی" باشند. چون حیات سیستم سیاسی و تداوم آن بسته به تفاهم و اجماع نخبگان است این اجماع به معنی عدم اختلاف و فقدان رقابت بین آنان نیست،  بلکه به این مفهوم است که نقاط اشتراک اساسی آنان بیش از اختلافات آنان است. سیاست گذاری و مملکت داری مطلوب، اساسا محصول فرآیند تعاملی نخبگان است و این مستلزم آن است که نخبگان سیاسی تساهل لازم را برای به کارگیری نیروهای متفاوت در  سطوح مختلف جامعه نشان دهند  تا هرنخبه سیاسی خود را در  پرتو یک مجموعه و یک کلیت مشاهده و عمل کند  و گرنه عدم تعامل بین افراد واندیشه های مختلف در نهایت به سوءمعاشرت و عدم  تفاهم می رسد که مسوولیت اصلی در ایجاد تفاهم و تعادل به عهده نخبگان سیاسی است که اهمیت وجودی خود را برای طرف مقابل اثبات کنند.   اما این مسئله به آن بستگی دارد که نخبگان و رهبران یک جامعه چگونه می خواهند مملکت را اداره کنند،  به عبارت دیگر فلسفه و چارچوب مدیریتی  رهبران و نخبگان اهمیت دارد. بنابراین موضوع به روحیه، خلق و خوی و مبانی فکری حکومت کنندگان، بافت اجتماعی، سیاسی و حتی قانون اساسی آنها بستگی دارد. اما  آنچه که نخبگان سیاسی باید به آن قائل باشند تا ضرورت تعامل انتقادی-تفاهمی و  تقابل فکری پیش آید و متعاقبا قاعده مندی رفتاری  آنها، خود به  اصل کارآمدی و به عبارتی به  بلوغ سیاسی  متکی  است. اما بلوغ به طور اعم و بلوغ سیاسی به طور اخص ، در خلا» به وجود نمی آید. زیرا جامعه نابالغ بدون تعمق در ویژگی های جامعه نابالغ و جدی گرفتن این تعمقات نمی تواند به بلوغ برسد.

    جامعه بالغ بدون گذر از طفولیت سیاسی، به بلوغ سیاسی نمی رسد و این مستلزم آن است که  در درجه اول نخبگان سیاسی به درجه ای از بلوغ سیاسی رسیده و با  درک و فهم وجوه تمییز میان طفولیت سیاسی(جامعه نابالغ) و بلوغ سیاسی،  زمینه وبستر جامعه بالغ را فراهم و تسهیل کنند.  زیرا جامعه بالغ  اصول کنجکاوی، انتقاد ،تعامل و تفاهم را جدی می گیرد و آن را تقویت می کند تا ثمره آن، کارآمدی، مطلوبیت و خلاقیت  باشد. به عبارتی آن جامعه به ویژه نخبگان سیاسی  آن عادت به" چرا گویی" و تحمل "چراگویی" داشته باشند. در جامعه بالغ  با حاکم شدن بلوغ سیاسی  وتبلور آن در روابط نخبگان سیاسی،  تعامل انتقادی و گفت وگو میان افراد از همه نوع اندیشه وسلیقه های فکری وجود  دارد.  چون کسب  قدرت  "عقل و آرامش"  می خواهد  و درچارچوب قدرت است که اندیشه ها تا اندازه ای درگیر مصالحه  می شوند.  از این رو  اصل  یا مغالطه" همه یا  هیچ" حاکم نیست و لذا افراد استعداد سخن گفتن خود را از  دست نمی دهند  و منطق رقابت  بنابر فحاشی و تهدید نیست و افراد بی اعتنا ونافرمان نیستند.
نخبگان سیاسی با
  سوار بر بلوغ سیاسی،  بیش از آن که به بیراهه ها بیندیشند به راه های اصلی و بزرگراه ها می اندیشند، در عالم واقع  اندیشه کرده، طراحی کرده و کاربردی ارائه  طریق و راه حل می کنند. عاقبت اندیش و عاقبت سنج هستند، بازخور دارند و می توانند غیر از انجام وظیفه به موفقیت نیز بیندیشند و می دانند که گذشته قابل تغییر نیست و به آینده نظر می کنند. از آنجا که  جامعه ما جامعه ای در حال گذار است و بسیاری از موضوعات با مسائل سیاسی آمیخته، لذا ساختن آینده سازنده، به یک شجاعت و بلوغ سیاسی در درون شاکله نخبگان سیاسی که متعاقبا  بتواند کل جامعه را در برگیرد، نیاز دارد.[5]

