سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شریفترین شرف، دانش است . [امام علی علیه السلام]
3  پایگاه اطلاع رسانی مباشر  4

عنوان مقاله: بررسی اصول ومبانی لیبرالیسم

تدوین : موسی مباشری

مقدمه

     لیبرالیسم به عنوان یکی از مکاتب و ایدئولوژی های مهم غرب است که مبتنی بر ویژگی ها، اصول و مقدمات فکری است که یکی از آنها اومانیسم و انسان محوری است. در یک مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک جریان سیاسی بورژوازی[1] اطلاق می شد که در عصر  مترقی بودن آن، در زمانی که سرمایه داری صنعتی علیه  آریستوکراسی  فئودالی[2] مبارزه می کرد و در صدد  گرفتن قدرت بود، بوجود آمد و رشد کرد. لیبرال ها یا آزاد منشان در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه ای در حال رشد و بالنده بودند، آزادی از قید و بندهای اقتصادی واجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می کردند، می خواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدودشود، در پارلمان عناصر لیبرال راه یابند و حق رای آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدودهخاص آن دوران به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود.در این مقاله به تعریف ، ومنشأفکری واصول ومبانی این تفکر اشاره مختصری خواهیم داشت.

تعریف

    واژه لیبرالیسم (Liberalism) به معنای آزادی خواهی، از واژه انگلیسی لیبرتی (Liberty) به معنای آزادی گرفته شده است. واژه لیبرال (Liberal) یک واژه فرانسوی، به معنای فرد آزادی خواه یا هوادار آزادی است. و در لغت به معنای آزاد مرد، بلندنظر، راد، بخشنده، بی تعصب و روشن فکر نیز آمده است. [3]واژه لیبرال در قرون وسطا و عصر رنسانس به معنای صناعتهای آزاد به کار رفته، اما بعدها به معنای آدم هرزه، ولنگار و عیاش نیز استعمال گشته است. و در قرن بیستم در برخی کشورها به طرفداران سرمایه داری، ضد حکومت، غرب زده، آمریکایی و غیر این موارد لیبرالیسم گفته می شود. اما در اصطلاح به یک گونه طرز تفکر در زمینه‏هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و دینى گفته مى‏شود که تکیه اصلى آن بر آزادى هر چه بیشتر و توجه به حقوق طبیعى افراد است. این مکتب که اولین بار به عنوان یک حزب سیاسى در سال 1850 م در انگلیس مطرح گردید ارائه تعریف دقیق و جامع از لیبرالیسم به عنوان یک مکتب سیاسی و اجتماعی کاری بس دشوار، بلکه ناممکن است؛ اما با این حال، تعریفهای متعددی از سوی نظریه پردازان غربی بر این موضوع ارائه شده است،از جمله: شاپیرو می گوید: «لیبرالیسم را می توان به طور دقیق نگرشی به زندگی و مسائل آن وصف کرد که تأکیدش بر ارزشهایی همچون آزادی برای افراد، اقلیتها و ملتهاست.» است. از نظر لیبرال‌ها انسان می‌تواند با کمک خرد و عقل خود، بدون نیاز به راهنمایی دیگران و هیچ نیروی ماوراء الطبیعیه پیشرفت کند؛ از این رو، انسان باید تا حد ممکن آزاد است. این ایدئولوژی با اشکال سنتی قدرت ضدیت دارد و از بسط اختیار و انتخاب فرد تا حد ممکن دفاع می‌کند؛ از این رو از ابتدا، بانفوذ کلیسا در شئون حکومت مخالفت کرد و سکولاریسم (جدایی دین و دولت) را مد نظر قرار داد. لیبرالیسم، آزادی را در حوزه اقتصاد هم وارد می‌کند و دخالت دولت را در امور اقتصادی مذموم می‌داند. از این رو «دولت حداقل» را پیشنهاد می‌کند.



[1]. در لغت،بورژوازی از واژه ی (Bourg) به معنای شهر،مشتق شده است. بورژوازی موجودیت جدیدی است که با مدرنیته و پس از رسانس ظاهر گردیده است و اگر چه پدیده یا روی کردی تاریخی فرهنگی است اما در صورت طبقاتی نیز تمثیل یافته است. ریشه ی تاریخی این واژه به قرون 13 و 14 میلادی و پیدایی شهرهایی جدید در دل جامعه ی قرون وسطایی بر می گردد. (بورژوا) صرفاً مفهومی طبقاتی نیسنت بلکه انسان بورژوا چیزی نیست مگر صورت مثالی انسان عصر جدید و بیانگر یک روح و ساحت حضور فرهنگی تاریخی است. در واقع در جامعه ی مدرن فقط صاحبان سرمایه های بزرگ و رباخواران و بانکداران نیستند که مظهر بورژوازی هستند بلکه طبقات میانی جامعه و حتی روستاییان و کارگران تا حدودی حامل روح کلی این صورت مثالی هستند.ویژگی های نوعی این انسان بورژوا را می توان با خصایصی این گونه بر شمرد: سودگرایی ، سودا گری ، حرص و آز مبتنی بر نفس اماره و خود بنیادی.در عصر مدرن که عصر سیطره ی اومانیسم است،این انسان بورژوا دایر مدار عالم می شود و اومانیسم در واقع به معنای اصالت بشر بورژوا است. به عبارت دیگر،بشر بورژوا صورت مثالی همه ی افراد انسانی ای است که ذیل اسم (نفس اماره) زندگی می کنند.

[2].این واژه به معنای اشرافیت است و معمولا آن قشر و دسته ای را نشان می دهد که دارای امتیازات فراوان هستند. از ثروت و نفوذ برخوردارند، صاحب مقامات عالیه هستند و چه بسا که به اصل و نسب خود نیز برای حفظ این امتیازات می بالند. در اصل واژه آریستوکراسی، آن قشر بالایی در پایان جامعه کمون اولیه را معین می کرد که صاحب درآمد و ثروت شده یا از اعقاب سران قبیله و فرماندهان و سایر صاحبان نفوذ بودند. لذا آریستوکراسی یا اشرافیت در دوران جوامع دودمانی ـ پدر شاهی پدید می شود. در جامعه برده داری واژه آریستوکراسی مخصوص ثروتمندترین خانواده های برده دار و صاحب اراضی وسیع بود.

[3].آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ نهم، ص280.


¤ نویسنده: موسی مباشری


الگوهای لیبرالیسم

   با یک دید جامعه شناختی، می‌توان اندیش? لیبرال را بر اساس تحولات به چهار دوره تقسیم نمود که شامل چهار نسل از متفکرین سده‌های 18، 19و20 می‌شود.:

1)    لیبرالیسم کلاسیک [1]

      این معنا به دنبال تثبیت و پیروزی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، به عنوان کامل کننده آن تدوین و تکوین یافت. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، آزادی فرد را در حوزه حیات سیاسی و اقتصادی به ارمغان آورد، مجموعه این دو، لیبرالیسم نسل اولیه است که به آن «لیبرالیسم کلاسیک» می گویند. به اوج تئوریک و حضور سیاسی و اجتماعی فعال آن در حدود نیم‌قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم بوده است.[2] «جان لاک» و «آدام اسمیت» از چهره‌های اصلی لیبرالیسم کلاسیک هستند. اصول اساسی لیبرالیسم کلاسیک محدود سازی حیط? دولت و قدرت حکومت به حفظ و حراست حقوق فردی و آزادسازی تجارت و مالکیت و نیروی کار از قیود سنتی بود. آنها معتقد بودند نظام اقتصادی در حالت طبیعی تمایل به تعادل دارد و طبق این مکانیسم، هر عرضه‌ای تقاضای خود را هم خواهد زد. فلذا دخالت دولت حداقلی و محدود به حمایت از حقوق فردی است. رژیم‌های لیبرال کلاسیک نمی‌توانستند چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی منافع طبقات غیر تجاری و بویژه طبقات پایین را تأمین کنند. تقاضا برای گسترش حقوق سیاسی و بویژه حق رای به طبقات پایین و اتخاذ تدابیری در خصوص بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی آنها موجب پیدایش تعارضات و بحرانهایی در رژیم‌های لیبرال کلاسیک شد.

   2)    لیبرالیسم دمکراسی

    عده ای از اندیشمندان لیبرالیستی برای تعدیل و بازنگری در لیبرالیسم افراطی اولیه، معتقد به افزایش فعالیت و دخالت دولت برای رفع نارساییها شدند. به عقیده این گروه، آزادیهای بی مرز و حد اقتصادی، امید و آرمانهای اولیه را برنیاورد؛ لذا به این نتیجه رسیدند که دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی لازم است. بدین ترتیب، کاستن از آزادیهای اقتصادی لیبرالی را ضروری دانستند. پس از انقلابهای 1848 آشکار شد که لیبرال کلاسیک تنها منافع بخش کوچکی از جامعه را تأمین می‌کند. فلذا لیبرالیسم می‌بایست خود را با مقتضیات دمکراسی جدید سازگار کند و آرمان‌های اصلی لیبرالیسم و اندیشه برابری را به طبقات اجتماعی گسترده‌تری بسط دهد.. فلسف? دمکراسی، که به تدریج با تعدیل لیبرالیسم پدید آمد بر اصل سؤلیت گسترده دولت در برابر جامعه برای تأمین نوعی برابری تأکید می‌کند. این جنبش در واقع به معنای تکمیل آرمانهای لیبرالیسم تلقی می‌شد. چنانچه جرمی بنتام و جان استوارت میل به عنوان مدافعان این جنبش بیان می‌کردند دولت باید بکوشد تا حداکثر بهروزی و شادی را برای حداکثر مردم تامین کند. در تحول لیبرالیسم کلاسیک به لیبرال دمکراسی آزادی منفی جای خود را به آزادی مثبت می‌دهد. در لیبرال دمکراسی آزادی یعنی توانایی انتخاب و قدرت برخورداری فرد از حقوق طبیعی. اندیشه آزادی اقتصادی نامحدود خود محدودیتی بر آزادی و ناقض اصول اساسی لیبرالیسم تلقی شده است. دولت لیبرال دمکراتیک با شناسایی قدرت اتحادیه‌های کارگری و سبط حق رأی به کارگران و زنان محدودیت اندیشه لیبرالیسم اولیه را از لحاظ نظری برطرف می‌کند. اما در طی قرن بیستم باز بروز بحران‌های اقتصادی گسترده، ضعف‌های لیبرال دمکراسی را آشکار ساخت و از همین رو زمین? پیدایش دمکراسی اجتماعی فراهم شد.از لیبرال دموکرات های معروف میتوان جان دیویی را نام برد.او معتقد بودشرط اصلی تحقق دموکراس برابری همه افراد است .ویا درمان دردهای دموکراسی با دموکراسی است.[3]

  3)    سوسیال لیبرالیسم دمکرات

    بحران در اقتصاد سرمایه‌داری آزاد در طی سالهای 32- 1929 که همراه با افزایش بیکاری، سقوط قیمت سهام شرکتها، ورشکستگی، رکود و کاهش در سرمایه گذاری خارجی بود تحول عمده‌ای در نظام سرمایه‌داری به دنبال آورد و موجب افزایش دخالت حکومت در اقتصاد و تحول در ساخت دولت گردید. جان منیارد کنیز اقتصاددان معروف انگلیسی در کتاب خود تحت عنوان نظریه عمومی پول، بهره و اشتغال (1936) اصول نظری اقداماتی را عرضه کرد که از سال 1930 به بعد توسط حکومتهای غربی به منظور بارزه با بحران اقتصادی اتخاذ شده بود. استدلال اصلی کنیز این بود که اقتصاد سرمایه داری آزاد نمی‌تواند تعادل عرضه و تقاضا را برقرار کند و از این رو ذاتاً ثبات است. از همین رو دخالت دولت به منظور ایجاد تعادل در اقتصاد ضرورت می‌یابد. راه حل کنیز این بود که دولت باید قدرت خود را در زمین? وضع مالیات و افزایش هزینه عمومی به منظور تضمین تقاضای مؤثر و اشتغال کامل به کار گیرد. در حقیقت اصطلاح «سوسیال دمکراسی» در آغاز در رابطه با جنبش سیاسی طبق? کارگری در اروپا به کار برده می‌شد و به مفهوم اجتماعی کردن دمکراسی بود. سوسیال دمکرات‌ها خواهان تشکیل یک دولت رفاهی در کشورهای سرمایه داری بودند تا آموزش و پرورش رایگان، بهداشت رایگان، پرداخت حقوق به بیکاران و ملّی کردن صنایع بزرگ و مادر را تحقق بخشد. در میانه‌های سده بیستم سوسیال‌دموکرات‌ها از اِعمال قوانین جدیتر کار، ملی کردن صنایع اصلی و ایجاد دولت رفاهی هواداری می‌کردند.امروزه سازمان "انترناسیونال سوسیالیستی" مهم‌ترین سازمانی است که در سطح جهانی احزاب سوسیال دموکرات را (در کنار احزاب سوسیالیست دموکراتیک) دربر می‌گیرد.

