3 پایگاه اطلاع رسانی مباشر 4 |
عنوان مقاله: نقش نخبگان سیاسی در ایجاد سنت های سالم سیاسی
تدوین : موسی مباشری بهجت آبادی
چکیده
در تحلیل جریاناتی که در طول تاریخ، سرنوشت جوامع بشری را دستخوش دگرگونی کرده اند، نقش عناصر نخبه برجسته می نماید که در جامعه شناسی به عنوان کارگزارانِ تغییر شناخته می شوند. اینان کسانی هستند که از توانایی و قدرت تأثیرگذاری ویژه ای برخوردارند و جهت و آهنگ تحولات را عمیقا تحت تأثیر قرار می دهند. جامعه انسانی در طول زمان از طریق عوامل مختلفی چون تکنولوژی، ایدئولوژی و جنبشهای اجتماعی دچار تغییر و تحول اجتماعی میشود. یکی از این عوامل، «نخبگان» میباشد که با کنشها، تصمیمات و الگوسازیهای خود موجب تغییر و تحول اجتماعی میشوند. برای مثال نخبگان علمی با تحقیقات و تلاشهای علمی خود موجب پیشرفت علمی میشوند یا نخبگان سیاسی با تصمیمات عاقلانه خود موجب توسعه سیاسی جامعه خود میشوند.دراین مقاله ضمن برسی تعاریف مربوط به نخبه و نخبگان ،انواع نخبگان اجتماعی و طبقه بندی نخبگان موردبررسی قرار است از آنجایی که قرار است نقش نخبگان سیاسی را در ایجاد سنت های سالم سیاسی بررسی کنیم معیار سنت سالم سیاسی را با تکیه بر مبانی ارزشی دین مبین اسلام مطرح و به طور دقیق تر براساس منابع فقه شیعه (کتاب خدا ،سنت ،اجماع و عقل) بررسی و با توجه وتمسک به این منابع ،معیارهای سنت سالم سیاسی را که در تاریخ پیامبران الهی در قرآن کریم مطرح شده است وهمچنین سیره وروش پیامبر اسلام (ص) وائمه اطهار(علیهم السلام) و روش علما وبزرگان اسلام که در طول تاریخ حرکت هایی را شروع نموده اند به عنوان سیره وروش (سنت) روش سالم سیاسی به منظور الگوگیری مطرح تا نخبگان سیاسی معاصر نیز با بهره گیری از سنت های سالم گذشته خود سرمشق والگوی آیندگان باشند .
کلمات کلیدی: نخبه، نخبگان سیاسی، نخبه گرایی ، سنت سیاسی
مقدمه
جامعه انسانی در طول زمان از طریق عوامل مختلفی چون تکنولوژی، ایدئولوژی و جنبشهای اجتماعی دچار تغییر و تحول اجتماعی میشود. یکی از این عوامل، «نخبگان» میباشد که با کنشها، تصمیمات و الگوسازیهای خود موجب تغییر و تحول اجتماعی میشوند. برای مثال نخبگان علمی با تحقیقات و تلاشهای علمی خود موجب پیشرفت علمی میشوند یا نخبگان سیاسی با تصمیمات عاقلانه خود موجب توسعه سیاسی جامعه خود میشوند. نخبگان و مخترعین با ایده پردازی و تفکر خلاقانه نقش مهم و بسزایی در توسعه پایدار جامعه ایفا می کنند .نخبگان و خواص هر جامعه ، نقش هدایت کننده احساسات، منطقی کردن جریانات، بیان خواسته های حقیقی و پیگیری مطالبه حقوق ملت ها را بر عهده دارند .درصورتی که نخبگان جامعه با رهبری درست بتوانند پیوند جامعه را با فرهنگ سیاسی به صورت پایدار نگه دارند و احساسات و ارزش ها را درونی و تبدیل به باور کنند، ساختار سیاسی و نظام سیاسی حفظ می شود .در این نوشتار برآنیم که این سئوال را پاسخ دهیم که در ایجاد سنت های سالم سیاسی نخبگان چه نقشی دارند؟
تعریف نخبه
نخبه(Elite ) از واژه "Eligere " به معنی انتخاب و یا انتخاب کردن، گرفته شده است. مفهوم اولی برای تبیین کیفیت اجناس و کالاهایی به کار میرود که دارای نوعی ویژگی و برتری، نسبت به سایر کالاها است.[1]
نخبه به کلیترین مفهوم آن به گروهی از اشخاص گفته میشود که در هر جامعهای مواضع رفیع را در اختیار دارند. به بیان جزئیتر، نخبه مشتمل بر گروهی از افراد است که در رشتهای خاص برتری دارند.[2]
دقیقترین تعریف از نخبگان را پارتو ارائه داده است. به اعتقاد او، نخبه کسی است که ذاتاً دارای امتیازات هوشی، جسمی و روانی است. این مواهب را طبیعت در وجود یک شخص به عاریت نهاده است.[3] معمولاً برگزیدگان، دربرگیرنده تمام افراد و اشخاصیاند، که دارای خصوصیات استثنایی و منحصر به فرد بوده و یا دارای استعداد و قابلیت هایی عالی در زمینه کار خود و یا در برخی فعالیت ها می باشند. [4] در دوره جدیدتر هـارولد لاسول، نخبگان را متشکل از افرادی می داند، که بیشترین دسترسی و کنترل به ارزشها را دارند. [5] این نوع تعریف از نخبگان، مصداقی برای انواع مختلف نخبگان اجتماعی، مسامحه در تعبیر و سادهانگاری می باشد؛ زیرا همه گروههای نخبه، سیطره و کنترلی بر ارزشها ندارند. تعریف لاسول مخصوص به گروه خاصی از نخبگان اجتماعی است که در قالب نخبگان سیاسی میگنجد.
گرچه اندیشه بحث نخبهگرایی را در ایدهپردازیهای افلاطون، ماکیاول و دیگران می توان یافت؛ [6] ولی واژه نخبه(Elite)، در قرن هفدهم میلادی برای توصیف و تبیین کیفیت اجناس و کالاهایی بکار میرفت، که دارای ویژگی و برتری نسبت به سایر کالاها باشد. در قرنهای هیجدهم و نوزدهم، نخبه به اشخاص و گروهای اجتماعیای اطلاق میشد، که از جایگاه و منزلت اجتماعی، سیاسی و روحانی برتری نسبت به دیگران برخوردار بودند. [7] نخبه گرایی به عنوان یک نظریه پرقدرت اجتماعی توسط کارل مارکس، ویلفرد، پارتو، گائتانوموسکا و رابرت میخلز طرح گردیده است. دیدگاه مشترک این گروه از متفکران بر این مبنا استوار بود که حاکمیت در جامعه به دست گروه کوچکی از نخبگان میچرخد.[8]
[1] . ازغندی، علیرضا؛ نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، قومس، 1385، چاپ سوم، ص13.
[2] . جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب؛ فرهنگ علوم اجتماعی، جمعی از مترجمین، تهران، مازیار، 1384، چاپ دوم، ص835.
[3] . نقیبزاده، احمد؛ درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی، قم، مهر، 1385، چاپ پنجم، ص35.
[4] . روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، تهران، نی، 1385، چاپ هجدهم، ص116.
[5] . گولد و ویلیام ل؛ ص835.
[6] . باتومور، تی بی؛ نخبگان و جامعه، علیرضا طیب، تهران، شیرازه، 1381، چاپ دوم، ص11 و 12.
[7] . باتومور؛ ص1-2 و ازغندی، علیرضا؛ ص13.
[8] . ایونز، مارک؛ نخبهگرایی، محمود شهابی، فرهنگ اندیشه، سال سوم، شماره دهم، 1383، ص12.