سنت سالم سیاسی

    در متون و منابع دینی که مشتمل بر توصیه های جامع الاطرافی برای زندگی فردی و اجتماعی است، می توان به مطالبی دست یافت که در تحلیل پدیده های اجتماعی راهگشاست. با تأمل در قرآن کریم و نهج البلاغه تحلیل های مبسوطی را در باب تحولات اجتماعی می یابیم که به بررسی عناصر نقش آفرین و تعیین کننده در این تحولات پرداخته اند. بر این اساس، نقش رهبران دینی و نیز بزرگان و نخبگانی که از منزلت ویژه ای در میان مردم برخوردارند یا افراد ذی نفوذی که تواناییهای سیاسی، تبلیغی یا مدیریتی برجسته ای دارند و بر سرنوشت جامعه تأثیر می گذارند، مورد توجه و تحلیل قرار گرفته است در این نوشتار بر آنیم تا نقش نخبگان سیاسی را در ایجاد سنت های سالم سیاسی بررسی کنیم. بر همین اساس ملزم به این هستیم که مقصود از «سنت سالم سیاسی» را واضح نماییم. به عبارت دیگر باید مشخص و معین نماییم که با اتکا و پشتیبانی به چه مبانی ای ، یک سنت سیاسی را قادر می سازد تا به صفت سالم بودن متصف گردد. به تعبیری ساده تر ؛ چه منبع ارزشی و کدام مبانی ارزش سنجی ای ، سالم بودن یا نبودن سنت سیاسی را مشخص می سازد.

     سنت عبارت ازباور یا رفتاری است که در یک گروه یا جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود، دارای معنای نمادین یا اهمیت ویژه‌ای است و ریشه‌ آن به گذشته برمی‌گردد. هنجارهایی نظیر سلام و احوال‌پرسی کردن نیز سنت تلقی می‌شوند. سنتها می‌توانند در طول هزاران سال به حیات خویش ادامه دهند یا اینکه گسترش پیدا کنند. در عین حال سنتهایی هم هستند که به دلایل سیاسی یا فرهنگی در طول مدت کوتاهی ایجاد شده‌اند.

    سنت در لغت یعنی راه، روش، طریقه و آیین و در اصطلاح فقهی به معنی قول، فعل و تقریر معصوم علیه السلام است. بر سنت معانی دیگری از قبیل: بدعت، استحباب و نماز نافله نیز اطلاق می‌شود.در مجموع، تعاریف انسان­شناسانه از سنت، سنت را مقوم فرهنگ انسانی میدانند. مفهوم فرهنگ، هم شامل جنبه­های نا محسوس نظیر عقاید، اندیشه­ها و ارزشهایی که محتوای فرهنگ را می­سازند میشود و هم در بر گیرنده­ی جنبه­های محسوس مانند اشیاء، نمادها، و فناوریهایی که بازنمود محتوای فرهنگ است. [6] مجموعهی این جنبه­های محسوس و نامحسوس که تشکیل­دهنده­ی فرهنگ یک جامعه هستند به جهت وجود عناصر مشترک میان نسلها و همچنین وقوع فرایند اجتماعی­شدن در زندگی جمعی بشر، امکان تداوم و حیات پیدا کرده و در گذر زمان استمرار می­یابند. اجتماعی­شدن فرایندی است که در طی آن، اعضای جامعه روش زندگی جامعه­ی خویش را می­آموزند. اجتماعی شدن مجرای اصلی و اساسی انتقال فرهنگ در طول زمان و بین نسلهاست.[7] بنابراین حاصل تلقیهای انسان­شناسانه از سنت آن است که سنت مقوم فرهنگ است، فرهنگ موضوع فرایند اجتماعی­شدن، و اجتماعی­شدن ساز و کاری که موجب اتصال نسلهای مختلف به یکدیگر، تداوم فرهنگ، و در نتیجه استمرار سنت میشود. 