  4)    نئولیبرالیسم[4]

    در اواخر قرن بیستم، با افول دولتهای رفاهی و گرایش به سیاستهای لیبرالیسم اقتصادی، ناسازگاریهای لیبرالیسم با دموکراسی بارزتر شد. امروزه موج تازه ای از اندیشه های لیبرالیستی تحت عنوان نئولیبرالیسم به وجود آمده است. این گرایش ـ دوباره مانند گذشته ـ بر این باور است که اصول لیبرالیسم از سرمایه داری انفکاک پذیر نیست، و اقتصاد بازار آزاد، لازمه آزادی است. در این نگاه، دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی مغایر با اصول لیبرالیسم و کاری بی حاصل تلقی شده است. بدین ترتیب، بازگشت به اصول اولیه لیبرالیسم ضروری قلمداد شده است. نئو لیبرالیسم، نگرش محافظه کارانه جدیدی است که با رجوع به نظام بازار آزاد به مخالفت با ساختار دولت رفاهی پرداخته است. به نظر نئولیبرال‌ها اصول لیبرالیسم غیر قابل تفکیک از سرمایه‌داری می‌باشد و اقتصاد بازار آزاد شرط آزادی است. بعضی از متفکرین این دسته حتی تا حد آنارشیسم دست راستی نیز پیش رفته‌اند. بدین ترتیب که با حذف دولت و فقدان هرگونه کنترلی بر مالکیت و همچنین پذیرفتن اصل مالکیت خصوصی ما به عنوان مهمترین انگیز? عمل انسان، می‌توان از دست مشکلات سیاسی و جنگ بین مردم، خلاص گردید. نئولیبرالیسم گر چه کوششی است به منظور بازگشت به شرایط پیش از دولت رفاهی، لیکن خود محصول شرایط اقتصادی و سیاسی معاصر است. این گرایش موجب افزایش فرصت و توانایی شرکتهای بزرگ خصوصی در امر مال اندوزی شده و محدودیت‌های وضع شده بر تجارت آزاد را به تدریج از میان برده است. بازگشت به لیبرالیسم ممکن است بحرانهای ذاتی لیبرالیسم اقتصادی را در ابعادی تازه فعّال کند و بار دیگر ساختار دولت را در غرب دستخوش تحول سازد. در واقع در اواخر قرن بیستم، با افول دولتهای رفاهی و گرایش به سیاستهای لیبرالیسم اقتصادی، ناسازگاریهای لیبرالیسم با دموکراسی بارزتر شد. امروزه موج تازه ای از اندیشه های لیبرالیستی تحت عنوان نئولیبرالیسم به وجود آمده است. این گرایش ـ دوباره مانند گذشته ـ بر این باور است که اصول لیبرالیسم از سرمایه داری انفکاک پذیر نیست، و اقتصاد بازار آزاد، لازمه آزادی است. در این نگاه، دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی مغایر با اصول لیبرالیسم و کاری بی حاصل تلقی شده است. بدین ترتیب، بازگشت به اصول اولیه لیبرالیسم ضروری قلمداد شده است. ازنئو لیبرالیسم ها ی مشهور می توان از فردریش هایک نام برد.[5]



[1] . Classic Liberalism

[2]  . قنبری، آیت، نقدی بر اومانیسم و لیبرالسیم، قم، فراز اندیشه، 1383، ص96.

[3]  . قنبری، آیت، پیشین، ص 90.

 

[4]. Neo Liberalism

[5]  .علی بابائی، غلامرضا، فرهنگ سیاسی آرش، تهران، آشتیان، 1382،ص510.


¤ نویسنده: موسی مباشری


تاریخچه لیبرالیسم

    از نظر تاریخی لیبرالیسم آغازین به شکل یک جنبش ضد استبدادی بروز کرد. لیبرالیسم در ابتدای امر دارای دو بعد فکری و اجتماعی بود.

الف. بعد فکری: در این دوره بدون اینکه نامی از تکوین یک مکتب یا ایدئولوژی باشد، آراء لیبرالی در اندیشه­های افرادی مانند مارتین لوتر[1] و جان کالون [2] که نهضت اصلاح دینی در غرب را رهبری می­کردند، ظاهر شد. در این مرحله مبانی فلسفی، معرفت شناسی و اخلاقی لیبرالیسم به صورت غیر منسجم و پراکنده در آراء اندیشمندان عصر رنسانس مطرح گردید.

ب. بعد اجتماعی: در این مرحله که به دلیل اقدامات ضد دینی و خودسرانه آباء کلیسا که به نام دین توجیه می­شد و انحرافات گسترده­ای که در مسیحیت به وجود آمد، جنبشی تحت عنوان "اصلاح دین" پدید آمد. نتیجه این نهضت، پیدایش فرقه پروتستان[3] بود. پروتستانتیزم  [4]با تأکید بر فردگرایی و حذف واسطه بین انسان و خدا، همچنین تساهل و تسامح و آزادی، پشتوانه­ای برای لیبرالیسم گردید. لیبرالیسم علاوه بر نفی استبداد کلیسا، علیه خودکامگی و استبداد حکام نیز به پا خواست.[5]

     واژ? «لیبرال» از قرن چهاردهم میلادی به بعد کاربرد داشته است و اوج آن، قرن هجدهم یعنی در دوران بورژ سازی صنعتی بود. در این زمان محتوای شعار اصلی لیبرالیسم، فرمول آزادی سرمایه و آزادی تجارت بود. از آنجا که در آغاز پیدایش لیبرالیسم، بزرگترین مانع بر سر راه آزادی عمل سرمایه، مناسبات فئودالی و سلطنت مطلق? فئودالی بود، شعار اصلی لیبرالیسم در عرص? سیاست عبارت از مخالفت با استبداد مطلقه و دفاعی از آزادی‌های بورژدایی و در عرص? اجتماع، گسترش مناسبات سرمایه داری به زیان مناسبات فئودالی بود.

      اصطلاح لیبرالیسم در قرن 19 در زبانهای اروپایی مخصوصاً در زبان انگلیسی پیدا شد ازآن زمان که انقلاب صنعتی گسترش یافته بود، لیبرال‌ها به حمایت از این نظام پرداختند و طی آن خواستار آزادی تجارت و اقتصاد و داد و ستد بین ملت‌ها و آزادی فرد بودند تا منافع خود را دنبال کنند. این نظام اقتصادی ابتدا در انگلستان، سپس در آمریکای شمالی و اروپای غربی و پس از آن در اروپای شرقی و بقیه نقاط جهان گسترش یافت.

  از لحاظ تاریخی، ریشه‌های فکری لیبرالیسم اولیه را در اندیش? متفکرانی چون جان لاک (بنیانگذار لیبرالیسم)، منتسکیو و آدلم اسمیت و لیبرالیسم متأخر را در تفکر افرادی چون جان راولز و آیرتا برلین و ... باید جستجو کرد.


منشأ فکری لیبرالیسم

       به عنوان یک نهضت اجتماعی که طرفدار  آزادی‌های فردی و رهایی از بند هر گونه تشکیلات اجتماعی- سیاسی است. به زمان‌های  بسیار دور می رسد. اما ندای این نحو آزادی در اروپای بعد از قرون وسطی، از حلقوم  پروتستانها شنیده شد  .
در اروپای قرون وسطی، قدرت اجتماعی- سیاسی در اختیار طبقه  معینی شامل اشراف و نجبا، روحانیون و اولیای کلیسا و فئودالها بود. نظام جامعه چنان  بود که فرد از ابتدای عمر تا انتها در طبقه مشخص و غیر قابل تغییری می‌زیست. در  زمینه مذهبی نیز سلطه کلیسا در جامعه حاکم مطلق بود و دستگاه تفتیش عقاید کلیسا به  سانسور عقاید می‌پرداخت. در چنین جوی لیبرالیسم پا به عرصه وجود گذاشت. این جریان  درحقیقت عکس‌العملی در مقابل خفقان حاکم بر اروپا بود  .
پروتستانتیسم با تاکیدبر آزادی و استقلال فرد به مبارزه با کلیسا برخاست. پیشرفت علوم در رنسانس، ظهورفلسفه و نظریات اجتماعی و سیاسی نیز سبب تقویت این جریان شد.در زمینه فلسفیدانشمندانی چون جان لاک و ژان ژاک روسو نظریات موثری اظهار نمودند. لاک و روسو باتاکید بر یکسان عمل کردن طبیعت در شرایط مساوی و تطبیق قوانین جامعه با آن و باپیشنهاد برقراری مجلسی متشکل از نمایندگان به نفی امتیازات اشرافی و کلیساییپرداختند.

     طبق نظریه لاک، که از لحاظ فلسفی بیش از نظریات دیگران در تکوینلیبرالیسم موثر بود، حقوق طبیعی فرد همواره تحت مخاطره قرار می‌گیرد. و به هیچ وجهقابل تفویض و انتقال نیز نمی‌باشد. به همین جهت نظریه دولت حمایت کننده وی مبین اینمعنی است که دولت وظیفه حراست از آزادی‌های فردی را دارد نه تحدید و تضعیف آن را.  در این زمان افکار وجریانهای موافق منافع طبقه متوسط و بازرگانان بود و هموارهبرای آزادی تجارت و رهایی از چنگ فئودالها و صاحبان قدرت تلاش می‌کردند و لذا باوقوع انقلابهای عظیم و گسترده و با شعارها و عناوینی همچون برابری افراد و داشتن حقرای مساوی و آزادی افراد در تعیین سرنوشت که تا آن زمان اکثریت مردم از آن محرومبودند قدرت از انحصار طبقه‌ای خاص خارج گردید.

    این نهضت سیاسی و اجتماعی که ازسوی طبقه متوسط و مدام با نظریات فلاسفه و دانشمندان اروپایی پشتیبانی می‌شد، رنگیک مشی اجتماعی- سیاسی مدونی به خود گرفت و در زبانهای اروپایی، به خصوص انگلیسیعنوان لیبرالیسم را به خود گرفت. لیبرالیسم با نفوذ نظریه سودگرایی یااوتیلیتاریانیسم در این دوره که بر فرد و منافع او تاکید می‌ورزید، به صورت یکجریان فلسفی- سیاسی- اجتماعی قوی درآمد.بنابراین لیبرالیسم به عنوان یک نهضتاجتماعی در اروپا شکل گرفت و هسته مرکزی آن را آزادی‌های فردی و رهانیدن فرد از قیدتشکیلات اجتماعی و مذهبی تشکیل می داد. [6]

انواع لیبرالیسم

    انواع لیبرالیسم به شرح زیر می باشد:

1. لیبرالیسم فرهنگی: یعنی جانب داری از آزادیهای فردی و اجتماعی ـ مثل آزادی اندیشه و بیان ـ و گسترش فرصتهای آزادی و انعطاف پذیری اخلاقی و غیره. لیبرالیسم فرهنگی گسترده‏ترین و مهمترین بخش لیبرالیسمبوده و دارای اصولی نظیر اومانیسم، آزادی و... می‏باشد و هر گونه مداخله و انحصاردولت یا نهاد دیگر را در عرصه فرهنگی مردود می‏داند.

2. لیبرالیسم دینی: به این معنا که اصولا دین امری شخصی است و باورهای دینی احساس درونی و غایب از حواس انسان نیست، بلکه تجربه دینی مانند تجربه های حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد. و حقایق دینی با هیچ مقطع تاریخی و فرهنگی خاصی گره نخورده است.