¤ نویسنده: موسی مباشری
انواع نخبگان اجتماعی
نخبه گرایی در سه بخش قابل بررسی است:
1- نخبهگرایی کلاسیک
نخبهگرایی کلاسیک به عنوان یک نظریه پرقدرت اجتماعی توسط ویلفرد پارتو، گائتانو موسکا و رابرت میخلز طرح گردیده است. به اعتقاد گائتانوموسکا در همه جوامع(توسعهیافته یا توسعهنیافته)، دو طبقه از مردم وجود دارند؛ طبقه ای که حکومت می کند و طبقه ای که بر او حکومت می شود. طبقه اول که اغلب از یک اقلیت تشکیل یافته، تمام مسئولیتهای سیاسی را به عهده دارد و به کل هیأت جامعه، سازمان داده و شکل ویژه ای به آن می بخشد و از طریق انحصارگرایی، قدرت را در حوزه اختیارات خود قبضه کرده و تمام امتیازات و بهره وری از قدرت را به خود اختصاص میدهد. در حالیکه طبقه دوم یعنی اکثریت توده، که به اطاعت و فرمانبرداری وادار شدهاند، از راههای قانونی و یا با زور و خشونت، توسط گروه فرمانروا و نخبه، کنترل، هدایت و اداره میشوند. گروه حاکم اغلب تسلط خود بر اکثریت را از راه بهرهوری از ارزشها و باورهای آنان جامه عمل پوشانده و برای حفظ مشروعیت خود، از فرمول سیاسی بهره میگیرند.[1]
نخبگان از منظر پارتو عملاً به دو گروه شیران و روبهان تقسیم میشوند؛ روبهان تلاش می کنند تا از طریق بدست آوردن رضایت تودهها بر آنان فرمانروایی کنند و بر نفوذ خود در حوزه اجتماع استمرار بخشند. آنان سعی می کنند تا در برخورد با توده ها، از زور و نیروی قهری استفاده نکنند.[2]
از منظر پارتو نخبهبودن لزوماً پدیده ای ارثی نیست؛ زیرا فرزندان، همه ویژگیهای ممتاز والدین خود را به ارث نمیبرند؛ بنابراین جابجایی در طبقه نخبگان، امری انکارناپذیر است. گروههای برگزیده فعلی، روزی جایگاه خود را به نخبگان جدید از قشرهای پایین جامعه واگذار خواهند نمود. گردش نخبگان باعث نوع تعادل در سیستم نظام اجتماعی گشته و همراه با خود، دگرگونی اجتماعی را نیز به ارمغان میآورند.[3] زمانی که نخبگان جدید وارد عرصه اداره جامعه شوند، پویش جدیدی همراه با تغییرات اتفاق خواهد افتاد.[4]
میخلز، کارویژههای فنی و اداری از احزاب سیاسی، وجود بوروکراسی و الیگارشی را اجتنابناپذیر میداند. قانون آهنین الیگارشی سلطه رهبری بر دیگران را تضمین میکند. ناکارآمدی تودهها، پایه سلطه نخبگان را تشکیل داده و باعث تسلیم شدن آنها به هوسهای نخبگان میشود.[5]
2-نخبهگرایی دمکراتیک
تئوری نخبهگرایی دمکراتیک را میتوان نظریه ماکس وبر و جوزف شومپیتر پنداشت. وجه اشتراک این دو متفکر را میتوان در قبضه سیاست، توسط نیروهایی با قدرت اجتماعی یافت. به اعتقاد آنان، حتی نگرش خوشبینانه نسبت به لیبرالدمکراسی هم با این مشکل روبروست که تصمیمگیری در جامعه از طریق انتخابات، با محدودیتهایی روبرو است. نگرشهای بدبینانه، لیبرال دموکراسی را به نوعی تضمینکننده سلطه نخبگان بر جامعه میداند.[6] پس هرچند دموکراسی زمینه مشارکت را مردمی در جامعه فراهم میکند، اما از طرفی باعث تداوم سلطه نخبگان بر تودهها میشود. زیرا این نخبگانند که از شیوههای مختلف، به عنوان تصمیمسازان، تصمیمگیران و الگوسازان در فعالیتهای مهم جامعه برگزیده میشوند و ایدههای خود را در حوزه اجتماع جامه عمل میپوشانند.
به هرصورت، در حال حاضر بهترین مدل شناختهشده حکومت، دموکراسی است که در بیشتر کشورها نهادینه شده است. در نظام دموکراسی شهروندان هرچند از شرکت مستقیم در تعیین سرنوشت سیاسی خود بازداشته میشوند، ولی در فواصل زمانی معین امکان چشمداشت خود و بازگویی آن را دارند. در جریان دموکراتیکشدن جامعه، تا حدودی فاصله میان نخبگان و حکومتشوندگان کمتر میشود؛ زیرا گروههای نخبه جدید که به حکومت راه مییابند پیشینهای تودهای دارند لذا برای تودهها قابل قبولتر و با اهمیتتر تبلور می نمایند.[7]
به اعتقاد شومپیتر مهمترین وظیفه برای سوسیالیسم، ایجاد یک حکومت دموکراسی برای تأمین منافع دولت، گسترده است که تأکید بر برنامهریزی برای تخصیص منابع جهت حیات سیاسی و اقتصادی دارد. وی بر این باور است که برنامهریزی مجدد جهت بوروکراتیزه نمودن برای تمرکز قدرت لازم است. از این جهت او حامی یک نوع دولت رهبریکننده و راهبردی است. جوزف شومپیتر از طردکنندگان نظریه دموکراسی کلاسیک به شمار میرود. از دیدگاه او «مردم چیزی بیش از تولیدکنندگان حکومتها و سازوکاری برای انتخاب مردانی توانا در تصمیمگیری نیستند.» بنابراین اراده مردمی در نزد شومپیتر، محصول فرایند سیاسی به شمار میرود؛ نه قدرت انگیزاننده آن. فرمولبندی شومپیتر بیانکننده این است که سوسیالیسم و دموکراسی فقط شکلی از نخبهگرایی رقابتی است. به نظر او دموکراسی در واقع نوعی منبع برای مشروعیت به نخبگان حاکم میباشد.[8]
3- نخبهگرایی مدرن
دیدگاه مدرن نخبهگرایی در محورهای زیر قابل بررسی می باشد:
الف) شبکه قدرت نخبگان ملی:
مطالعه میلز درباره شبکه قدرت نخبگان ملی در آمریکا حکایت از کاهش نقش قدرت سیاستمداران حرفهای در جامعه دارد. میلز بر این باور است که دولت در جامعه آمریکا تأمینکننده منافع مردم نیست؛ بلکه تحت تأثیر شبکه سلطه و قدرت نخبگان ملی مرکب از سیاستمداران، نظامیان، صاحبان و مدیران اقتصادی قرار دارد. این گروه، سیاستهای کلان را بر طبق اهداف خود برنامهریزی میکنند. در حال حاضر نظامیان و شرکتهای اقتصادی در رأس امور قرار دارند. از حلقه سهگانه نخبگان در جامعه امریکا نظامیان توانستهاند سود بیشتری را از آن خود نمایند و در سیاستسازی کلان از موقعیت مطلوبتری برخوردار گردند. از طرفی، نخبگان سیاسی حرفهای بیشتر در حاشیه رانده شدهاند به گونهای که خلأ سیاسیون در تصمیمگیریها کاملاً مشهود است.[9]
ب) نظریات مربوط به قدرت صنفی:
رویکرد ساختاری اندیشه نئومارکسیستی و چارلز لیندبلوم در مورد دولت لیبرال دموکراسی متبلور میگردد. این نظریهها بر مطالعه ارتباط بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی که از طرف دولتمردان مداخلهگر اعمال میشود تمرکز یافته است. کثرتگرایی نظریه انتقادی چارلز لیندبلوم است که بر وابستگی دولتهای دموکراسی غربی بر اقتصاد سرمایه داری و اعمال قدرت بیش از حد بنگاههای تجاری بر دولت توجه نموده و آن را یک ضرورت میداند. دولتها در زمان ثبات و تعادل سیاسی، باید، ابتدا نیازهای تجاری را تأمین نمایند.[10]
ج) صنفگرایی(Corporatism )
را میتوان بعنوان روشی در نظر گرفت که عهدهدار نقش میانجیگری میان دولت و گروهها، برای حفظ منافع هر دوی آنها است. به همین دلیل گروهها با دولت به مذاکره و مصالحه میپردازند تا حمایت مالی دولت را در سیاستگذاری های کلان به سوی خود جلب نماید. ایده صنفیگرایی در زمان حاکمیت دولتهای کارکردی در سالهای 79-1974 در بریتانیا مورد حمایت قرار گرفت؛ که هدف از آن تقویت نظام سرمایهداری و مالکیت بخش خصوصی توسط دولت بود. صنفیگرایان اعتقاد براین داشتند که باید از اهمیت نقش کثرتگرایان و مدل دولت لیبرال دموکراتیک کاسته شوند و یک حالت تعادل میان دولت و گروه برقرار گردد. به همین جهت صنفیگرایان به دیده نقادانه به نظام سوسیالیست و کثرتگرا مینگریستند.[11]
در تقسیم بندی سنتی نخبگان هر جامعه را به سه دسته ی نخبگان سیاسی(اصحاب قدرت)، نخبگان اقتصادی و نخبگان فرهنگ و اندیشه تقسیم می کنند.اما اساسا در جامعه، حوزه و حیطه ی هر دسته ی از نخبگان به نحوی نامحسوس و ناپیدا در ساحت های مختلفی با هم ارتباط پیدا کرده است.به همین لحاظ نخبگان هر جامعه اگر در یک نظام متعادل در جایگاه خود قرار گرفته باشند با یکدیگر هماهنگی و همراهی می کنند.[12]
[1] . نقیبزاده؛ ص39.