    گر چه وظیفه ی نخبگان سیاسی در موضوع پیشگفته معلوم شد لیکن مشخص گردید که رفتار آنها بر سایر افراد جامعه موثر می باشد.در این مقاله معیار سنت سالم سیاسی را با تکیه بر مبانی ارزشی دین مبین اسلام مطرح می نماید. به طور دقیق تر در فقه شیعه دستورات واحکام عملی اسلام از چهارمنبع: الف- کتاب خدا «قرآن »ب-سنت یعنی قول و فعل و تقریر پیغمبر (ص)یا امام معصوم(ع) ج- اجماع و د- عقل استخراج می شود. برای پاسخگویی به این سئوال که سنت سالم سیاسی چیست؟باید باتوجه وتمسک به این منابع ،معیارهای سنت سالم سیاسی را که در تاریخ پیامبران الهی در قرآن کریم مطرح شده است وهمچنین سیره وروش پیامبر اسلام (ص) وائمه اطهار(علیهم السلام) و روش علما وبزرگان اسلام که در طول تاریخ حرکت هایی را شروع نموده اند به عنوان سیره وروش (سنت) روش سالم سیاسی الگوگیری شود ونخبگان سیاسی معاصر نیز با بهره گیری از سنت های سالم گذشته خود سرمشق والگوی آیندگان باشند علیهذا اصول و معیارهای رفتاری خواص جامعه و نخبگان سیاسی را از نظر اسلام بیان می نمائیم.



[1] . روشه، گی، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ص 146.

[2] . همان، ص153.

[3] . لوئیس کوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی ،ص523.

[4] . مطهری ، مرتضی ، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ،ص475.

[5] . دال، رابرت، تجزیه و تحلیل سیاست، ترجمه حسین ظفریان، تهران: چاپ خرمی، 1364.

[6] . گیدنز، آنتونی، جامعه شناسی، ترجمه حسن چاوشیان، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1387، ص35

[7] . همان، ص42


¤ نویسنده: موسی مباشری


     نقش خواص جامعه

     با مطالعه تاریخ وسرگذشت انقلاب ها و نهضت های فکری ،اجتماعی وسیاسی کشورها به وجود دو گروه عوام و خواص در جامعه پی می بریم    .

     این دو گروه گاه باعث سرعت گرفتن جریان نهضت و برداشتن موانع از مسیر حرکت و ناامیدی دشمنان شده و گاهی هم به منزله مانعی بر سر راه حرکت رو به جلوی نهضت و ایجاد شک و دو دلی و تزلزل در ارکان آن عمل کرده و آن را به چالش و یا شکست کشانده اند .بررسی چگونگی این نقش آفرینی از سوی خواص جامعه همواره موضوعی قابل مطالعه وپیگیری بوده است ...خواص یا نخبگان جامعه گروه صاحب تحلیل ، صاحب بصیرت و تمیز دهندگان جریان حق از باطل اند که اسیر جو و هیجان نمی شوند و فریب جریان های انحرافی در مسیر حرکت را نمی خورند .

    در مقابل این خواص ، عوام قرار دارند که به اشخاص نگاه می کنند نه به محور حرکت ، با اندک شبهه ای متزلزل می شوند و از پشتیبانی خود دست بر می دارند ، از خود تحلیل ندارند و اسیر جو و هیجانات می شوند .گاهی رفتارهایی که از سوی به اصطلاح خواص جامعه سر می زند و گفتاری که بر زبان ایشان جاری می شود وبیشترناشی ازجو زدگی ، توهم و کم توجهی به مصالح جامعه و مسیر کلی حرکت نهضت است آنان را به جایگاه عوام تنزل می دهد . در واقع نخبگان به لحاظ بصیرت و موقعیت شناسی و اطاعتشان از خدا، پیامبر یا امام وهمچنین امام زمان خود ، خواص لقب می گیرند و شایسته پیروی و حمایت می شوند اما اگر در امواج فتنه ها و موقعیت های سیاسی، اقتصادی مختلف و تحت تأثیر نفس و هیجانات کاذب و توهمات منحرف کننده در هنگامه ی امتحانات توان تشخیص خود را از دست بدهند در زمره عوام در می آیند. دراین میان گره خوردن ویکسان دانستن سرنوشت جریان حق با مواضع اینگونه افراد از خطاهایی است که ممکن است شبهه آفرین وفتنه انگیز باشد . کلام حکیمانه علی علیه السلام در هنگامه ی جنگ جمل برای شیعیان کاملاً راه گشا و رهنماست . آن حضرت در جواب یکی از اصحاب که به ایشان عرض کرد: "در یک سوی میدان عایشه و طلحه و زبیر از اصحاب رسول الله را می بینم و در سوی دیگر علی وصی رسول الله قرار دارد و حق در اینجا قابل تشخیص نیست" فرمودند : "حق را بشناس آنگاه اهل آن را خواهی شناخت و باطل را بشناس، اهل آن را خواهی شناخت ".[1] این کلام ناب بدین معناست که حق معیار سنجش افراد است و نه اینکه اندیشه ورفتارافراد بتواند درستی حق را محک بزند . آن حضرت همچنین در جای دیگر فرموده اند" کسانی که به واسطه افراد وارد اردوگاه حق می شوند در صورت خروج آنها از این اردوگاه آنها نیز خارج می شوند" . پرواضح است که افراد ملاک نیستند بلکه میزان پیروی آنها از محور حق ورهبری برحق جامعه ، میزان حقانیت آنان را تعیین می کند و نه بالعکس .