3. لیبرالیسم اخلاقی: از آنجا که در لیبرالیسم هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد، لذا معیار تشخیص دهنده خوب و بد، خود انسان است. بنابراین، امیال ظاهری افراد همان امیال اقعی آنها است و باید مورد احترام قرار گیرد؛ یعنی لیبرالیسم اخلاقی، اعتقاد به یک آیین تساهل گرا، انعطاف پذیر و اباحی مسلک در آموزه های اخلاقی است. لیبرالیسم اخلاقی در ارتباط با رفتارهای اخلاقی افراد،آسان گیر، انعطاف‏پذیر، با گذشت و اباحی مسلک است. عمده رفتارهای اخلاقی افراد هرچند ناپسند باشد، از نظر لیبرالیسم اخلاقی مباح است. تشخیص خوبی و بدی اخلاقی تنهابه دست خود انسان است و هیچ منبعی حتی وحی و شرع الهی از نظر لیبرالیسم، نمی‏تواندمعیار خوبی و بدی رفتارهای اخلاقی باشد. لیبرالیسم اخلاقی به نسبیت اخلاقی معتقداست. یعنی بر اساس این نگرش، هیچ اصل اخلاقی ثابت وجود ندارد و تنها این خواست،اراده و انگیزه‏ها و هواهای فرد است که معیار خوبی یا بدی قرار می‏گیرد.

4. لیبرالیسم اقتصادی: یعنی حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایه داری، و دخالت حداقلی دولت بر فعالیتهای اقتصادی افراد، یا عدم دخالت دولت و هر عامل خارجی در اقتصاد افراد. لیبرالیسم، فرد را به مقاومت در برابر تسلط اقتصادی دولتفرا می‏خواند. این مقاومت، در برابر محدودیت‏های تجاری، یا مالیات بر واردات، یا بهطور کلی، مقاومت در برابر هر نوع انحصار و مداخله است که در تولید و توزیع ثروتانجام می‏گیرد.همچنین می‏توان گفت که لیبرالیسم بر حفظ آزادی اقتصادی، دفاع از حریم مالکیتخصوصی، سرمایه سالاری، ترویج بازار آزاد و رقابتی تأکید دارد. در واقع، می‏توانلیبرالیسم اقتصادی را هم معنای سرمایه داری یا کاپیتالیسم دانست.

5. لیبرالیسم سیاسی: بر اساس لیبرالیسم سیاسی، باورها و اعتقادات هر کس در حوزه فردی و شخصی محترم است. دولت باید زمینه را فراهم کند که هر شخص بتواند برای انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد. لیبرالیسم، در عرصه سیاست، خواهان آزادی فرد در مقابل کنترلیا هدایت دولت است. علاوه بر دولت، هر مؤسسه و نهاد دیگری که بخواهد آزادی فرد راکنترل کرده یا بر آن نظارت داشته باشد، از نظر لیبرالیسم سیاسی مردود است.



[1].Martin Luther

[2] . Jahn Calvin

[3].پروتستان نامی است برای کلیة فِرَق جدا شده از کلیسای کاتولیک در قرن شانزدهممیلادی. این فرقه‌های مجزا از یکدیگر، یگانه وجه مشترکشان در این است که همگی یکجااز کلیسای کاتولیک منفک گردیدند. سرآغاز نهضت پروتستان در اوایل قرن شانزدهم انتشاراندیشه‌های یک کشیش آلمانی به نام "مارتین لوتر" بود. او علیه پاپ و کلیسا به پاخواست و فرقة لوتران را بنا نهاد.

[4] . Protestantism

[5].قنبری، آیت، نقدی بر اومانیسم و لیبرالسیم، قم، فراز اندیشه، 1383، ص92-96

[6]. آشنایی با مکاتب و اصطلاحاتعقیدتی و سیاسی، وزارت آموزش و پرورش . دفتر تحقیقات و برنامه ریزی درسی،1369


¤ نویسنده: موسی مباشری


اصول و مبانی لیبرالیسم

1. فردگرایی (اصالت فرد): فردگرایی جوهره و رکن بسیار مهم لیبرالیسم است. فردگرایی، یعنی فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است، باید در خدمت خواسته های افراد جامعه باشد. دین، اخلاق، متفکران و... حق ندارند به افراد دستور دهند و مهم فرد و خواسته های اوست. این مفهوم فرد را واقعی­تر و  مقدم بر جامعه بشری تلقی می­کند. همچنین در مقابل جامعه یا هر گروه دیگر، برای فرد ارزش­ اخلاقی والاتری قائل است. طبق این نگرش، حقوق و خواست­های فرد مقدم بر حقوق و خواست­های جامعه قرار می­گیرد [1]و فرد به منزله فاعل خودمختار به شمار می­آید که دلیل وجودی خود و اندیشه خویش را در هستی خود جست­وجو می­کند، نه در اصول متعالی و ورای اجتماع.[22]  در واقع فردگرایی هسته متافیزیکی و هستی­شناختی لیبرالیسم است و دیگر اصول و ارزش­های لیبرالیسم از قبیل آزادی، مدارا و ... از این اصل ناشی می­شود.[23] 

2. اصالت آزادی: یعنی آزادی فوق همه ارزشهاست. بر اساس این اصل، انسان هر خواسته ای که دارد، اعم از بی بند و باری جنسی و خلاف دین و اخلاق و غیره، باید آنها را محترم شمرد و به او آزادی داد، و ایجاد هرگونه مانع در این راه جایز نیست! به بیان دیگر، هیچ چیز در برابر خواسته های من مهم نیست. مهم آن است که من می خواهم. اعتقاد راسخ به وجوب آزادی برای نیل به هر هدف مطلوبی صفت بارز لیبرالیسم در همه دوره هاست.[2] لیبرالیسم غالبا آزادی را به­گونه­ای منفی و به مثابه­ی شرایطی که در آن شخص مجبور نیست، مقید نیست، و در امورش دخالت نمی­شود، تعریف می­کند. [3] از نظر لیبرالیست­ها انسان آزاد به دنیا آمده و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود برای خود تعیین می­کند، آزاد باشد و احکام دینی و اخلاقی، به عنوان مجموعه­ای از ارزش­های دریافت شده از مافوق، آزادی انسان را سلب می­کنند[19]  و فرد باید حق داشته باشد اعتقادات خود را برگزیند، در ابراز این عقاید برای عموم آزاد باشد و بتواند بر اساس آن امور عمل کند؛ البته تا جایی که با حقوق دیگران و چارچوب قانون موجود سازگار باشد.[4]

تنها حد آزادی در نظر لیبرالها آزادی افراد دیگر است. بنابراین، اگر خواست طرف شما موافق با میل و خواست شما باشد، هر رفتاری مجاز است!

3. انسان مداری (امانیسم): یعنی باید تمام چیزها ـ حتی اخلاق و دین ـ بر اساس تمایلات و نیازهای انسان توجیه شود. انسان نباید خود را با دین و اخلاق هماهنگ سازد، بلکه دین و اخلاق باید خود را با او هماهنگ سازند! این اصطلاح را به اصالت انسان، انسان محوری یا انسان گرایی و مانند آن ترجمه کرده­اند. بر اساس این اصل، انسان در مرکز آفرینش قرار گرفته­  و به او اصالت داده می­شود. بنابراین، شخصیت انسان و شکوفایی او بر همه چیز مقدم است

4. سکولاریسم: یعنی تفکیک دین از امور زندگی. بر اساس این دیدگاه، دین باید به حاشیه رانده شود. دین حق ندارد در مسائل مهم زندگی دخالت کند. سکولار بدین معنا است که آنچه به این جهان تعلق دارد، به همان اندازه از خداوند و الوهیت دور می­باشد. بر این اساس سکولاریزم به معنای جدایی بین حوزه غیر مقدس (دنیا) از حوزه مقدس (دین) است.[5]

5. سرمایه داری (کاپیتالیسم): لیبرالیسم به گونه ای با سرمایه داری و اقتصاد بازار آمیخته شده که بسیاری از متفکران به ویژه چپ گرایان معتقدند که لیبرالیسم ایدئولوژی سرمایه داری است.

6. عقل گرایی: یعنی باور به کفایت و بسندگی خرد انسانی. در این تفکر، همه انسانها از نیروی خرد بهره مند هستند. خردمندی و آزادی دو جزء جدایی ناپذیر محسوب می شوند. نفی خرد ورزی آدمی مترادف با نفی آزادی اوست. دفاع لیبرالیسم از آزادی پیوند تنگاتنگ با اعتقاد به خرد دارد. لیبرالیسم بخش اعظمی از طرح عصر روشنگری را تشکیل داده و خردگرایی عصر روشنگری از را­ه­های گوناگون در لیبرالیسم تأثیر گذاشته است. در ابتدای امر، ایمان لیبرالیسم به فرد و آزادی را تقویت کرده تا جایی که افراد بشر خردمند هستند و توانایی این را دارند که بهترین منافع خود را بشناسند و نیروی عقل به انسان­ها توانایی عهده دار شدن زندگیشان را می­دهد. از این رو خردگرایی، انسان را از سلطه سنت و عادات می­رهاند.[6]

7- تساهل و تسامح: این واژه مترادف با کلماتی همچون مدارا، آسان­گیری و مانند آن است. از نظر تعریف اصطلاحی منظور آن است که دولت، جامعه یا فرد نباید در عقاید و اعمال دیگران هرچند مورد پسند و تأیید او نباشد، مداخله کند و اگر خواهان جامعه­ای مداراگر باشیم، باید عدم قطعیت، بی­تفاوتی و حتی بی­عاطفگی را بر سایر امور ترجیح داد.[7] بر اساس این آموزه نمی­توان به کسی عقیده یا باوری را تحمیل کرد یا وی را از آن بازداشت.[8] تساهل و تسامح شامل حوزه­های اخلاق، دین، فلسفه و سیاست می باشد.

و نیز تجربه گرایی، علم گرایی، سنت ستیزی، تجددگرایی، پلورالیسم معرفتی وپیشرفت باوری ، از جمله اصول لیبرالیسم محسوب می شوند.



[1]  .قنبری، آیت، پیشین، ص117.

[2]  .جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم معنا و تاریخ آن، محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، نشرمرکز، 1380، ص3.

[3]  .آنتونی آربلاستر، پیشین،  ص82.

[4]  .براتعلی پور، مهدی، پیشین،  ص49.

[5]  . قنبری، آیت ، پیشین، ص127.

[6]  . بصیرنیا، غلامرضا، نسبت دموکراسی و مکتب­های سیاسی، قم، دفتر نشر معارف، 1381، چاپ اول، ص74.

[7]  . همان، ص122.

[8] . براتعلی پور، مهدی، پیشین، ص59.


¤ نویسنده: موسی مباشری


نظریه های لیبرالیسم

     مهمترین وجه معرف نظریه های لیبرالیسم با ور به امکا ن تحول در روابط بین الملل به شکل همکاری ها ، کاهش تعارضات ونهایتا ً نیل به صلح جهانی است . بنظر دو تن از دانشمندان مشهور لیبرال (استین وپتیفورد )، لیبرالیسم مبتنی بر فرضیه های ذیل است :

1- لیبرالها معتقد اند که انسان موجود عقلانی اند و عقلانیت انسان را می توان بدو صورت در یافت کرد.

     الف : -"به شکل وسیله ئی وبه عنوان توانائی شکل دادن وتعقیب منافع " یعنی انسانها موجوداتی اند که توسط عقل خود می توانند منافع خود رامشخص کنند وراه های نیل به آنها را نیز در یافت کنند.

     ب :-"توانائی فهم اصول اخلاقی وزندگی بر مبنای قانون" انسانها توسط عقل خود می توانند اصول اخلاقی راشناسائی کنند و زندگی خود را به اساس قوانینی عیار کنند که مبتنی بر همین اصول ( اصول اخلاقی ) باشند

2- اعتقاد بیش از حد به آزادی فردی . در نزد لیبرال ها آزادی فردی در تمامی عرصه ها بیش ازهمه ارزش دارد .