[2] . ازغندی؛ ص 361.
[3] . روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، تهران، نی، 1385، چاپ هجدهم، ص116.
[4] . سیفزاده؛ ص157-158.
[5] . میخلز، رُابرت؛ جامعهشناسی احزاب سیاسی، احمد نقیب زاده، تهران، قومس، 1385، چاپ دوم، ص23 تا40.
[6] . مارش و استوکر؛ ص366.
[7] . باتومور؛ ص135-136.
[8] . ایونز؛ص21-22.
[9] . میلز، سی رایت؛ نخبگان قدرت، بنیاد فرهنگی پژوهشی غربشناسی، تهران، فرهنگ مکتوب، چاپ اول، 1383، ص363 تا 367.
[10] . ایونز؛ ص27.
[11] . ایونز؛ ص30-31.
[12] . داوری اردکانی، رضا ، سیاست، تاریخ، تفکر ،به نقل از سایت های اینترنتی
¤ نویسنده: موسی مباشری
نظریات مختلف در مورد نخبگان
در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی، نخبه به گروههایی از افراد جامعه که جایگاه یا مقام و منزلت سیاسی ، اجتماعی ویا روحانی ویژه ای داشتند، یعنی کشیشان والامقام، ماموران عالیرتبه دیوانی، اشراف زادگان و فرماندهان نظامی اطلاق می شد. اما در سیر تطور واژه ای به مفهومی مبدل شد که از نظر معناشناسی تحولات معنایی وسیعی پیدا کرده است. هم اکنون نخبه بیشتر به کسانی گفته می شود که در رشته یا زمینه خاصی دارای تخصص یا مهارت بوده و در آن زمینه فعالیت داشته باشند...[1]
شوارتس منتل بر این عقیده است که همه نخبه گرایان و نظریه پردازان نخبه گرایی از افلاطون تاثیر پذیرفته اند و در حقیقت پدر نخبه گرایی افلاطون است. اما دکتر حسین بشیریه معتقد است که پیشینه مفهوم الیت به اندیشه های ماکیاولی فیلسوف ایتالیایی باز می گردد.
ماکیاولی در یک مفهوم کلی تمام فرایندهای اجتماعی را به واقعیتهای اساسی تفاوت میان نخبگان و غیر نخبگان ربط می داد. او در حقیقت الیت را به مفهوم گروههای حاکمه ای تلقی می کرد که برای پاسداری از مبانی قدرت ، اراده خود را آشکار می سازند.
ویلفردو پاره تو بنیانگذار مکتب نخبه گرایی که کاربرد اصطلاح نخبگان بیشتر به او برمی گردد نخبگان را سرآمدان هر شاخه از فعالیت بشری می داند. در نظر پاره تو نخبگان و برگزیدگان مشتمل بر تمام کسانی هستند که دارای خصوصیاتی استثنایی و منحصر به فرد بوده و یا دارای استعدادها و قابلیت هایی عالی در زمینه کار خود و یا در بعضی فعالیتها باشند. بنابراین پاره تو نخبگان را از اعضای ممتاز جامعه محسوب می کند، یعنی افرادی که بر اثر خصوصیات ممتازشان صاحب قدرت و یا شخصیت می گردند.
آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی مفهوم «نخبه» و «سرآمد» را چنین توصیف می کند:
«سرآمد از از ریشه لاتینی Eligere به معنی گزیدن گرفته شده است. سرآمد به آنچه بهتر از دیگران و شایسته گزینش باشد اطلاق می شود. از واژه سرآمدان، فرهیخته ترین طبقات یک جامعه ، آنان که تواناترین افراد در اداره موثر جامعه و خدمت بدانند، برمی آید. در جوامع سنتی ، اشراف سرآمدان جامعه به حساب می آمدند و اساس برتری آنان را خاندان تشکیل می داد. در یک جامعه صنعتی، اساس گزینش سرآمدان را باید شایستگی احراز بیشترین توانایی و استعدادهای فکری و اخلاقی، سجایای لازم برای رهبری و درک معنی و مفهوم مسئولیت تشکیل دهد»
به باوار موسکا گروه نخبه شامل افراد و شخصیتهایی می شود که در یک جامعه با برخورداری از امتیازات اکتسابی و فطری خود در موقعیت برتری نسبت به سایرین قرار گرفته اند. و قابلیت به فعل درآوردن این امتیازات را نیز دارا می باشند.
همچنین موسکا معتقد است که دو طبقه از مردم در جامعه حضور دارند: طبقه ای که حکومت می کند و طبقه ای که بر آن حکومت می شود. طبقه نخست که اقلیتی بیش نبوده، همه کارکردهای سیاسی را برعهده داشته و قدرت را در انحصار خود می گیردو از سود حاصل از قدرت ورزی لذت می برد. اما طبقه دوم اکثریتی را تشکیل می دهد که به وسیله طبقه اول کنترل می شود. در اصطلاح موسکا، طبقه سیاسی یا نخبگان بالفعل به کسانی اطلاق می شود که تمایل یا قدرت رقابت برای نفوذ بر جمع کثیری را دارند.
یکی دیگر از از نظریه پردازان سرشناس کلاسیک در باب نخبگان و از پیروان ماکیاولی روبرت میشلز می باشد. میشلز با طرح اصطلاح جدیدی به نام «قانون آهنین الیگارشی» از چگونگی انحصاری شدن تدریجی رهبری احزاب سیاسی در دست یک طبقه حرفه ای سخن به میان آورد. میشلز توضیح می دهد که چون مردم عادی کمتر به مسائل سیاسی رغبت نشان می دهند و در نهایت نقش ضعیف تری در پویش سیاسی بازی می کنند در حالی که اقلیتی کوچک که قابلیت سازماندهی دارد قادر است که نهضت برپا کند و حتی حرکتهای انقلابی را نیز برعهده گیرد.