نقش نخبگان سیاسی

     علم و فرهنگ و هنر و سیاست و فلسفه هرجا باشند به نحوی نامحسوس و ناپیدا بهم بسته­اند. پس نخبگان هر جامعه هم اگر در یک نظام متعادل در جایگاه خود قرار گرفته باشند با یکدیگر هماهنگی و همراهی می کنند­. سیاستمداران و مدیران از آنجا که مرجع سامان دهنده امور اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه­اند پیداتر و شناخت­شده­ترند اما در همه زمان­ها و مخصوصاً در زمان ما اگر در جامعه­ای تفکر و هنر و علم نباشد کار معاش مردمش سامان نمی­یابد یعنی سیاستمدارانش هم موفق نمی­شوند در بازی زندگی و بخصوص در دوران جهانی شدن مصرف، ظاهراً باید اقتصاد مقدم باشد بخصوص اقتصادی که هنر و زیبایی و علم و فلسفه را هم به بازار مصرف آورده و همه چیز را در آنجا در معرض خرید و فروشقرار داده است به این جهت میان زشت و زیبا و سطحی و عمیق، غیر اخلاقی و اخلاقی، اسارت و آزادی، جنگ و صلح و . . . فاصله­ای نیست و شاید تفاوتی هم نباشد. حیف که یکی از کوچکترین عیب­های این وضع اینست که در معرض دگرگونی دائم است و  از فردایش چیزی نمی­دانیم و چه بسا که یک حادثه کوچک مثل خودسوزی یک نوجوان فقیر یا قطع چند درخت در یک پارک آرامش ظاهری آن را برهم زند. در این جهان چگونه می­توان گروهی از نخبگان را بر گروه دیگر ترجیح داد. هنرمندان و سیاستمداران و دانشمندان و صاحبنظران و تکنوکرات­ها و گردانندگان موسسات بزرگ مالی و اقتصادی همه مظاهر جهان خویشند و با امکانهایی که در جهان خود دارند کار می­کنند وقتی راه تحقق این امکان­ها بسته شود دیگر کاری از عهده آنها بر نمی­آید. آزادی و توانایی مردمان با درک و دریافت امکان­هایی که فرا روی آنها قرار دارد تحقق می­یابد در جهان مدرن چون دامنه امکانها از ابتدا وسعت داشته است این پندار و گمان پدید آمده است که هرکاری می­توان کرد و بهر راهی می­توان رفت و حتی گاهی می­پندارند که آینده را با هوس و خودرأیی می­توان ساخت. البته این دعوی­ها و داعیه­ها را بیشتر از زبان اهل سیاست و ایدئولوژی می­شنویم بقیه گروه­ها داعیه و دعوی کمتری دارند اما تأثیرشان کمتر نیست و مگر نه اینکه قوام جهان جدید به علم است و دانشمندان و دانشگاهیان در ساختن این جهان مقدمند. مع هذا علم در جهان خود و در تناسب با سیاست و حقوق و اخلاق و هنر می­تواند کارساز باشد سیاست هم بی مدد علم و فرهنگ و خرد تاریخی کاری از پیش نمی­برد. در دوران قوام جهان جدید روشنفکران و فیلسوفان و هنرمندان در نظم بخشیدن و پاسداری از جهان خویش سیاستمداران را دستگیری و یاری کرده­اند الا اینکه در جهان توسعه نیافته چون دانش و سیاست بنیاد ندارد میان آندو پیوستگی چندان هم نمی­توان یافت. در جهان توسعه نیافته دانشمندان معمولاً به اعتبار عنوانی که دارند وارد سیاست می­شوند و چه بسا که تحصیلاتشان هم تناسبی با شغل سیاسیشان نداشته باشد. جهان توسعه نیافته به نام و عنوان علم و علمی بسیار اهمیت می­دهد ولی متأسفانه چنانکه باید نمی­تواند از دانش دانشمندانش بهره برداری کند. به این جهت روشنفکران و  دانشمندان هم از نفوذ و قدرت چندان برخوردار نیستند.[2]