3- خوش بینی به سرشت انسان

4- لیبرال ها بر امکانات کار گذاری های انسانی برای تأ ثیر بر تغییر روابط بین الملل تأکید دارند. یعنی لیبرال ها معتقد اند که انسانها قادر اند با کار گذاری های عقل مندانه خود در روابط بین الملل تغییر وارد کنند .

5 لیبرالها توسط آموزه ها مختلف مرز میان قلمرو داخلی وخارجی را به چالش می کشند

    الف : خود لیبرالیسم خود یک آموزه عام گرا است

    ب   : وا بستگی های مختلف را که لیبرالیسم در میان کشور ها مطرح می کند خود نفوذ پذیری مرز ها را ثابت می کند

 نظریات لیبرالیسم هم مانند سایر نظریه ها در قالب های متفاوت عرضه شده اند که نمی توان برداشت یگانه از آن داشت . برخی ها لیبرالیسم آرمانگرائی را از لیبرالیسم علمی فرق می کنند ،برخی ها نظریات لیبرالیستی نظر به خوش بینی شان بر تغییر در صحنه بین المللی طبقه بندی می کنند وبرخی با معیار های دیگر این طبقه را انجام می دهند . اما در مجموع لیبرالیسم روش های ذیل را بر رسیدن به صلح در صحنه بین المللی پیشنها د می کنند .

1- صلح دمکراتیک :" لزوم بر تغییر در ساختار های جوامع " به نظر لیبرالیستها تعارضات در صحنه بین المللی محصول نهاد های غیر دمکراتیک جوامع اند بنا ًبه رسیدن به صلح در صحنه بین المللی نهاد های دمکراتیک لازم است وهدف از صلح دمکراتیک هم ایجا د نها د های دمکراتیک وبسط دادن آ نها در صحنه بین المللی است .

2 فرا ملی گرائی : لیبرال ها معتقد به ظهور کنشگران جدید در صحنه بین المللی هستند که نقش انحصاری دولت ها را به چالش می کشد.

3- نقش تجارت وارتباطات در عرصه بین المللی : بنظر لیبرال ها ایجاد وابستگی میان دولت ها می تواند در ایجاد صلح وهمکاری میان آنها کمک کند .

4 نهاد گرائی : لیبرالها تأ کید بیشتر به نقش نهاد های بین المللی در صحنه بین المللی به رسیدن به صلح جهانی تأکیددارند.

نقد لیبرالیسم

     لیبرالیسم را از چند دیدگاه نقد کرده اند که اجمالا همه این مباحث را می توان در چهار محور دسته بندی کرد: 1 . نقد فلسفی; 2 . نقد اخلاقی; 3 . نقد سیاسی; 4 . نقد دینی . با آنکه نقد درون دینی از لیبرالیسم یک حوزه مستقل است، اما در عین حال باید اندیشید که این گونه نقادی ها امروزه تا چه اندازه نفوذ و تاثیر دارد . در زمانه ای که ایدئولوژی های سکولار و مادی با ارائه چهره ای عام و بی طرف از خود، به استحاله بنیادهای معرفت دینی در چارچوب نظری خود می اندیشند و با شعار تقدم عقل و اندیشه فلسفی بر منابع و معرفت دینی، فرصت روی آوردن به حوزه معرفت ناب دینی را از مخاطبان می گیرند، بهتر آن است که نخست به تحلیل رگه ها و ریشه های فلسفی و نظری لیبرالیسم بپردازیم و با نقد پایه های فکری آن، راه اندیشیدن مستقل و مستقیم به منابع دینی را بر مخاطبان بگشاییم . در صورتی که چنین مقدمه ای فراهم نگردد، بیم آن می رود که مخاطب، ایده ها و ارزش های لیبرالی را حتمی انگاشته و آن را در فهم برداشت از اسلام دخالت دهد . تبیین و نقد فلسفی لیبرالیسم از یک جهت دیگر نیز اولویت دارد . ذهنیت بسیاری از نخبگان جوامع کنونی به صورت مستقیم و غیرمستقیم متاثر از مؤلفه های لیبرالی است و این پیش فرض ها، به طور ناخودآگاه بر جهت گیری فکری آنان تاثیر می گذارد . با نقد فلسفی می توان نخست به ساختار شکنی ذهنیت مخاطبان پرداخت و ریشه های ایدئولوژیک آن را نشان داد . همچنین باید توجه داشت که نقد دینی - همانند نقداخلاقی و نقد سیاسی - در نهایت، ارزشی را در مقابل ارزش لیبرالی قرار می دهد و برگزیدن یکی از دو ارزش بر دیگری، به تحلیلی فلسفی و برون دینی نیاز دارد . پس بهتر است که در هر یک از نقدهای سه گانه، پیشاپیش نقد و تحلیلی فلسفی از سکولاریسم ارائه گردد . البته نقد دینی از یک جهت کاری دشوار و پر مخاطره است; چرا که بر خلاف نقدهای برون دینی، در اینجا اصل یا ارزش به دین نسبت داده می شود و اثبات یا استنباط این نکته، کاری حساس و طاقت فرساست . از آنجا که مفاهیمی همچون آزادی، حق، فرد، جامعه، دولت حداقلی و غیره همگی مقوله هایی جدید و نوآمد هستند و دربافت فرهنگی کاملا متفاوت با فرهنگ ما ظهور و رشد یافته اند، فهم دیدگاه اسلامی در این موارد نیازمند تلاش و تکاپوی افزون تری است; پس، جا دارد که بخشی از مطالعات اسلامی در این حوزه ها متمرکز شود تا همانند آنچه در تاریخ فقه شیعه پدید آمده است، استنباطها در این زمینه های جدید نیز از روش شناسی و منطق قابل دفاع و همگرایانه برخوردار شود .

     لیبرالیسم در غرب از آغاز رشد تا دوره تکاملش، هیچ­گاه در عمل به رهایی غرب از کلیه قیود و بند­ها نینجامید. درست است که لیبرالیسم در زمینه دین، کمرنگ شدن و یا سست شدن نفوذ کلیسا و تزلزل پایگاه روحانیت دینی غرب را در پی داشت، اما دیری نپایید که غرب در قید و بند الوهیت­انگاری انسان و انسان­مداری خویش گرفتار آمد. و درست است که لیبرالیسم در زمینه اخلاق نوید رهایی غرب از آداب و رسوم و سنت­های دست و پا گیر اخلاقی را سر می­داد، اما مدتی نگذشت که فساد و تباهی اخلاقی را به حد اعلای خود برای غرب به ارمغان آورد.[1]



[1]  . رهنمایی، احمد، غرب­ شناسی، مؤسسه آموزشی  و پژوهشی امام خمینی، چاپ پنجم، 1382، ص 75.


¤ نویسنده: موسی مباشری


تأکید لبرالیسم بر اومانیسم

    اومانیسم در تاریخ غرب، با دو قرائت یا در دو گرایش کلی بروز کرده است :الف- گرایش فردگرا و ب-گرایش جمع گرا. فرد گرایی که قرائت غالب از انسان گرایی بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به فرد انسانی می دهد. در عرصه حیات سیاسی و اقتصادی، گرایش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه خصوصا در لیبرالیسم و کاپیتالیسم خود را نشان داده است

      آنها مفاهیمی از جمله اختیار و آزادی انسان را همواره می ستودند. طبیعت گرایی، تصدیق جایگاه لذت در زندگی اخلاقی، تساهل و تسامح دینی از دیگر موضوعاتی بود که به تدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت در مجموع از قرن چهاردهم میلادی تا به امروز، اومانیسم در معنای عام خود مؤلفه های زیر را مد نظر داشته است: محوریت انسان و پای بندی به خواست ها و علایق انسانی، اعتقاد به عقل، شک گرایی و روش علمی به عنوان ابزاری تناسب برای کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی، بر شمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجود انسان، اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبنای خود مختاری و برابری اخلاقی، اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، تأکید بر دموکراسی به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانی در برابر اقتدار فرمان روایان و سلطه جویی حاکمان، التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت، پرورش هنر مذاکره و گفت و گو به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم های گوناگون، اعتقاد به این که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماورای طبیعی و توجه به جهان غیر دنیوی برای حل معضلات بشری، تلاشی است برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسانی.

با این حال انتقاداتی به شرح زیر به اومانیسم وجود دارد

الف) بی تردید، آن گونه که اومانیسم می پندارد، ایمان یگانه حقیقت هستی نیست؛ بلکه خود آفریده ای است که خاستگاه وجود او، حقیقتی برتر از او و تنها حقیقت جهان است.

ب)نگاهی اجمالی به پیشینه مکتب مزبور نشا ن می دهد که همین نگرش انسان گرایانه، در بسیاری از دوران های تاریخی، آنگاه که چیزی را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش های انسانی مورد باور خود تشخیص داده، در صدد حذف و نابودی آن برآمده است؛ هر چند دیدگاه مقابل مزبور، نگرش انسان گرایانه دیگری بوده و هر چند به نابودی انسان ها و ارزش های انسانی بینجامد.

ج) در ادیان آسمانی، خصوصا دین اسلام، انسان افزون بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانی و جانشینی حضرت حق برخوردار است و آسمان و زمین، مسخر او قلمداد شده اند، اما آنچنان در عرصه هستی وا نهاده نیست که غیر مسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق تلقی کند. شأن انسان نیز در تفکر اسلامی، در امور دنیوی محبوس و منحصر نیست؛ بلکه پایگاه و شأن او در ارتباط با مبدأ و معاد و ارزش های اخلاقی معنا می شود .

 

معرفت­شناسی لیبرالیسم

  علم­گرایی مبتنی بر تجربه و عقل را می­توان مبنای معرفت­شناختی تفکر لیبرالی دانست. این مبنا زمینه لازم برای نقد و حمله به احکام کلیسایی را فراهم کرده و بعدها ملاک و معیار روشنگری و جداکننده اصول جدید از سنت­ها و امور دینی گردید. اندیشمندان لیبرال، علم­گرایی را در مقابل جزم­اندیشی و مطلق­انگاری فرض کرده و سپس با تعمیم آن به بیشتر حوزه­های زندگی، آن را بر دو پایه تجربه و عقل قرار دادند.

در روش تجربی، منشأ و منبع کلیه معلومات انسانی تجربه حسی و وجدانی می­باشد و مفاهیم، اصول و معلومات ماقبل تجربه در انسان وجود ندارد. در کنار تجربه­گرایی، عقل­گرایی نیز بخشی از تاریخ معرفت­شناختی لیبرالسم را تشکیل می­دهند. به­گونه­ای که معرفت باید با کمک عقل نیروی مدرکه­ای که فراتر از حواس ظاهری است توجیه شود.

  لیبرالیسم در بعد معرفت­شناختی با اتکا بر مجموعه­ای از روش­های تجربی و عقلی در نهایت به پوزیتیویسم منطقی[1] و تجربه­گرایی افراطی که بر عدم قطعیت در علوم تأکید دارد، می­رسد.[2] بر این اساس، اصل معرفت و حقیقت، موضوعی نسبی، متغیر و غیر قابل اعتماد و داوری بوده و شناخت، امری کاملاً شخصی می­باشد. واقعیت، صرفاً همان مادی است و ارزش ها و مابعدالطبیعه، همه به نوعی غیرواقعی هستند.[3]

  نسبی­گرایی معرفتی در لیبرالیسم هماهنگ با دو ویژگی دیگر این مکتب یعنی پلورالیسم و تساهل است و در سایه این اصل هیچکس نمی­تواند حقانیت را در انحصار خود بداند و بر آن پافشاری کند و به تعداد عقاید، اقوال و اندیشه­ها، حقیقت وجود دارد.[4]

 

برخورد لیبرالیسم با دین­

1-لیبرالیسم و دین: لیبرالیسم در تاریخ تطور خود دو نوع برخورد کلی با دین و دیانت داشته است:

الف: طریق نفی و انکار آشکار و الحادی.