در میان نظریه پردازان نسبتاً متاخر در باب نخبگان دو کتاب «انقلاب مدیران» و « ماکیاولیستها» اثر جیمز برنهام است که با توجه به تجارب نظامهای فاشیستی و متاثر از تحولات تکنولوژیک پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است و به نحوی در تلاش زنده کردن افکار و اندیشه های نخبه گرایانه پاره تو و موسکا می باشد. جهش اساسی مطالعاتی و تحقیقاتی نخبه گرایی جدید عملاً در ایالت متحده آمریکا و کشورهای اروپایی با انتشار آثار محققانی چون هارول لاسون ، ریمون آرون، کارل فردریش ، هانس درایتسل، سیمومارتین لیپست، پوتنام، جان نیکل، تی، بی باتامور، سی رایت میلز و رابرت دال شروع شد. همه این پژوهشگران از اندیشه های پاره تو و موسکا متأثر بوده اند.
در هرحال مفهوم گروه نخبه تحت تاثیر برخورد عالمانه و روشنفکرانه جامعه شناسان و استادان علم سیاست اروپایی و آمریکایی در دو دهه 60 و 70 میلادی، متحول شد؛ به طوری که در علوم اجتماعی عموماً گروه نخبه به نیروهایی اطلاق می شود که کیفیت کارکرد گرایانه مشخصی را دارا می باشد. بدون اینکه به جوانب سیاسی و اخلاقی مساله توجه شود. امروزه محور اصلی بحثها در باره گروه نخبه، ساختار و عملکرد نیروههای قدرتمند سیاسی حاکم را شامل می شود. قدرت نخبگان سیاسی در یک نظام اجتماعی دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی، به عنوان تجلی حاکمیت ملی توجیه می گردد. با وجودی که هنوز برخی بر بعد ایدئولوژیک نخبگان شدیداً تاکید می ورزند، ولی در تعاریف جدید، اصطلاح نخبه و عملکرد آن، به صورت بی طرفانه و بدون توجه به بار سیاسی و ایدئولوژیک آن مورد ارزیابی قرار می گیرد. و بالاخره در حالی که امروزه در جوامع صنعتی غربی ، نخبگان سیاسی به مثابه گروهی رسمی که قانوناً برگزیده شده اند، تعریف و تبیین می شوند، گروه نخبه در کشورهای در حال توسعه از جمله در ایران ، هنوز با تعاریف پاره تو و موسکا همسویی بیشتری دارند . به عبارت دیگر باید پذیرفت که در تعریف گروه نخبه شرایط اقتصادی و اجتماعی خاص جوامع تاثیر تعیین کننده ای دارند. مفهوم نخبه مورد نظر جامعه شناسی غربی تطابقی با کارگزاران و دولتمردان کشورهای حهان سوم از جمله ایران ندارد.
طبقه بندی نخبگان
گی روشه طبقه بندی ششگان? زیر را از نخبگان ارائه کرده است :[2]
1ـ نخبگان سنتی
نخبگان سنتی از حاکمیت و یا نفوذی برخوردارند که ناشی از ساختهای اجتماعی، ایده ها و اعتقاداتی است که ریشه در گذشته ای دور دارند و مبتنی بر راه و رسم سنتی طولانی اند. بدین ترتیب تمام برگزیدگان آریستوکراتیک برگزیدگان سنتی محسوب می شوند زیرا اعتبار آنها ناشی از نژاد و اصل و نسب است که ریشه در سنتها دارد. مانند رئیس یک قبیله که حاکمیت خود را ناشی از آن می داند که جانشین بلافصل رئیس قبلی است که آن هم به صورت سلسله مراتبی ادامه پیداکرده است. همچنین می توان نخبگان مذهبی را نیز معمولاً تا حدی نخبگان سنتی قلمداد نمود، زیرا حاکمیت یا نفوذ آنها مبتنی بر احترام نسبت به بعضی از حقایق است که در زمانهای پیشین بر انسانها آشکار گردیده و یا مبتنی بر سنتی طولانی است که ریشه تاریخی دارد.
2ـ نخبگان تکنوکرات
نخبگان تکنوکراتیک منتسب به ساختی رسمی یا اداری هستند. اقتدار آنها بر اساس معیار دوگانه ای استوار است. اول آنکه این نخبگان بر اساس قوانین وضع شده و رایجِ شناخته شده، انتخاب شده اند، دوم آنکه این اتنخاب به دلیل دارا بودن صلاحیتها، قابلیتها و تخصّصهای تحصیلی یا همچنین با احتساب دارابودن تجارب و سابقه در زمینه های خاص یا ملاکهایی از این قبیل سنجیده و مورد قضاوت قرار می گیرند. این نخبگان تکنوکراتیک از اقتداری برخوردارند که ماکس وبر آن را اقتدار عقلایی ـ قانونی نام نهاده است.
3ـ نخبگان مالکیت
نخبگان مالکیت به دلیل ثروت و اموالی که دارند از نوعی « اقتدار» یا « قدرت» برخوردار می شوند. این اموال و این ثروت باعث تسلط آنان بر نیروی کاری می گردد که به خدمت گرفته اند، ولی از طرف دیگر این توانایی مالی به آنها امکان می دهد که بتوانند بر روی سایر نخبگان سنتی و یا تکنوکراتیک فشارهایی وارد سازند و در نتیجه برای خود قدرت اجتماعی کسب نمایند. نخبگان مالکیت یا نخبگان اقتصادی از قبیل ملاکین بزرگ اراضی یا صنعتی و یا مالی افرادی هستند که تصمیماتشان می توانند بر زندگی سیاسی و اجتماعی اثر بگذارد و در نتیجه باعث ایجاد تغییرات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی گردد یا برعکس از انجام این تغییرات جلویری نماید.
4ـ نخبگان خارق العاده یا کاریزمایی
نخبگان کاریزمایی ( به تعبیر وبر ) نخبگانی هستند که خصوصیات خارق العاده به آنان نسبت می دهند. اقتدار و نفوذی که این نخبگان از آن برخوردارند، مستقیماً به شخصیت آنان بر می گردد و به گفته ماکس وبر بر قهرمان پروری مقدس، ویژه و استثنایی یا بر خصلت و صفت ستودة یک شخصیت متکی است.
5ـ نخبگان ایدئولوژیکی
این نخبگان اشخاص یا گروههایی هستند که در اطراف ایدئولوژی معینی متشکل گردیده یا در به وجود آوردن ایدئولوژی خاصی سهیمند. همچنین می توان اشخاص یا گروههایی را در این رده بندی قرار داد که ایدئولوژی مشخصی را اشاعه می دهند یا سخنگو و معرف آنند. نخبگان ایدئولوژیک یا معنوی بدون اقتدار ولی بانفوذ، اغلب گروههایی هستند که دگرگونی های ساختی آینده را سبب می شوند و موجب جهت گیری مجددی از کنش تاریخی می گردند.
6 ـ نخبگان سمبلیک
ارزشها، ایده ها، سمبل های وضعیت موجود، نهادها و ایده های جدید و غیره در رؤسای سیاسی متبلور و متجلی می شوند و در این میان رؤسای معنوی و ایدئولوژیکی بهتر می توانند خصوصیات سمبلیک به خود بگیرند.