ارزش هر جامعه به انسانهایی است که از جنبه مثبت دارای نکاتی قابل توجه و مافوق عموم هستند. این افراد انسانهایی عادی هستند اما نگاهشان به جهان عاری از کوته بینی و مملو از واقعیت است. از کودکی پابه پای دیگر کودکان رشد می کنند  اما زمانی که سایر بچه ها درگیر بازی و لهو و لهب هستند، این دسته کوچک مشغول تامل در ندانسته هایی است که ذهن کوچکشان را به خود مشغول کرده است. همچنان که رشد می کنند در پی سوالها و نداسته هایشان می روند و راهشان از دیگران جدا می شود. در واقع تفاوت در نگاه است. این گروه با این دید می نگرند که باید برای دستیابی به موفقیت از لذتهای زودگذر پرهیز کرد و به امید لذتهای پایدار سختی را تحمل کرد. اینان نخبگان جامعه اند.



[1] .مطهری،مرتضی، سیری در نهج البلاغه

[2] . داوری اردکانی، رضا ، سیاست، تاریخ، تفکر ،به نقل از سایت های اینترنتی


¤ نویسنده: موسی مباشری


نکته پایانی

       سیاستمداران و مدیران و به عبارت دیگر نخبگان سیاسی، چون مرجع سامان دهنده امور اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه­اند پیداتر و شناخت­شده­ترند اما این به معنای بی نقش بودن وبی تاثیر بودن سایر نخبگان در اداره و معاش جامعه نیست.به عبارت بهتر می توان گفت معاشرت منطقی و سامان یافته میان اصناف مختلف نخبگان است که سرنوشت جامعه را تعیین کرده و می تواند آن را به پیشرفت و تکامل برساند. پس لازم می نماید که در تحلیل های خود در ارتباط با نقش نخبگان در ساخت های مختلف زندگی جمعی ، از تاثیر گذاری اصناف مختلف نخبگان در تمام حوزه های زندگی اجتماعی غافل نباشیم  .

      با توجه به آنچه گذشت نقش نخبگان سیاسی درایجاد سنت های سالم سیاسی به روشنی واضح است و تاثیرات اصناف مختلف نخبگان در سطح جامعه به گونه ی اجتناب ناپذیری به هم گره خورده و هر شاخه از آنها چه بسا در بخش های دیگری از ساحت های زندگی جمعی نیز تاثیرگذار باشد.به عنوان مثال و در یک بیان بسیار ساده و غیر فنی، یک نخبه ی فرهنگی قطعا می تواند در حوزه ی مربوط به سیاست تاثیرگذاری کرده و چه بسا با تکیه بر صبغه ی فرهنگی خویش یا خود مستقیما وارد سیاست شده یا به هدایت مردم به سمت جریان سیاسی خاصی بپردازد  .

از آنجایی که مقصود تبیین وظیفه ی نخبگان سیاسی یک جامعه اسلامی در تولید و ترویج سنت های سیاسی سالم است می توان گفت در چنین موردی برای تعیین و مشخص کردن سنت های سالم که نخبگان می توانند در راستای ایجاد و ترویج آنها در سطح جامعه موثر باشند - ناچار و ملزم به مراجعه ی به منابع دینی می باشیم. در همین راستا می توان محور های زیر را به عنوان بخشی از مواردی دانست که نخبگان می توانند در رابطه ی با سنت های سالم سیاسی به ایفای نقش بپردازند  :

1-       بالا بردن سطح آگاهی افراد نسبت به فلسفه ی حکومت اسلامی

2-       آشنایی باسیره عملی پیامبران الهی در قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص) وائمه اطهار (علیم اسلام)وعلمای بزرگ تاریخ اسلام توسط آحاد جامعه خاصه نخبگان جامعه

3-       افزایش سطح آگاهی افراد نسبت به مسوولیت های متقابل مردم و حکومت

4-       حفاظت و پاسداری از ارزش ها و ارکان نظام اسلامی

5-       تلاش در جهت ایجاد وفاق و وحدت ملی

6-       نهادینه کردن فرهنگ مطالبه ی مبارزه با فساد در تمامی زمینه ها از مسوولین در بین مردم ( در راستای امر به معروف و نهی از منکر)

7-       تبیین مبانی مردم سالاری دینی

8-       تبیین لزوم احترام به قانون و خط قرمز قرار دادن آن

9-       بصیرت بخشی به توده ی مردم در فضای فتنه

منابع :

1-     قرآن کریم

2-     نهج البلاغه

3-     ازغندی، علیرضا؛ نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، قومس، 1385، چاپ سوم.