ب: طریق حفظ برخی ظواهر و مسخ باطنی دین و تغییر اندیشه دینی و مجموعه­ای از برخی تعالیم شخصی و حذف شِئونات اخلاقی آن. در این روش لیبرال­ها تلاش می­کردند.[5]

2-الهیات لیبرال: پیشرفت های علوم تجربی و رشد سریع فنون و تکنیک در دو قرن اخیر از یک سو، و نارسایی مفاهیم کلامی و تعارض أدیان اهل کتاب با دستاوردهای دانش های تجربی از سوی دیگر، دین باوران غربی را با مشکلات انبوه و دشواری مواجه ساخت. هر یک از نحله های مذهبی یا فلسفی در مقابل این تهاجم گسترده به مقابله یا واکنش پرداختند و در این جنگ و گریز، نگرش های معرفت شناختی و الهیاتی نوین به ظهور رسید.

    در اواخر قرن هیجدهم و نوزدهم، عقل­گرایان کتاب­هایی با این مضمون نوشتند که معجزات و عوامل طبیعی کتاب مقدس، دیگر اعتباری ندارد. به اعتقاد آنان، تمامی این وقایع، داستان­ها و اساطیری هستند که در دوره بین مرگ عیسی و نوشته شدن اناجیل بوجود آمده­اند و تا آنجا پیش رفتند که مدعی خیالی بودن تمام انجیل شدند. این شیوهِ برخورد با انجیل که بر جنبه انسانی و اخلاقی مسیحیت تاکید داشت و از جنبه متافیزیکی و ماوراء طبیعی آن صرف نظر می­کرد، ثمره عقاید کانت و دوره روشنگری بود که ضربه مهلکی بر متافیزیک و الهیات قدیمی وارد کرد. این دیدگاه ها درمورد تعالیم کتاب مقدس باعث شکل گیری نهضتی با عنوان الهیات لیبرال یا آزاد اندیش  شد که با عوامل ماوراء طبیعی مسیحیت شدیدا مخالف بود، و فقط بر تعالیم عالی اخلاقی آن تکیه می کرد و از نظرطرفداران آن، عیسی یک معلم برجسته محبت و اخلاق بود، که فقط دنبال تعلیم اخلاق نبود بلکه دنبال ایجاد زندگی اخلاقی در همه بود.[6]

  معمار این شیوه نوین، فریدریش شلایر ماخر[7] است که غالبا او را مؤسس کلام لیبرال و اعتدالی  می­دانند.(از انجا که نهضت الهیات لیبرال، حد واسط بین سنت گرایی و نوخواهی بود، لذا از آن به الهیات اعتدالی نیز تعبیر می شود.)به نظر وی مبنای دیانت نه تعالیم وحیانی است، چنانکه در سنت مطرح است، نه عقل معرفت­آموز، چنانکه در الهیات طبیعی(عقلی) مطرح است، و نه حتی ارادهِ اخلاقی، چنانکه در نظام فلسفی کانت مطرح است،  بلکه در انتباه دینی است [8] و ارزش کتاب مقدس فقط در این است که سابقه احوال و تجارب دینی یعقوب،‌ مسیح و سرگذشت مومنان اولیه را بیان می­کند و هر کدام از ما باید خودمان خدا را تجربه کنیم. شلایرماخر مذهب را به ساحت احساسات و تجربه شخصی انسان­ها متعلق می­دانست و همه امور، حتی کتاب مقدس را گونه­ای از تجربه شخصی مومنان می­شمرد.[9]



[1]  .پوزیتیویسم، اصالت تحصل، تحصل گرایی یا اثبات گرایی، به رغم داشتن ریشه‌های کهن شهرت خود را با نام پوزیتیویسم منطقی به دست آورده است و با همین نام دوره‌ای کوتاه از اندیشه فلسفی در مغرب زمین را به خود اختصاص داده است. "پوزیتیو" "پوزیتیو" (بسیار قدیم و متداول) به معنای افکاری است که دارای قطعیت علمی و مابه ازای خارجی باشد1 درمقابل آنچه خیالی و فرضی و موهوم باشد غیر اثباتی ـ غیرپوزیتیو ـ‌ است. "به گفته اگوست کنت به کسی اهل تحصل گویند که زندگی خود را کمتر بدست اوهام و خیالات و کمالات مطلوب غیر قابل وقوع و منفی بافی سپرده، اوقات خود را بیشتر به افکاری مصروف دارد که نفع و فایده و ثمره واقعی وعمل آنها ترتب پیدا کند."

[2]  . امیری، جهاندار، لیبرالیسم ایرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1388، ص 52-60.

[3]  . برگرفته از: رحیم پور، حسن، بررسی مبانی نظری لیبرالیسم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، 1375، ص 13. 

[4]  . امیری، جهاندار، لیبرالیسم ایرانی، پیشین ص 60-61. 

[5]  . زرشناس، شهریار، اشاراتی درباره لیسرالیسم در ایران، تهران، کیهان، 1377، ص 27.

[6]  . براون، کالین، فلسفه و ایمان مسیحی، طاطاوس میکائلیان،‌ تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 158.

[7] . Schleimacher

[8]  .حسین­زاده، محمد، فلسفه دین، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376، چاپ اول، ص55.

 

[9]  . اردستانی سلیمانی، عبدالرحیم،‌ مسیحیت،‌ قم،‌ انجمن معارف اسلامی ایران، 1381، ص248 .


¤ نویسنده: موسی مباشری


اسلام و لیبرالیسم

    با توجه به مبانی لیبرالیسم، هیچ گونه سازشی میان اسلام و تفکر لیبرالیستی وجود ندارد.اسلام مخالف آزادی و سرمایه داری بر مبنای لیبرالیستی است. آزادی از نظر اسلام در محدوده قانون الهی مطرح است. اسلام با ترویج عقاید گمراه کننده و توهین آمیز به مؤمنین و هر انسان دیگر، توهین به مقدسات و باورهای دینی، توطئه علیه اسلام و حاکمیت دینی، توهین به شخصیتهای الهی و معنوی، مانند: پیامبران و امامان علیهم السلام ، خرید و فروش کالاهای حرام و غصبی، خرید و فروش کتابهای گمراه کننده و غیر اینها کاملا مخالف است.

    آزادی تعریف شده در اسلام با توجه و رعایت بعد مادی و معنوی انسان مطرح است؛ اما در لیبرالیسم فقط مصالح مادی و بعد غیرالهی و غیرمعنوی (حیوانی) مورد توجه است.و همچنین اسلام بر خلاف نظر لیبرالها (که بر انسان مداری تأکید دارند) بر خدامداری تأکید کرده، حق قانون گذاری و حاکمیت را مختص به خداوند می داند و سیاست و حاکمیت را جدای از دین نمی شمارد. بنابراین، هیچ سنخیتی بین اصول و مبانی اسلام با اصول و مبانی لیبرالیسم وجود ندارد.اسلام آزادی انسان از هر گونه بردگی جسمی و فکری را می پذیرد و تنها راه دستیابی به آزادی و حریّت واقعی را پرستش خداوند می داند.قرآن  می‏گوید، انسان موجودی  مختار  و  آزاد  است و  سرنوشتش  به دست خود او  است.هر کس می‏خواهد  ایمان  آورد و هر کس  می‏خواهد  کافر  شود، ولی در برابر راهی که برمی‏گزیند،مسئولاست. ایندیدگاهمطابق باحکمتالهی در کسبپاداشاخروی است. از اینرو، آزاد بودن انسان دراعمالورفتار، نقطه قوّتآفرینشاو است. بنابراین، اصلآزادی در اسلامپذیرفته شده است هر چندمؤمنان، آزادی خود را درچارچوب حدود و قوانین الهی جای می‏دهند. از نظرگاه اسلامی، انسان برای تکامل و رشدآزاد است تا بتواند سعادتمند شود. در این راه باید به آموزه‏های دینی پایبندی کند. آزادی حیوانی- یعنیآزادی مطلقشهوتو هوا وهوسودنیاپرستی- موردتأییداسلام نیست.

درصورتی که واژه آزادى در لیبرالیسم به معناى «اباحى‏گرى» است نه به معناى استقلال از یوغ خودکامگان که در فرهنگ ما رایج است.

     در خاتمه به بیان بسیار مهم از مقام معظم رهبری(مدظله العالی) جلب می‌نماییم: :«یکى از چیزهائى که در هر حرکت عمومى و در هر نهضت لازم است، این است که بر اساس تفکرات و مبانى پایه‌اى این نهضت و این جریان، هم بایستى «واژه‌سازى» بشود، هم بایستى «نهادسازى» بشود. وقتى یک فکر جدید - مثل فکر حکومت اسلامى و نظام اسلامى و بیدارى اسلامى - مطرح می شود، مفاهیم جدیدى را در جامعه القاء می کند؛ لذا این حرکت و این نهضت باید واژه‌هاى متناسب خودش را دارا باشد؛ اگر از واژه‌هاى بیگانه وام گرفت، فضا آشفته خواهد شد، مطلب ناگفته خواهد ماند.

ما مردم‌سالارى را قبول داریم، آزادى را هم قبول داریم، اما لیبرال‌دموکراسى را قبول نداریم. با اینکه معناى لغوى «لیبرال‌دموکراسى»، همین آزادى و همین مردم‌سالارى است، اما واژه‌ى لیبرال‌دموکراسى در اصطلاح مردم عالم، در معرفت و شناخت مردم عالم، با یک مفاهیمى همراه است که ما از آن مفاهیم بیزاریم؛ نمی‌خواهیم آن اسم را بر روى مفهوم پاکیزه و سالم و صالح و خالصِ خودمان بگذاریم؛ لذا ما براى نظام مطلوب خودمان، اسم جدید می گذاریم؛ می گوئیم مردم‌سالارى اسلامى، یا جمهورى اسلامى؛ یعنى نام جدید انتخاب می‌کنیم. یا براى تقسیم درست ثروت و استفاده‌ى همگان از ثروت‌هاى عمومى، که یکى از اهداف والا و اساسى اسلام است، از واژه‌ى «سوسیالیسم» استفاده نمی‌کنیم. با اینکه سوسیالیسم هم از لحاظ معناى لغوى ناظر به همین معناست، لیکن با یک مفاهیم دیگرى همراه است که ما از آن مفاهیم بیزاریم؛ با یک واقعیت‌هائى در تاریخ و در جامعه همراه شده که ما آنها را قبول نداریم. لذا ما به جاى استعمالات و اصطلاحاتى که بین چپ‌روها و مارکسیست‌ها و اینها معروف بود، اصطلاح «استکبار» را، اصطلاح «استضعاف» را، اصطلاح «مردمى بودن» را مطرح کردیم و آوردیم. ما آوردیم، یعنى انقلاب آورد، نه اینکه اشخاص خاصى در این زمینه تأثیر حتمى و قاطعى داشته باشند.»[1]

 

 

منابع:

1-      آربلاتسر، آنتونی؛ ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، عباس فجر( ترجمه)، تهران، نشر مرکز ، 1367، ج اول.

2-      آقابخشی، علی و مینو افشاری راد؛ فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، 1379، چاپ اول.

3-      آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ نهم.

4-      آشنایی با مکاتب و اصطلاحاتعقیدتی و سیاسی، وزارت آموزش و پرورش . دفتر تحقیقات و برنامه ریزی درسی،1369.

5-      امیری، جهاندار، لیبرالیسم ایرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1388.

6-      اردستانی سلیمانی، عبدالرحیم،‌ مسیحیت،‌ قم،‌ انجمن معارف اسلامی ایران، 1381.

7-      براتعلی پور، مهدی؛ لیبرالیسم، قم، انجمن معارف اسلامی ایران، 1381، چاپ اول.

8-      بصیرنیا، غلامرضا؛ نسبت دموکراسی و مکتب‌های سیاسی، قم، دفتر نشر معارف،‌ 1381، چاپ اول.

9-      بشیریه، حسین؛ تاریخ اندیشه‌های سیاسی در قرن بیستم، تهران، نشر نی، 1379، چاپ دوم، جلد دوم.

10-   براون، کالین، فلسفه و ایمان مسیحی، طاطاوس میکائلیان،‌ تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375.

11-   رحیم پور، حسن، بررسی مبانی نظری لیبرالیسم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، 1375.

12-   رهنمایی، احمد، غرب­ شناسی، مؤسسه آموزشی  و پژوهشی امام خمینی، چاپ پنجم، 1382.

13-   زرشناس، شهریار، اشاراتی درباره لیسرالیسم در ایران، تهران، کیهان، 1377.