نخبگان سمبلیک در اصل کسانی هستند که نمونه های اصیلی از بعضی رفتار، کردار، افکار و خصوصیات و ارزشها هستند. برای مثال هنرمندان مردمی یا خوانندگان مردمی که در نظر مردم و مخصوصاً جوانان به صورت قهرمانانی در می آیند و مظهر جوانی ، عشق ، شادی ، خلاقیت و صفاتی از این قبیل اند نمونه هایی از نخبگان سمبلیک هستند.
نخبگان سیاسی
از آنجا که هر امری یک متولی می خواهد که آن مهم را هدایت کند، در حوزه نخبگی است که مجری یا متولی پدید می آید و شکل می گیرد و نهایتا بخشی از جامعه یا ترکیبی از بخش های مختلف باید مجری و متولی امر مهم باشند و مسوولیت توسعه،ساماندهی و... جامعه را بر عهده گیرند. این بر اساس ضرورت حکمرانی است نه سلیقه یا فهم خود محورانه. جان کلام نخبگان این است، که در هر جامعه ای ممکن است اقلیتی وجود داشته باشد که تصمیمات عمده را در جامعه می گیرد. « نخبگان سیاسی معمولا به طبقه ای برگزیده از افراد جامعه اطلاق می شود که صاحب قدرت و نفوذ بوده و در تدوین و پیشبرد خط مشی دستگاه سیاسی به اشکال گوناگون تاثیر می گذارند.» نخبگان سیاسی به تولید چارچوب های مفهومی اداره امور جامعه و وارد کردن آنها در چرخه های تصمیم گیری و عرصه های رقابتی می پردازند. در این نوشتار نخبگان سیاسی در مفهومی وسیع شامل فعالان، شخصیت های سیاسی و نمایندگان برگزیده می شود، که به گونه ای رسمی یا غیر رسمی در تولید و تدوین و اجرای سیاست های نظام سیاسی نقش دارند. بر آن اساس که استعداد، توانایی و مهارت افراد متفاوت است و سیاست و مملکت داری یک بحث انسانی و مجموعه ای است، بنابراین باید بهترین ها، پیچیده ترین، کارا ترین و آشنا ترین و متخصص ترین افراد وارد حوزه ودستگاه سیاسی شوند تا بدین صورت جامعه از بهترین های خود، مسوولیت و کارآمدی طلبیده تا زمینه و شرایط یک جامعه غنی وپویا فراهم شود.
[1] . محمد مهدی انصاری(1386)، نخبه پروری سیاسی، نشر دادگستر ص 21
[2] . گی روشه، تغییرات اجتماعی ، ترجمه منصور وثوقی ، تهران، نشر نی ص125-121
¤ نویسنده: موسی مباشری
ویژگی های نخبگان سیاسی
نخبگان کسانی هستند که به تعبیر پارتو: «دارای خصوصیاتی استثنایی و منحصر به فرد یا دارای استعداد و قابلیت هایی عالی در زمینه کار خود یا در بعضی فعالیت ها می باشند».[1] آنان به دلیل نقش، جایگاه و توانایی مخصوصی که دارند، موقعیت برتری نسبت به متوسط اعضای جامعه می یابند و اعضای ممتاز جامعه محسوب می گردند. بنابراین در جریان تحولات جامعه، نقش و اثر این گروه بسیار تعیین کننده است؛ زیرا نه تنها طرح ایده ها و پیشنهادهای جدید، بلکه ترویج و تبلیغ آن نیز با هدایت و حمایت آنان انجام می شود .
نخبگان اشخاص و گروه هایی هستند که درنتیجه قدرتی که به دست می آورند و تأثیری که بر جای می گذارند یا به وسیله تصمیماتی که اتخاذ می کنند یا به وسیله ایده ها، احساسات و هیجاناتی که به وجود می آورند، در کنش تاریخی جامعه ای مؤثر واقع می شوند.[2]
ملاحظه می شود که گروه نخبه در فرایند تأثیرگذاری خود، هم به طرح ایده و پیشنهاد و تصمیم سازی می پردازند و هم در تبلیغ و ترویج ایده ها نقش ایفا می کنند و الگوهای جدید را ساخته و پرداخته می کنند و هم در مرحله تصمیم گیری و عملی سازی تصمیمات و تحقق الگوهای نو وارد می شوند. در واقع همه این ها بدون برخورداری از توانایی و قدرت فوق العاده میسر نمی گردد .
البته باید در نظر داشت که نخبگان صرفا پدیدآورنده تحولات و تغییرات جدید نیستند، بلکه جلوگیری از تغییرات یا کند کردن مسیر تغییر نیز اقدامی است که از عهده نخبگان برمی آید؛ زیرا چنان که اشاره شد، این کار نیز در تعیین سرنوشت تاریخی جامعه دخیل است و تاریخ سازی کاری بس مشکل و دشوار است که از عهده افراد عادی به صورت انفرادی و جداگانه برنمی آید. نکته مهم دیگری که باید در مورد گروه نخبگان مد نظر داشت، این است که «نخبه بودن » لزوما در جهت مثبت نیست، بلکه ممکن است فردی در جرم و جنایت خاصی برجسته تر از دیگران باشد و در میان جانیان و بزهکاران، سرآمد تلقی گردد.
واژه نخبه در جامعه شناسی شامل چنین افرادی نیز می شود و بار ارزشی ندارد. اعتقاد بنیادین پارتو این است که انسان ها، چه از جهت جسمانی و چه از نظر فکری و اخلاقی، با یکدیگر برابر نیستند. در کل جامعه و در هر یک از قشرها و گروه هایِ آن، برخی کسان از دیگران بااستعدادترند... اصطلاح نخبگان در کاربرد پارتو هیچ گونه دلالت اخلاقی یا افتخارآمیز ندارد. این اصطلاح تنها بر کسانی اطلاق می شود که در هر یک از شاخه های فعالیت بشری بالاترین نمره را به دست آورده باشند.[3]
بنابراین، نخبگان اجتماعی، اعم از نخبگان سنتی، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک، توان ویژه و برجسته ای در حفظ یا براندازی نظم موجود یا درانداختن طرح و سازمانی نو دارند و این توانایی ناشی از استعداد، درک و قدرت ویژه و خارق العاده آنان است. البته آن گاه که افراد نخبه حرکتی را آغاز کردند و راه نسبتا هموار گردید، دیگران هم می توانند پشت سر آنان حرکت کنند و نقش نسبتا جزئی تر خود را در حرکت تاریخی جامعه ایفا نمایند. از این روست که برخی صاحب نظران، تاریخ را میدان عمل یا صحنه بازی نخبگان قلمداد کرده، در تحلیل خود از تحولات تاریخی، محور و کانون بحث و استدلال خود را به این گروه اختصاص داده اند. به نظر آنان، تاریخ و تحولات آن را نوابغ به وجود می آورند. تاریخ هر جامعه جلوه گاه شخصیت و نبوغ قهرمانان و نوابغ است و به عبارت دیگر، برخی شخصیت های برجسته جلوه گاه تمام تاریخ یک جامعه اند.