4-     ایونز، مارک؛ نخبه‌گرایی، محمود شهابی، فرهنگ اندیشه، سال سوم، شماره دهم، 1383.

5-     باتومور، تی بی؛ نخبگان و جامعه، علیرضا طیب، تهران، شیرازه، 1381، چاپ دوم.

6-     جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب؛ فرهنگ علوم اجتماعی، جمعی از مترجمین، تهران، مازیار، 1384، چاپ دوم.

7-     داوری اردکانی، رضا ، سیاست، تاریخ، تفکر ،به نقل از سایت های اینترنتی.

8-     دال، رابرت، تجزیه و تحلیل سیاست، ترجمه حسین ظفریان، تهران: چاپ خرمی، 1364  .

9-     روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، تهران، نی، 1385، چاپ هجدهم.

10- سیف زاده، حسین، اصول روابط بین الملل و سیاست خارجی ، 1378.

11- لوئیس کوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی ،1369.

12- میخلز، رُابرت؛ جامعه‌شناسی احزاب سیاسی، احمد نقیب زاده، تهران، قومس، 1385، چاپ دوم.

13-میلز، سی رایت؛ نخبگان قدرت، بنیاد فرهنگی پژوهشی غرب‌شناسی، تهران، فرهنگ مکتوب، چاپ اول، 1383.

14-محمد مهدی انصاری(1386)، نخبه پروری سیاسی، نشر دادگستر ،1389.

15-مطهری ، مرتضی ، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ،1363.

16-مطهری،مرتضی، سیری در نهج البلاغه.

17-محمّدی ری‌شهری، محمّد، دانش‌نامه‌ی امیرالمؤمنین، ترجمه‌: مهریزی، مهدی، ج 4.

18-نقیب‌زاده، احمد؛ درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، قم، مهر، 1385، چاپ پنجم.

19-وسائل الشّیعه ، ج 12.


¤ نویسنده: موسی مباشری


<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 24
مجموع بازدیدها: 362065
 

»» درباره خودم
 

»» پیوندهای روزانه
 

»»فهرست موضوعی یادداشت ها
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
جهان تشنه معنویت
پیشنهاداتی جهت برگزاری مطلوب جلسات
وظایف مدیر آموزشی
موضوعات نهج البلاغه
دنیا از دیدگاه حضرت علی (ع) در نهج البلاغه
سیره پیامبر اعظم (ص) از دیدگاه دانشمندان جهان
تاثیرات فرهنگی اجتماعی مدارس قدیمی
افسردگی وراههای درمان آن
چگونگی بیعت حضرت علی (ع) با خلفا
ویژگی های مدیران وکارگزاران درقرآن کریم- 1
ویژگی های مدیران وکارگزاران درقرآن کریم- 2
پنجاه سئوال وجواب از قرآن
مقالات علمی دیگران
بررسی اهمیت وضرورت مشاوره وراهنمایی
نکات مهم در هنگام مطالعه
ناتوی فرهنگی و ضرورت توجه به آن
مهندسی فرهنگ
موفقیت وعوامل مؤثر آن
شبیخون فرهنگی
روابط عمومی موفق
بزرگترین مشکلات جهان اسلام از دیدگاه رسول اکرم در خطبه غدیر
پنجاه سئوال وجواب از قرآن
معیارهای گزینش مدیران
راهکارهای عملی برای کسترش حجاب وعفاف
هفته دفاع مقدس
موفقیت وعوامل مؤثر آن
آراء واندیشه های گروه طالبان
دست نوشته ها
امت واحده
ارتباطات ورسانه ها در جهان سوم
توسعه سیاسی در قانون اساسی جمهوری اسلامی
نقش نخبگان سیاسی در ایجاد سنت های سالم سیاسی
نظریه های امپریالیسم
بررسی اصول ومبانی لیبرالیسم
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» لوگوی دوستان من
 



-------------------------------------------

سفارش تبلیغ
صبا ویژن