14-   سایت مقام معظم رهبری (مدظله العالی)بیانات معظم له در تاریخ (22/7/1390)

15-   صلاحی، ملک یحیی؛ اندیشه‌های سیاسی غرب در قرن بیستم، تهران، نشر قومس، 1383، چاپ دوم.

16-   علیزاده، حسن؛ فرهنگ خاص علوم سیاسی، ج اول، تهران، انتشارات روزنه، 1377.

17-   علی بابائی، غلامرضا، فرهنگ سیاسی آرش، تهران، آشتیان، 1382.

18-    قوام، عبدالعلی؛ روابط بین الملل، نظریه‌ها و رویکردها، تهران، نشر سمت، 1384، چاپ اول.

19-   قنبری، آیت، نقدی بر اومانیسم و لیبرالسیم، قم، فراز اندیشه، 1383.



[1]بیانات معظم له در تاریخ (22/7/1390)


¤ نویسنده: موسی مباشری


مقدمه

    امپریالیسم بطور کلی، تسلط سیاسی و اقتصادی کشوری بر کشور و سرزمین های  دیگر که گاه با تسخیر خاک آن کشور به وسیلة قدرت نظامی توأم بوده و گاه به  صورت استقرار حکومت های دست نشانده برای تأمین منافع سیاسی و اقتصادی کشور  مسلط نمایان می شود.[1]  اما آن چه باید گفت اینکه؛ امپریالیسم به معنای تشکیل امپراتوری از آغاز  تاریخ بشر شاید وجود داشته است لکن در معنای محدودتر واژه امپریالیسم (یعنی  از کلمة قدیمی تر امپراتوری) در دهة 1890 در انگلستان رواج یافت. رواج  دهندگان آن گروهی بودند به رهبری جوزف چیمبرلین، سیاستمدار استعمارخواه  انگلیس که هوادار گسترش امپراطوری انگلستان بودند و همین طور مخالف با  سیاست تکیه بر توسعة اقتصادی داخلی، این کلمه بزودی در زبان های دیگر به  کار گرفته شد، به آن اندازه که از آن برای بیان رقابت قدرت طلبی های  کشورهای اروپایی برای به دست آوردن مستعمرات و حوزه نفوذ آنان در افریقا و  دیگر قاره ها استفاده شد، تا اینکه دهة 1880 تا 1914 را بدین خاطر عصرامپریالیسم نامیدند.[2]البته امپریالیست های اروپایی ادعا می کردند که هدفشان گسترش تمدن ورساندن دستاوردهای آنان به دیگران است امّا در بنیادشان ایمان به برترینژادی مادی و فرهنگی وجود داشت.در این مقاله ضمن بیان برخی تعاریف ارائه شده در خصوص امپریالیسم نظریه های امپریالیسم را بیان خواهیم کرد.

تعریف

    واژه "Imperialism"، در لغت به‌معنای  جهان‌جویی، جهان‌گشایی، امپراطوری‌گرایی، سلطه‌گرایی، جهان‌خواری و جهان‌سالاری است.[3] و از کلمه قدیمی‌تر امپراتوری (Empirer) گرفته شده است و ‌در دهه 1890 در انگلستان رواج یافت.[4]  معنای جدیدی که از واژه امپریالیسم وجود دارد مولود تحولاتی است که در دهه 1870 میلادی رخ داد؛ یعنی در دورانی که به «عصر دیزرائیلی» معروف است. این واژه تا اوائل دهه 1870 به نظام سیاسی سلطنتی (امپریال)[5] خودکامه و استبدادی اطلاق می شد و «امپریالیست» به کسی گفته می شد که هوادار چنین امپراتور یا امپراتوری است. برای مثال، در 15 اکتبر 1869 روزنامه تایمز لندن «امپریالیسم» را «بدترین شکل نظام استبدادی» خواند و در 8 سپتامبر 1870 روزنامه انگلیسی دیلی نیوز از انقلاب فرانسه به عنوان «سقوط امپریالیسم و اعلام جمهوری» در فرانسه یاد کرد.از واژه? امپریالیسم تعاریف گوناگونی بدست داده شده‌است:

-         امپریالیسم، در اصطلاح ‌عنوانی است برای قدرتی (یا دولتی) که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمین‌های دیگر بپردازد و مردم آن سرزمین‌ها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آن‌ها به سود خود بهره‌برداری کند. امپریالیسم به‌معنای تشکیل امپراتوری از آغاز تاریخ بشر وجود داشته است.[6]  

-         سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است.[7]

-         رژیمی که بر اثر از میان رفتن خرده سرمایه داریداخلی و پدید آمدن  تراسهاوکارتلها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای به‌دست آوردن مستعمره و بازار به دیگران تجاوز کند.

-         امپریالیسم به نظامی گفته می‌شود که به دلیل مقاصد اقتصادی ویا سیاسی می‌خواهد از مرزهایملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمین‌ها و ملتهاو اقوام دیگر را زیر سلطه ی خود درآورد. [8]

-         این واژه در مفهوم امروزی به معنای کنترل کشوری از سوی کشوردیگر بکار می‌رود؛ فرایند تحمیل اراده یکشوری بر کشور دیگر. مثلاً گاهی گفته شده‌است نظارت امریکا بر کشورهای خاورمیانه امپریالیسم آمریکایی است. [9]

    کاربرد واژه «امپریالیسم» به معنای جدید و امروزین از نیمه دوّم دهه 1870 آغاز شد. در سال 1878 جوزف چمبرلین جنگ بریتانیا در افغانستان را پیامد«منافع امپریالیستی بریتانیا» نامید و در دهه پایانی سده نوزدهم میلادی این مفهوم رواج گسترده یافت. در مارس 1899 والتون[10] در ماهنامه کانتمپوراری ریویو[11]«امپریالیسم» را چنین تعریف کرد: «اصل یا فرمول دولتمردی به منظور تبیین وظایف دولت در رابطه با امپراتوری»؛ و در 6 مه 1899 لرد روزبری در دیلی نیوز امپریالیسم را «افتخار به امپراتوری» بریتانیا دانست و میان «امپریالیسم معقول» و «امپریالیسم وحشی» تفکیک قایل شد. از دید او، «امپریالیسم معقول» چیزی نیست مگر «وطن پرستی در گستره ای وسیع تر.» در 23 ژانویه 1899، ویندام [12] در دیلی نیوز نوشت: «امپریالیست کسی است که این حقیقت را می پذیرد که کشور او جزء، و در واقع مغز و قلب، امپراتوری است که در سراسر جهان پراکنده است.»[13] بدینسان، در پایان سده نوزدهم، در بریتانیا «امپریالیسم» به سیاستی اطلاق می شد که خواستار گسترش قلمرو امپراتوری بریتانیا در راستای منافع تجاری و مالی بود؛ و یا به سیاستی که خواستار متمرکز ساختن کارکردهای دولت های محلی عضو امپراتوری بریتانیا در مسایل مهمی چون امور دفاعی، تجارت داخلی امپراتوری و غیره بود. در ایالات متحده آمریکا، این واژه به سیاست گسترش نفوذ دولت آمریکا و یا سلطه این دولت بر کشورهای دیگر، به شکل مستعمره یا کشورهای تابع به سبک قدرت های اروپای غربی، اطلاق می شد. امروزه، دائرة المعارف بریتانیکا «امپریالیسم» را چنین تعریق می کند: سیاستی که از سوی یک دولت برای سلطه بر مردمی در ورای مرزهای آن، که خواستار این سلطه نیستند، به کار می رود.[14]



[1] . طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی، انتشارات علم، ص 182.

[2] . آشوری، داریوش، دانش‌نامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص 3.

[3] . آریان‌پور، منوچهر و دیگران؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی، تهران،  1385، جهان‌رایانه، چاپ ششم، ج1، ص1132.

[4] . آشوری داریوش، دانش‌نامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص36.

[5]. imperial

[6] . همان، ص37.

[7] . فرهنگ فارسی معین

[8] . آشوری داریوش، دانش‌نامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص27.

[9] . پرهام، باقر و همکاران ، فرهنگ علوم اجتماعی، نشر مازیار ، ص 93

[10]. J. L. Walton

[11]. Contemporary Review

[12]. G. Wyndham

[13]. The Oxford English Dictionary, Vol. VII, p. 712.

[14]. Encyclopaedia Britanica, 1972, Vol. 12, p. 5.


¤ نویسنده: موسی مباشری


انواع امپریالیسم

    اصطلاح امپریالیسم همراه با پسوندهایی چون امپریالیسم اقتصادی،  امپریالیسم نو و همینطور امپریالیسم فرهنگی به کار رفته است در واقع  سه نوع امپریالیسم می‌توان تصور کرد که عبارت‌اند از: 1- امپریالیسم سیاسی 2- امپریالیسم اقتصادی 3- امپریالیسم فرهنگی ورسانه ای ، که ما به طور  اجمال و ضمنی به این موارد خواهیم پرداخت

امپریالیسم سیاسی :

    جوزف شومپیتر در مقاله‌ای تحت عنوان "جامعه‌شناسی امپریالیسم"، امپریالیسم [کلاسیک] را از بقایای سیاسی پادشاهی‌های مطلق می‌د‌اند و در تعریف امپریالیسم عنوان می‌کند: «موضع‌گیری بی‌هدف دولت برای گسترش قهرآمیز و بی‌پایان.»، بر طبق این نظریه امپریالیسم نتیجه منافع روندهای مشخص اقتصادی نیست بلکه نتیجه رفتار روانی حکمرانان اشرافی است.[1] شومپیتر سپس به تبیین "امپریالیسم نو" که در روزگار معاصر خود مشاهده می‌کرد بر اساس منافع اقتصادی می‌پردازد که در ادامه خواهد آمد.[2]

هابس نیز امپریالیسم را تلاش برای استیلا یافتن بر اقوام دیگر و تحت انقیاد در آوردن آن‌ها، که استعمار قدیم یکی از شکل‌های آن است می‌داند.[3] تحلیل‌های لنین و هابسن از استعمار، مربوط به این دوره است. اما در سال‌های بعد، اصطلاح امپریالیسم مفهوم خود را به‌عنوان نظامی بر پایه سلطه حکومت امپراتوری از دست داد و در عصر حاضر این تبیین امپریالیستی دیگر توجیهی ندارند؛ زیرا امپراتوری‌های استعماری کهن،‌ مانند امپراتوری بریتانیا، کم و بیش به‌طور کامل از میان رفته‌اند و عملاً‌ همه نواحی مستعمراتی قدیم به‌صورت کشورهای مستقل درآمده‌اند.[4] که حکومت سیاسی مستقل دارند؛ گرچه دچار نوعی پیچیده‌تر از امپریالیسم شده‌اند که عبارت از امپریالیسم نو باشد.