طبق این نظریه (نظریه قهرمانان)، تاریخ را یعنی تحولات و تطورات تاریخ را چه از نظر علمی، و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا حتی اخلاقی، نوابغ به وجود می آورند.[4]
نخبگان سیاسی علی الا صول می بایستی دارای تفاهم واجماعی کلان و اساسی درباره هنجار های حاکم بر اداره امور حکومتی و در باره "قواعدبازی" و سیستم اجتماعی" باشند. چون حیات سیستم سیاسی و تداوم آن بسته به تفاهم و اجماع نخبگان است این اجماع به معنی عدم اختلاف و فقدان رقابت بین آنان نیست، بلکه به این مفهوم است که نقاط اشتراک اساسی آنان بیش از اختلافات آنان است. سیاست گذاری و مملکت داری مطلوب، اساسا محصول فرآیند تعاملی نخبگان است و این مستلزم آن است که نخبگان سیاسی تساهل لازم را برای به کارگیری نیروهای متفاوت در سطوح مختلف جامعه نشان دهند تا هرنخبه سیاسی خود را در پرتو یک مجموعه و یک کلیت مشاهده و عمل کند و گرنه عدم تعامل بین افراد واندیشه های مختلف در نهایت به سوءمعاشرت و عدم تفاهم می رسد که مسوولیت اصلی در ایجاد تفاهم و تعادل به عهده نخبگان سیاسی است که اهمیت وجودی خود را برای طرف مقابل اثبات کنند. اما این مسئله به آن بستگی دارد که نخبگان و رهبران یک جامعه چگونه می خواهند مملکت را اداره کنند، به عبارت دیگر فلسفه و چارچوب مدیریتی رهبران و نخبگان اهمیت دارد. بنابراین موضوع به روحیه، خلق و خوی و مبانی فکری حکومت کنندگان، بافت اجتماعی، سیاسی و حتی قانون اساسی آنها بستگی دارد. اما آنچه که نخبگان سیاسی باید به آن قائل باشند تا ضرورت تعامل انتقادی-تفاهمی و تقابل فکری پیش آید و متعاقبا قاعده مندی رفتاری آنها، خود به اصل کارآمدی و به عبارتی به بلوغ سیاسی متکی است. اما بلوغ به طور اعم و بلوغ سیاسی به طور اخص ، در خلا» به وجود نمی آید. زیرا جامعه نابالغ بدون تعمق در ویژگی های جامعه نابالغ و جدی گرفتن این تعمقات نمی تواند به بلوغ برسد.
جامعه بالغ بدون گذر از طفولیت سیاسی، به بلوغ سیاسی نمی رسد و این مستلزم آن است که در درجه اول نخبگان سیاسی به درجه ای از بلوغ سیاسی رسیده و با درک و فهم وجوه تمییز میان طفولیت سیاسی(جامعه نابالغ) و بلوغ سیاسی، زمینه وبستر جامعه بالغ را فراهم و تسهیل کنند. زیرا جامعه بالغ اصول کنجکاوی، انتقاد ،تعامل و تفاهم را جدی می گیرد و آن را تقویت می کند تا ثمره آن، کارآمدی، مطلوبیت و خلاقیت باشد. به عبارتی آن جامعه به ویژه نخبگان سیاسی آن عادت به" چرا گویی" و تحمل "چراگویی" داشته باشند. در جامعه بالغ با حاکم شدن بلوغ سیاسی وتبلور آن در روابط نخبگان سیاسی، تعامل انتقادی و گفت وگو میان افراد از همه نوع اندیشه وسلیقه های فکری وجود دارد. چون کسب قدرت "عقل و آرامش" می خواهد و درچارچوب قدرت است که اندیشه ها تا اندازه ای درگیر مصالحه می شوند. از این رو اصل یا مغالطه" همه یا هیچ" حاکم نیست و لذا افراد استعداد سخن گفتن خود را از دست نمی دهند و منطق رقابت بنابر فحاشی و تهدید نیست و افراد بی اعتنا ونافرمان نیستند.
نخبگان سیاسی با سوار بر بلوغ سیاسی، بیش از آن که به بیراهه ها بیندیشند به راه های اصلی و بزرگراه ها می اندیشند، در عالم واقع اندیشه کرده، طراحی کرده و کاربردی ارائه طریق و راه حل می کنند. عاقبت اندیش و عاقبت سنج هستند، بازخور دارند و می توانند غیر از انجام وظیفه به موفقیت نیز بیندیشند و می دانند که گذشته قابل تغییر نیست و به آینده نظر می کنند. از آنجا که جامعه ما جامعه ای در حال گذار است و بسیاری از موضوعات با مسائل سیاسی آمیخته، لذا ساختن آینده سازنده، به یک شجاعت و بلوغ سیاسی در درون شاکله نخبگان سیاسی که متعاقبا بتواند کل جامعه را در برگیرد، نیاز دارد.[5]
سنت سالم سیاسی
در متون و منابع دینی که مشتمل بر توصیه های جامع الاطرافی برای زندگی فردی و اجتماعی است، می توان به مطالبی دست یافت که در تحلیل پدیده های اجتماعی راهگشاست. با تأمل در قرآن کریم و نهج البلاغه تحلیل های مبسوطی را در باب تحولات اجتماعی می یابیم که به بررسی عناصر نقش آفرین و تعیین کننده در این تحولات پرداخته اند. بر این اساس، نقش رهبران دینی و نیز بزرگان و نخبگانی که از منزلت ویژه ای در میان مردم برخوردارند یا افراد ذی نفوذی که تواناییهای سیاسی، تبلیغی یا مدیریتی برجسته ای دارند و بر سرنوشت جامعه تأثیر می گذارند، مورد توجه و تحلیل قرار گرفته است در این نوشتار بر آنیم تا نقش نخبگان سیاسی را در ایجاد سنت های سالم سیاسی بررسی کنیم. بر همین اساس ملزم به این هستیم که مقصود از «سنت سالم سیاسی» را واضح نماییم. به عبارت دیگر باید مشخص و معین نماییم که با اتکا و پشتیبانی به چه مبانی ای ، یک سنت سیاسی را قادر می سازد تا به صفت سالم بودن متصف گردد. به تعبیری ساده تر ؛ چه منبع ارزشی و کدام مبانی ارزش سنجی ای ، سالم بودن یا نبودن سنت سیاسی را مشخص می سازد.
سنت عبارت ازباور یا رفتاری است که در یک گروه یا جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، دارای معنای نمادین یا اهمیت ویژهای است و ریشه آن به گذشته برمیگردد. هنجارهایی نظیر سلام و احوالپرسی کردن نیز سنت تلقی میشوند. سنتها میتوانند در طول هزاران سال به حیات خویش ادامه دهند یا اینکه گسترش پیدا کنند. در عین حال سنتهایی هم هستند که به دلایل سیاسی یا فرهنگی در طول مدت کوتاهی ایجاد شدهاند.
سنت در لغت یعنی راه، روش، طریقه و آیین و در اصطلاح فقهی به معنی قول، فعل و تقریر معصوم علیه السلام است. بر سنت معانی دیگری از قبیل: بدعت، استحباب و نماز نافله نیز اطلاق میشود.در مجموع، تعاریف انسانشناسانه از سنت، سنت را مقوم فرهنگ انسانی میدانند. مفهوم فرهنگ، هم شامل جنبههای نا محسوس نظیر عقاید، اندیشهها و ارزشهایی که محتوای فرهنگ را میسازند میشود و هم در بر گیرندهی جنبههای محسوس مانند اشیاء، نمادها، و فناوریهایی که بازنمود محتوای فرهنگ است. [6] مجموعهی این جنبههای محسوس و نامحسوس که تشکیلدهندهی فرهنگ یک جامعه هستند به جهت وجود عناصر مشترک میان نسلها و همچنین وقوع فرایند اجتماعیشدن در زندگی جمعی بشر، امکان تداوم و حیات پیدا کرده و در گذر زمان استمرار مییابند. اجتماعیشدن فرایندی است که در طی آن، اعضای جامعه روش زندگی جامعهی خویش را میآموزند. اجتماعی شدن مجرای اصلی و اساسی انتقال فرهنگ در طول زمان و بین نسلهاست.[7] بنابراین حاصل تلقیهای انسانشناسانه از سنت آن است که سنت مقوم فرهنگ است، فرهنگ موضوع فرایند اجتماعیشدن، و اجتماعیشدن ساز و کاری که موجب اتصال نسلهای مختلف به یکدیگر، تداوم فرهنگ، و در نتیجه استمرار سنت میشود.