امپریالیسم اقتصادی :

       امپریالیسم نو، که استعمار نو شکل عملی آن است،‌ به‌معنای وضعیتی است که در آن کشوری، ‌با داشتن استقلال سیاسی،‌ از دست‌اندازی و دخالت کشور دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنباله رابطه استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نوخاسته‌ای آن را پدید آورد. در برخی از بخش‌های جهان (مثلاً، امریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم‌ردیف مانند "امپریالیسم اقتصادی" (یا به اصطلاح دقیق‌تر، "امپریالیسم دلار")‌ را بیشتر به‌کار می‌برند.[5]

    محققان معتقدند پایان حکومت رسمی مستعمراتی در جهان سوم تأثیر چندان بر روح امپریالیستی قدرتمندان جهان نداشته است؛ زیرا با وجود رژیم‌های فاسد، وابسته و مرتجع در این کشورها استقلال سیاسی‌ای که تقریباً کسب شده است به پدیده‌ای ساختگی تبدیل می‌شود. گروه هیأت حاکمه جدید با هیأت حاکمه قدیم پیوند می‌خورد و طبقات مالدار تحت پشتیبانی امپریالیسم کلیه امکانات خود را برای خفه کردن جنبش‌های مردمی که برای استقلال ملی و اجتماعی پیکار می‌کنند به‌کار می‌برند و چپاول مواد خام در کشورهای عقب‌مانده توسط سرمایه خارجی به شکل گذشته همچنان ادامه دارد.[6] کشورهای صنعتی از طریق موقعیت برجسته اقتصادیشان در تجارت جهانی و از طریق نفوذ شرکت‌های بزرگ که در مقیاس جهانی عمل می‌کنند هنوز کنترل خود را حفظ کرده‌اند.[7] زیرا گرچه نوعی استقلال سیاسی در این کشورها وجود دارد اما محیط اقتصادی آن‌ها به‌شدت تحت تاثیر سلطه جوامع مرکزی است و بورژوازی خارجی همچنان در راس قدرت در این جوامع پیرامونی است.[8]

    برخی پژوهشگران معتقدند لیبرالیسمِ پوشش‌یافته پس از جنگ، بساط امپریالیسم را برنچیده‌ بلکه تنها ساختارهای کلانی پدید آورده است که به شمال توسعه‌یافته اجازه داده است به شکل اسلوب‌مند از منابع اقتصادی و نیروی کار جنوب توسعه‌نیافته بهره‌کشی کند. آن‌ها انترناسیونالیسم لیبرال و نهادهای اصلی آن مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را یک ردای مبدل بر قامت امپریالیسم می‌دانند و معتقدند فعالیت امپریالیستی از طریق انترناسیونالیسم لیبرال، از شیوه‌های پرهزینه رسمی مانند اداره مستقیم سرزمین‌ها به شیوه‌های غیررسمی‌تری چون شرکت‌های چندملیتی غربی تبدیل شده است که برای بهره‌مندی از نیروی کار ارزان و معافیت‌های مالیاتی، در کشورهای جهان سوم استقرار می‌یابند.[9]و بدین‌سان همان فرآیندهایی در حال وقوع است که در امپریالیسم کلاسیک شرح داده شده‌اند.[10]

 

امپریالیسم فرهنگی و رسانه‌ای:

     گرچه امپریالیسم فرهنگی اعم از امپریالیسم رسانه‌ای است، اما به‌دلیل قدرت و سلطه رسانه‌ها و حجم بالای انتقال فرهنگی رسانه‌ها به‌ویژه رسانه‌های مدرن، برخی از نویسندگان چون گیدنز، امپریالیسم فرهنگی را در چارچوب تبیین رسانه‌ای آن ارائه می‌کنند. او می‌گوید: «موقعیت برتر کشورهای صنعتی و بیش از همه‌ ایالات متحده آمریکا در تولید و گسترش رسانه‌ها سبب شده است که بسیاری از محققان از امپریالیسم رسانه‌ای سخن بگویند.»[11]

    هربرت شیلر معتقد است: «صادرات تلویزیونی آمریکا، ‌همواره با آگهی‌های تجاری تبلیغاتی، فرهنگ تجاری را انتشار می‌دهد که شکل‌های محلی بیان فرهنگی را تباه می‌کند.»[12] این دیدگاه، جهانی شدن را نیز به‌مثابه شکلی از "امریکایی‌شدن" که برای دولت ایالات متحده و منافع شرکت‌های خصوصی آن سودمند است با امپریالیسم فرهنگی ملازم می‌داند.[13] به گفته آنتونی اسمیت، یکی از محققان برجسته رسانه‌های همگانی: تهدید استقلال کشورها از سوی ارتباطات الکترونیکی جدید در اواخر قرن بیستم می‌تواند از استعمار در گذشته خطرناک‌تر باشد. رسانه‌های جدید بیش از دیگر تکنولوژی‌های پیشین غرب از قدرت و نفوذ عمیق به دورن فرهنگ "دریافت‌کننده" برخوردارند. نتیجه می‌تواند ویرانگری پایان‌ناپذیر تشدید تناقض‌های اجتماعی در جوامع در حال توسعه امروز باشد.[14]

    مظاهر امپریالیسم فرهنگی و رسانه‌ای؛ محققان، مظاهر این نوع امپریالیسم را در مولفه‌های زیر بر می‌شمرند که توضیح مفصل آن‌ها ذیل واژه "امپریالیسم فرهنگی" آمده است:

1.   انحصار خبری؛

2.   انحصار سینمایی؛

3.   انحصار تبلیغی؛

4.   انحصار سایبری؛

5.   انحصار تولید و صدور کتاب.

ابزارهای حفظ سلطه امپریالیسم

1.   دخالت‌های سیاسی؛

2.   انجام کودتاهای نظامی؛

3.   ایجاد درگیری‌های مرزی و جنگ بین کشورهای پیرامونی؛

4.   تقویت اغتشاش‌های داخلی؛

5.   تقویت مرزهای جاسوسی و حکومت‌های نامریی؛

6.   استفاده گسترده از تبلیغات و رسانه‌های گروهی؛

7.   تدوین و استقرار نظام تعرفه‌ای و تعیین قیمت‌ها و موارد دیگر.[15]



[1]   . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ جامعه‌شناسی توسعه، تهران، کیهان، 1386، چاپ ششم، ص240.

[2]   . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ نظریه‌های امپریالیسم، احمد ساعی، تهران، قومس، 1389، چاپ هفتم، ص17.

[3]   . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص569- 570.

[4]   . همان، ص570.

[5]   . آشوری، داریوش؛ پیشین، ص38.

[6]   . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ پیشین، ص107-108.

[7]   . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص570.

[8]  . ساعی، احمد؛ مسایل سیاسی- اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1385، چاپ هشتم، ص212.

[9]   . گریفیتس، مارتین؛ دانش‌نامه روابط بین‌الملل و سیاست جهان، علیرضا طیب، تهران، نی، 1388، چاپ اول، ص98.

[10]   . ابو، بوسا؛ امپریالیسم سایبر، پرویز علوی، تهران، ثانیه، 1385، چاپ اول، ص51.

[11]   . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص586.

[12]   . همان، ص586.

[13]   . گریفیتس، مارتین؛ پیشین، ص99.

[14]   . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص587.

[15]   . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ پیشین، ص245.


¤ نویسنده: موسی مباشری


امپریالیسم جدید

     پژوهش علمی در زمینه امپریالیسم از سال 1902 میلادی و با کتاب جان اتکینسون هابسون، [1]اقتصاددان انگلیسی، آغاز شد.[2] از آن زمان تاکنون صدها کتاب و هزاران مقاله در این حوزه منتشر شده و کاربرد و تبیین پدیده «امپریالیسم»  کاربردی عام، جهانی و آکادمیک یافته است  . هابسون «امپریالیسم جدید» را «نیرومندترین جنبش در سیاست جاری دنیای غرب»  خواند.[3] به زعم او، این مرحله جدیدی در تاریخ تکاپوهای استعماری غرب است که با استعمار کلاسیک فرق دارد. هابسون سال 1870 میلادی را مبداء این دوره جدید دانست. این جنبش در طول سه دهه پایانی سده نوزدهم بخش عظیمی از جهان را به امپراتوری بریتانیا و سایر قدرت های غربی منضم نمود. طبق آماری که هابسون از سِر رابرت گیفن  [4]   نقل می کند، امپراتوری بریتانیا در اواخر سده نوزدهم 13 میلیون مایل مربع با جمعیتی در حدود 400 تا 420 میلیون نفر را در بر می گرفت که تنها حدود 50 میلیون نفر از نظر نژاد و زبان بریتانیایی بودند. یک سوّم این امپراتوری را نسل گذشته بریتانیا، یعنی نسل دیزرائیلی، به دست آورده بود.[5] این موج امپریالیستی به بریتانیا اختصاص نداشت. در دورانی که هابسون آن را «عصر امپریالیسم» نامید تمامی قدرت های غربی به این موج پیوستند. فرانسه از سال 1880 تا زمان هابسون 5 / 3 مایل مربع با 37 میلیون نفر جمعیت را به زیر سلطه گرفت. امپریالیسم ایتالیایی از سال 1880 طلوع کرد و سرزمین های شمال آفریقا را به زیر سلطه گرفت. آلمان از سال 1884 طی 15 سال یک میلیون مایل مربع با 14 میلیون نفر جمعیت را به زیر سلطه امپریالیستی خود گرفت  . ایالات متحده آمریکا نیز با اشغال هاوایی و سایر مستملکات امپراتوری استعماری اسپانیا به این موج پیوست. هابسون توسعه طلبی روسیه را امپریالیسم نمی دانست و آن را تنها گسترش ارضی می شمرد که با امپریالیسم جدید متفاوت است. [6] به این ترتیب، هابسون نوشت: «شاخص اصلی امپریالیسم جدید، رقابت قدرت های امپریالیستی است.»

      هابسون نیروی محرکه این «امپریالیسم جدید» را صدور سرمایه و حاکمیت الیگارشی سیاسی و مالی می دانست که در مواردی به آریستوکراسی موروثی بدل شده است. طبق بررسی هابسون، در بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهای سرمایه داری، انباشت اضافه سرمایه به ظهور دو طبقه انجامید: «پلوتوکراسی» (زرسالاری) و «طبقه متوسط دارای نقدینگی»  هابسون یکی از شاخص های عصر امپریالیسم را افول تجارت و رشد صدور سرمایه می داند  :

    در سال های 1856- 1859 واردات بریتانیا از مستعمرات 5 /46 در صد کل واردات این کشور بود که در سال های 1896- 1899 به 5 /32 در صد کاهش یافت. در این دوره حجم صادرات نیز از 1/ 57 در صد به 9/ 34 در صد کاهش یافت. به عبارت دیگر، به رغم گسترش سریع قلمرو امپراتوری بریتانیا در این سال ها، نقش مستعمرات در تجارت این کشور به شدت کاهش یافته بود. هابسون نشان می دهد که دولت و ملت بریتانیا در سه دهه پایانی سده نوزدهم به شدت از سیاست امپریالیستی ضرر کرده است. هابسون این پرسش را مطرح می کند که پس به چه دلیل «ملت بریتانیا به چنین کسب و کار سُستی» دست می زند؟ او «تنها پاسخ ممکن» را این می داند: «در این کسب و کار، منافع ملت تابع منافع گروه معینی قرار گرفته که کنترل منابع ملّی را در دست دارند و از آن برای نفع خصوصی خود استفاده می کنند.» هابسون به این جمله سر توماس مور، اندیشمند انگلیسی عصر هنری هشتم، استناد می کند: «در هر جا می توانم توطئه ثروتمندان را تصوّر کنم که به نام و در زیر لوای دولت و جامعه [کامنولث] در جستجوی تأمین منافع خودند.» هابسون می افزاید  :

    هر چند امپریالیسم جدید کسب و کار بدی برای ملت است ولی کسب و کار خوبی برای طبقات و تجارت های درون ملت است. صرف مخارج زیاد در تسلیحات، جنگ های پرهزینه، سیاست های خارجی پرمخاطره و دشوار، انسداد اصلاحات سیاسی و اجتماعی در درون بریتانیا، هر چند صدمات بزرگی بر ملت وارد می سازد ولی به منافع کاسب کارانه صنایع و مشاغل معینی خدمت می کند.

     شاخص دیگر این امپریالیسم جدید صدور سرمایه است. هابسون نشان می دهد در حالی که سهم صادرات و واردات تجاری با مستعمرات از دهه 1870 کاهش یافته، ولی طی این سال ها درآمد سرمایه داران از سرمایه گذاری خصوصی در مستعمرات به شدت افزایش یافته است. برای مثال، طبق آمارهای مالیاتی دولت بریتانیا، که کمتر از میزان واقعی است، در سال 1884 درآمد سرمایه گذاران بریتانیایی از سرمایه صادر شده به مستعمرات 33,829,124 پوند بود که در سال 1900 به886،266،60 پوند افزایش یافت. 6/ 18 میلیون پوند این درآمد از سرمایه گذاری در شبکه های راه آهن در خارج از بریتانیا بود که 6/ 4 میلیون پوند آن تنها از راه آهن هند بود. سر رابرت گیفن، سود خالص این سرمایه گذاری را در سال 1880 حدود 70 میلیون پوند تخمین می زند که در پایان سده نوزدهم به 90 میلیون پوند رسید و خود هابسون رقم اخیر را 120 میلیون پوند تخمین می زند. هابسون کل سرمایه گذاری خارجی بخش خصوصی بریتانیا را در پایان سده نوزدهم حدود دو میلیارد پوند می داند. بنابراین، نیروی محرکه امپریالیسم جدید سرمایه داران بزرگی هستند که از این طریق سودهای کلان به جیب می زنند. مثلاً، جان پی یرپونت مورگان و دوستانش که از جنگ آمریکا در فیلی پین میلیون ها دلار سود بردند.