گر چه وظیفه ی نخبگان سیاسی در موضوع پیشگفته معلوم شد لیکن مشخص گردید که رفتار آنها بر سایر افراد جامعه موثر می باشد.در این مقاله معیار سنت سالم سیاسی را با تکیه بر مبانی ارزشی دین مبین اسلام مطرح می نماید. به طور دقیق تر در فقه شیعه دستورات واحکام عملی اسلام از چهارمنبع: الف- کتاب خدا «قرآن »ب-سنت یعنی قول و فعل و تقریر پیغمبر (ص)یا امام معصوم(ع) ج- اجماع و د- عقل استخراج می شود. برای پاسخگویی به این سئوال که سنت سالم سیاسی چیست؟باید باتوجه وتمسک به این منابع ،معیارهای سنت سالم سیاسی را که در تاریخ پیامبران الهی در قرآن کریم مطرح شده است وهمچنین سیره وروش پیامبر اسلام (ص) وائمه اطهار(علیهم السلام) و روش علما وبزرگان اسلام که در طول تاریخ حرکت هایی را شروع نموده اند به عنوان سیره وروش (سنت) روش سالم سیاسی الگوگیری شود ونخبگان سیاسی معاصر نیز با بهره گیری از سنت های سالم گذشته خود سرمشق والگوی آیندگان باشند علیهذا اصول و معیارهای رفتاری خواص جامعه و نخبگان سیاسی را از نظر اسلام بیان می نمائیم.
[1] . روشه، گی، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ص 146.
[2] . همان، ص153.
[3] . لوئیس کوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی ،ص523.
[4] . مطهری ، مرتضی ، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ،ص475.
[5] . دال، رابرت، تجزیه و تحلیل سیاست، ترجمه حسین ظفریان، تهران: چاپ خرمی، 1364.
[6] . گیدنز، آنتونی، جامعه شناسی، ترجمه حسن چاوشیان، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1387، ص35
[7] . همان، ص42
¤ نویسنده: موسی مباشری
معیارهای رفتاری نخبگان ازنظر اسلام
در هر جامعهای،روی سعادت و نیکبختی را آنان میبینند که کردارشان بر بصیرت و آگاهی دینی استوار باشد. رشد و سعادت جامعه، با پرورش و رشد بصیرت و آگاهی دینی در جامعه ارتباط مستقیم، تنگاتنگ و تعاملی دارد.همچنین فتارهای افراد از سنتهای شکل گرفته در جامعه بوجود می آید که بزرگان وافراد تأثیر گذار می توانند به عنوان الگوهای رفتاری افراد جامعه باشند. در حرکت رو به رشد و ترقّی جامعه، نخبگان و اهل علم نقش اساسی دارند. این نقش در ایجاد این حرکت و تداوم آن و سپس رسیدن به اوج ترقّی در تمامی ابعاد رخ می نمایاند. در جامعهای که براساس موازین و معیارهای دینی بنیان نهاده شده، علاوه بر نخبگان سیاسی،سایر نخبگان هم نقش مهمّی در ایجاد بصیرت و بینش مردم دارند. لازمهی این کار آن است که ابتدا خود ایشان از چنین بصیرتی برخوردار باشند و آنگاه دیگران را در این مسیر راهنمایی کنند. در نگاه دین مبین اسلام تأکید شده که عمل به این اصول در جامعه توسّط نخبگان، افزایش بینش وبصیرت وهدایت مردمان را به همراه داشته وموجب تقویت سنت های سالم در جامعه می شود.دراین بخش به برخی از این اصول به صورت گذرا اشاره می شود:
1- دین مداری
یکی از مؤثّرترین عوامل ثبات یک جامعه، محکم کردن اعتقادات، باورها و آموزههای دینی است. هرچه این ریسمان الهی محکمتر باشد، اعتماد بیشتر است. قرآن کریم بهصراحت لطف الهی را شامل اهل دین میداند و میفرماید:«و اگر بخواهند تو را بفریبند، یارى خدا براى تو بس است. او بود که تو را با یارى خود و مؤمنان نیرومند گردانید. و میان دلهایشان اُلفت انداخت، که اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج میکردى، نمیتوانستى میان دلهایشان اُلفت برقرار کنى، ولى خدا بود که میان آنان اُلفت انداخت؛ چراکه او تواناى حکیم است.»[1]
در اعتقادات اگر دین، محور نباشد، خیر و برکت رخت برخواهد بست. امام علی (ع)در این باره چنین فرمودهاند: «بپرهیزید از دگرگونی در دین خدا که همراه جماعت بودن در حقّی که آن را خوش نمیانگارید، بهتر است از پراکنده شدن بهخاطر باطلی که آن را دوست میدارید، و همانا خداوند سبحان به کسی بهخاطر جدایی خیری نبخشید، نه از گذشتگان و نه از باقیماندگان.»[2]
براین اساس، دینمداری در هر جامعهای، بهویژه مسلمانان نقش اساسی در وحدت امّت خواهد داشت.افراد متدین همیشه در جامعه اثرات مثبت از خود به جا می گذارند وسعی می کنند در محور صراط مستقیم حرکت کنند.
2-امر به معروف و نهى از منکر
ضرورت توجّه به این دو عنصر حیاتبخش بهعنوان دو رکن اساسی در اسلام، همواره از اهمّیّت خاصّی برخوردار بوده است. هدف از امر بهمعروف و نهی از منکر، اصلاح جامعهی اسلامی است؛ لذا احیای این دو از اهمّیّت خاصّی برخوردار است. همچنین، مهمترین وسیله برای ایجاد بینش و بصیرت در جامعهی اسلامی، احیای امربهمعروف و نهی از منکر است. مطابق نصّ قرآن، مسألهی امر به معروف و نهى از منکر، مسؤولیّتی عمومى است. هر فرد نسبت به فرد دیگر، هر طبقه نسبت به طبقهی دیگر، حکومت نسبت به مردم و مردم نسبت به حکومت این وظیفه را به عهده دارند که مراقب هم باشند و از انحراف، اعمال بد فردى و اجتماعى، فحشا، فساد، فسق، فجور و نیز انحرافات سیاسى جلوگیرى کنند. ولی نخبگان در جامعهی اسلامی در شناساندن راه خیر و سعادت و ایجاد بینش و بصیرت دینی وظیفهی بیشتری دارند.و از همینرو، یکى از اوصاف پیامبر اکرم (ص) ، اهتمام به امر به معروف و نهى از منکر شمرده شده است چنانچه قرآن کریم می فرماید:
?اَلَّذینَ یَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذى یَجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِى التَّوراةِ و الاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ و یَنهاهُم عَنِ المُنکَرِ?[3]«آنها که از فرستاده ( خدا) پیامبر امى پیروى مىکنند کسى که صفاتش را در تورات و انجیلى که نزدشان است مىیابند و آنها را به معروف دستور مىدهد و از منکر باز مىدارد ، پاکیزهها را براى آنها حلال مىشمرد ، ناپاکها را تحریم مىکند ، و بارهاى سنگین و زنجیرهائى را که بر آنها بود ( از دوش و گردنشان ) برمىدارد آنها که به او ایمان آوردند و حمایتش کردند و یاریش نمودند و از نورى که با او نازل شده پیروى کردند آنان رستگارانند . »
3-عدم کتمان حقیقت
یکی دیگر از آفتهای بصیرت ودانایی ، کتمان حقیقت است. در قرآن این مسأله دربارهی دانشمندان اهل کتاب مصداق دارد که وقتی نشانههای رسول خدا (ص)را با آنچه در بشارتهای کتب آسمانی خود مطابق دیدند، موقعیّت خود را در خطر دانسته و حقیقت را کتمان کردند و از پیوستن اهل کتاب به جمع مسلمانان جلوگیری به عمل آوردند:«و (یاد کن) هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را (بهوضوح) برای مردم بیان نمایید و کِتمانش مکنید. پس، آن [عهد] را پشت سر خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز بهدست آوردند؛ و چه بد معاملهای کردند.»[4]
اینان کسانیاند که علاوه برکتمان آیات الهی، در راه خدا آنگونه که باید قدم نگذاشته، و گمراهی را بر هدایت برگزیدهاند. حقیقتا کسانی که پایبند به حق وحقیقت باشند رفتار درستی را در جامعه با دیگر همنوعان خود خواهند داشت ودرهنگام گفتن مطالب منافع خود را به حق وحقیقت ترجیح نمی دهند.