   هابسون بخشی از کتاب خود را به «عوامل اخلاقی و احساسی» امپریالیسم اختصاص داده است. او می نویسد بخشی از مردم انگلیس، از جمله کلیسای این کشور، گاه صادقانه خواستار گسترش مسیحیت در میان ملت های غیراروپایی و پایان دادن به رنج های آن ها هستند؛ ولی امپریالیست ها از این احساسات اخلاقی- دینی سوءاستفاده می کنند و سیاست های سودجویانه خویش را در این پوشش پنهان می نمایند. مصر بارزترین نمونه است. بریتانیا با اهداف نظامی و مالی آشکار مصر را اشغال کرد ولی اعلام کرد که به خاطر مردم مصر این کشور را اشغال کرده و به زودی نیروهای خود را خارج خواهد کرد. به نوشته هابسون، در کتاب های درسی انگلیسی می خوانیم که در هیچ دوره از تاریخ مصر فلاحین این کشور حکومتی چنین دلسوز نداشته اند! یا لئوپولد، پادشاه بلژیک، زمانی که سرزمین کنگو را به دست آورد، فریبکارانه اعلام کرد: «تنها برنامه ما تجدید حیات اخلاقی و مادی کشور [کنگو] است.» این امر درباره امپریالیسم ایالات متحده آمریکا نیز صادق است. به نوشته هابسون، «رسالت تمدن سازی»، که ایالات متحده آمریکا مدعی آن است، نیروی محرکه امپریالیسم آمریکایی است و «به شکلی آشکار تابع عامل اقتصادی.» او افزود:

      اشتیاق پرشروشور پرزیدنت روزولت برای توسعه«تمدن»نباید ما را فریب دهد. این آقایان راکفلر، پی یرپونت مورگان، حنا، شواب، و همکاران آن ها هستند که به امپریالیسم نیاز دارند و آن را بر شانه این جمهوری بزرگ غرب تحمیل می کنند. آن ها به امپریالیسم نیاز دارند زیرا می خواهند از منابع عمومی کشور خود استفاده کنند برای ایجاد زمینه های سودآور برای گردش سرمایه های خود که در غیر این صورت عاطل خواهد ماند.

    هابسون چنین نتیجه گرفت: «تمامی سیاست های امپریالیسم آمیخته با فریبکاری است.»
هابسون در فصل چهارم بخش اوّل کتابش توجه ویژه ای به جایگاه نظامی گری در پیدایش و توسعه امپریالیسم جدید، نقش کانون های مالی در جنگ های سده نوزدهم و سهم بزرگ زرسالاران یهودی در ترکیب این آریستوکراسی مالی معطوف می‌دارد بی آن که صراحتاً واژه «یهودی» را به کار برد. او می نویسد:

    این کاسب کاران بزرگ- بانکداران، دلالان بورس، صرافان، وام دهندگان، و مشوقین [مالی] کمپانی ها- عصب مرکزی کاپیتالیسم بین المللی را تشکیل می دهند. نیرومندترین پیوندهای سازمانی ایشان را متحد کرده است و هماره به نزدیک ترین و سریع ترین شکل ممکن در ارتباط با هم اند و در قلب سرمایه هر کشوری جای دارند. آن ها به طور عمده، تا آنجا که در اروپا دیده می شود، در زیر نظارت مردانی از یک نژاد خاص و معین قرار دارند که در پس ایشان سده ها تجربه مالی نهفته است و جایگاهی یگانه در هدایت سیاست کشورها دارند. هیچگونه جهت دهی سریع سرمایه بدون رضایت آنان و به جز از طریق بنگاه های آنان ممکن نیست.

     او سپس صریح تر به این «نژاد خاص و معین دارای سده ها تجربه مالی» اشاره می کند و می افزاید: «آیا جداً می توان جنگ بزرگی را از سوی یک دولت اروپایی تصوّر کرد و یا وام بزرگی را که یک دولت بزرگ به آن نیاز دارد، که بنیاد روچیلد و مرتبطین آن مخالف آن باشند؟»[7]

     چنان که می بینیم، «امپریالیسم» پدیده ای واقعی است نه مفهومی فاقد مابه ازای خارجی، و آغازگر تبیین علمی این پدیده جان اتکینسون هابسون است. برخلاف برخی ادعاها، که می کوشد ارزش علمی این مفهوم را از طریق انتساب آن به مارکسیسم خدشه دار کند، ابداع و تبیین علمی مفهوم «امپریالیسم» ربطی به ایدئولوژی مارکسیسم و رساله معروف امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایه داری،[8] اثر ولادیمیر ایلیچ لنین، ندارد. لنین رساله فوق را در بهار 1916، یعنی چهارده سال پس از انتشار کتاب هابسون، در زوریخ نوشت و در اوّلین پاراگراف مقدمه خود بر چاپ اوّل آن (1917) به صراحت اعلام کرد که رساله خود را بر بنیاد کتاب هابسون نوشته است. اندیشه اصلی در رساله لنین تکرار این نظریه هابسون است که امپریالیسم را پیامد تطور کاپیتالیسم جدید می دانست که بر بنیاد آریستوکراسی مالی و صدور سرمایه پدید آمده و از این منظر با استعمار گذشته متفاوت است. آن چه در رساله فوق به لنین تعلق دارد، جدل های قلمی او با سایر مارکسیست ها در پیرامون مفهوم امپریالیسم است و آمیختن این مفهوم با شعارهای تقدیرگرایانه و پیشگویی های بی پایه از این قبیل که امپریالیسم مرحله نهایی سرمایه داری و سرمایه داری در حال احتضار است. لنین جادوگرانه از طلوع سوسیالیسم جهانی بر ویرانه های امپریالیسم خبر می داد.



[1]. هابسون (John Atkinson Hobson (1858-1940))فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد و مدرس دانشگاه های آکسفورد و لندن بود. او سپس تدریس را کنار گذاشت و اوقات خود را به تحقیق و تألیف اختصاص داد. مقالات هابسون در نشریات اسپیکر و نیشن و روزنامه منچستر گاردین منتشر می شد. هابسون به عنوان اقتصاددانی اصلاح طلب شناخته می شود که به دنبال حل مسئله فقر و توزیع عادلانه ثروت و افزایش رفاه عمومی بود. او مؤلف آثار متعددی است از جمله مسئله فقر (1891)، تکامل سرمایه داری جدید (1894)، اقتصاد توزیع (1900)، امپریالیسم (1902)، نظام صنعتی (1909)، کار و ثروت (1914)، اقتصاد بیکاری (1922)، و اتوبیوگرافی اش با عنوان اعترافات یک اقتصاددان مرتد (1938). معهذا، شهرت هابسون به خاطر کتاب امپریالیسم اوست که در تألیف امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایه داری (1916) به منبع اصلی لنین بدل شد به رغم این که لنین در کتاب فوق دیدگاه هابسون را «رفورمیسم بورژوایی» و او را «سوسیال لیبرال» خوانده است. پیتر کین، استاد تاریخ دانشگاه شفیلد هالام، در کتابی که به مناسبت یکصدمین سال انتشار امپریالیسم هابسون منتشر کرده، اثر هابسون را متنفذترین نقدی می داند که تاکنون بر توسعه امپریالیستی بریتانیا نگاشته شده است.

[2]. John A. Hobson, Imperialism: A Study, New York: James Pott and Co., 1902.

[3]. Hobson, ibid, Part 1, chapter 1, paragraph 1 (1.1.1).

[4]. Sir Robert Giffen

[5]. Hobson, ibid, 1.1.8-10.

[6]. ibid, 1.1.11-18.

[7] . لنین در رساله امپریالیسم خود تنها یک بار در زیرنویس و ضمن نقل قول از یک نویسنده آلمانی به نام ییدلز، مؤلف کتاب رابطه بانک های بزرگ آلمان با صنعت )لایپزیگ، 1905)، از خاندان روچیلد به عنوان مالکین نفت باکو نام برده بی آن که توجه خاصی به آن ها مبذول دارد. لنین به نقل از کتاب ییدلز، ص 193، می نویسد: «بازار جهانی نفت حتی امروزه نیز میان گروه های بزرگ مالی تقسیم شده است: کمپانی آمریکایی استاندارد اویل راکفلرها، و [خاندان های] روچیلد و نوبل، منافع چاه های نفت روسیه در باکو را کنترل می کنند. این دو گروه پیوند نزدیک دارند. ولی طی سال ها پنج دشمن انحصار آن ها را تهدید می کردلنین این «پنج دشمن» را چنین معرفی می کند:
1-
تهی شدن حوزه های نفتی آمریکا، 2- رقابت مؤسسه باکویی مانتاشف، 3- حوزه های نفتی اتریش، 4- حوزه های نفتی رومانی، 5- حوزه های نفتی ماوراءبحار به ویژه در مستعمرات هلند (مؤسسات بسیار ثروتمند ساموئل و شل، نیز به سرمایه انگلیسی مرتبط اند.) سه گروه آخر با بانک های بزرگ آلمانی، به رهبری دویچه بانک غول آسا، مربوط بودند. این بانک ها به طور مستقل و سیستماتیک صنعت نفت رومانی را گسترش می دادند... برای مثال در سال 1907 سرمایه خارجی که در صنعت نفت رومانی به کار افتاد حدود 185 میلیون فرانک تخمین زده می شد که 74 میلیون فرانک آن سرمایه آلمانی بود.
چنان که می بینیم، لنین به جایگاه روچیلدها و پیوند میان این کمپانی ها، از طریق سرمایه یهودی، توجه نکرده است. می دانیم که کمپانی های ساموئل و شل به روچیلدها مربوط بودند و هدایت دویچه بانک نیز با خاندان یهودی بامبرگر بود که با کوهن لوئب، غول مالی آمریکا، پیوند داشت. برای مثال، یاکوب شیف ابتدا مدیر دویچه بانک هامبورگ بود و سپس به آمریکا رفت و مدیر کوهن لوئب شد.

[8]. V. I. Lenin, Imperialism, The Highest Stage of Capitalism.


¤ نویسنده: موسی مباشری


   1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 31
مجموع بازدیدها: 361759
 

»» درباره خودم
 

»» پیوندهای روزانه
 

»»فهرست موضوعی یادداشت ها
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
جهان تشنه معنویت
پیشنهاداتی جهت برگزاری مطلوب جلسات
وظایف مدیر آموزشی
موضوعات نهج البلاغه
دنیا از دیدگاه حضرت علی (ع) در نهج البلاغه
سیره پیامبر اعظم (ص) از دیدگاه دانشمندان جهان
تاثیرات فرهنگی اجتماعی مدارس قدیمی
افسردگی وراههای درمان آن
چگونگی بیعت حضرت علی (ع) با خلفا
ویژگی های مدیران وکارگزاران درقرآن کریم- 1
ویژگی های مدیران وکارگزاران درقرآن کریم- 2
پنجاه سئوال وجواب از قرآن
مقالات علمی دیگران
بررسی اهمیت وضرورت مشاوره وراهنمایی
نکات مهم در هنگام مطالعه
ناتوی فرهنگی و ضرورت توجه به آن
مهندسی فرهنگ
موفقیت وعوامل مؤثر آن
شبیخون فرهنگی
روابط عمومی موفق
بزرگترین مشکلات جهان اسلام از دیدگاه رسول اکرم در خطبه غدیر
پنجاه سئوال وجواب از قرآن
معیارهای گزینش مدیران
راهکارهای عملی برای کسترش حجاب وعفاف
هفته دفاع مقدس
موفقیت وعوامل مؤثر آن
آراء واندیشه های گروه طالبان
دست نوشته ها
امت واحده
ارتباطات ورسانه ها در جهان سوم
توسعه سیاسی در قانون اساسی جمهوری اسلامی
نقش نخبگان سیاسی در ایجاد سنت های سالم سیاسی
نظریه های امپریالیسم
بررسی اصول ومبانی لیبرالیسم
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» لوگوی دوستان من
 



-------------------------------------------

سفارش تبلیغ
صبا ویژن