4- اطاعت از ولیّ امر
قرآن، اطاعت از خداوند و اولیای امرش را محور رفع منازعات و اختلافات جامعه میداند: «اى کسانیکه ایمان آوردهاید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را (نیز) اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امرى (دینى)اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید، آن را به (کتاب) خدا و (سنّت) پیامبر (او) عرضه بدارید؛ این بهتر و نیکفرجامتر است.»[5]
رابطهی رهبری نظام اسلامی (پیشوا) با مردم، رابطهای متقابل است و اگر هریک از ایشان حدّ خود را نشناسند و از آن تجاوز کنند، اختلاف کلمه پدید میآید. امام علی(ع)میفرمایند:
«... اگر مردم بر حاکم چیره شوند، یا حاکم بر مردم ستم ورزد، در این هنگام، اختلاف کلمه پدید آید و نشانههای ظلم و تجاوز آشکار شود و فریبکاری در دین رواج یابد.»[6]
5- مبارزه با حرکت نفاق
منافقین پیوسته مترصّد فرصتی بودهاند تا جامعهی مسلمین را نسبت به آینده بدبین سازند. نقش امید به آینده و اعتماد به وعدههای الهی در حرکت یکپارچهی اجتماع بهسوی مقصد و هدفی واحد را نمیتوان نادیده گرفت، و از طرفی، ناامیدی و در نتیجه سستی و رخوت سبب جداشدن اعضای جامعه از رهبر و از یکدیگر خواهد شد. چهبسا ملّتهایی که در سایهی امید و اعتماد به رهبری توانستند عظیمترین مشکلات را از سر راه خود بردارند و سرنوشتی افتخارآمیز رقم زنند و نمونهی بارز آن، همان حرکت یکپارچهی مردم و پیامبر (ص)و شکل گرفتن حکومت اسلامی در مدینه است. از آنجا که منافقان با پایدار ماندن چنین روحیّهای در جامعه نمیتوانستند به اهداف خود دست یابند، بنابراین، نهایت سعی خود را در تغییر افکار و روحیّات به کار بردند. آیهی زیر که در جریان جنگ احزاب نازل شده است، شاهدی بر این مدّعاست:
«و هنگامی که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است میگفتند: خدا و فرستادهاش جز فریب به ما وعدهای ندادند. و چون گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه، دیگر شما را جای درنگ نیست، برگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند: خانههای ما بیحفاظ است (ولی خانههایشان) بیحفاظ نبود، (آنان) جز گریز (از جهاد) چیزی نمیخواستند و اگر از اطرافِ (مدینه)مورد هجوم واقع میشدند و آنگاه آنان را به ارتداد میخواندند، قطعاً آن را میپذیرفتند و جز اندکی در این (کار) درنگ نمیکردند.» [7]
6- حقّمداری و عدالتگستری
یکی از رسالتهای رسولان الهی ، و بهتبع ایشان، نخبگان سیاسی، در حکومت اسلامی، زمینهسازی برای برپایی حقّ و عدالت است خداوند در قرآن می فرماید:
? لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ?[8]« ما پیامبرانمان را با دلیلهای روشن فرستادیم و با آنها کتاب و ترازو، رانیز نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند و آهن را که در آن نیرویی سخت و منافعی برای مردم است فرو فرستادیم ، تا خدا بداند چه کسی به نادیده ، او و پیامبرانش را یاری می کند زیرا خدا توانا و پیروزمند است.»
حقمداری، از کوچکترین اجتماعات تا بزرگترین آنها باعث جلوگیری از بروز اختلافات میشود. مطابق آیات قرآنکریم، وقتی انسان قصد دارد میان دو یا چند فرد یا گروهی حکمیّت کند، باید به عدالت حکم کند؛ [9]
اگر عدالت برپا نشود، میان اقشار مختلف جامعه فاصله میافتد و از یکدیگر ناراضی میشوند و شکاف در میان ایشان بهتدریج عمیقتر میشود. نمونهی بارز این مسأله را در تاریخ صدر اسلام، در دوران خلافت عثمان میتوان دید که چگونه نارضایتی و شکاف میان حکومت و ملّت شدت یافت و نخبگان سیاسی، خود آلودهتر از همه بودند. در ابعاد دیگر، نظیر قضاوت نیز همین دیدگاه وجود دارد. پس میتوان چنین استنباط کرد که حقمداری است که مردم را در جامعهی اسلامی روز بهروز امیدوارتر میکند و فاصله و شکاف میان مردم را تنگتر میسازد.
7- صلح دادن میان افراد
الفت دادن میان دو یا چند نفر، کاری است که در دین و شرع مقدّس اسلام از اهمّیّت بهسزایی برخوردار است. در روایتی از رسول خدا(ص)در اینباره چنین وارده شده است:«خداوند آن را که میان دو دوست از ما الفت ایجاد نماید، درود و رحمت فرستد. ای گروه مؤمنان! با یکدیگر انس بگیرید و نسبت به همدیگر مهرورزی نمایید.»[10]
[1] . انفال ،آیه62-63.
[2] . محمّدی ریشهری، محمّد، دانشنامهی امیرالمؤمنین، ترجمه: مهریزی، مهدی، ج 4، ص 287.
[3] . اعراف/157.
[4] . مائده/ 78-79.
[5] . نساء/59.
[6] . نهجالبلاغه، خطبهی 216.
[7] . أحزاب/ 12- 14.
[8] . حدید/ 25.
[9] . نساء/ 58.
[10] . وسائل الشّیعه ، ج 12، ص 216.
¤ نویسنده: موسی مباشری
نقش خواص جامعه
با مطالعه تاریخ وسرگذشت انقلاب ها و نهضت های فکری ،اجتماعی وسیاسی کشورها به وجود دو گروه عوام و خواص در جامعه پی می بریم .
این دو گروه گاه باعث سرعت گرفتن جریان نهضت و برداشتن موانع از مسیر حرکت و ناامیدی دشمنان شده و گاهی هم به منزله مانعی بر سر راه حرکت رو به جلوی نهضت و ایجاد شک و دو دلی و تزلزل در ارکان آن عمل کرده و آن را به چالش و یا شکست کشانده اند .بررسی چگونگی این نقش آفرینی از سوی خواص جامعه همواره موضوعی قابل مطالعه وپیگیری بوده است ...خواص یا نخبگان جامعه گروه صاحب تحلیل ، صاحب بصیرت و تمیز دهندگان جریان حق از باطل اند که اسیر جو و هیجان نمی شوند و فریب جریان های انحرافی در مسیر حرکت را نمی خورند .
در مقابل این خواص ، عوام قرار دارند که به اشخاص نگاه می کنند نه به محور حرکت ، با اندک شبهه ای متزلزل می شوند و از پشتیبانی خود دست بر می دارند ، از خود تحلیل ندارند و اسیر جو و هیجانات می شوند .گاهی رفتارهایی که از سوی به اصطلاح خواص جامعه سر می زند و گفتاری که بر زبان ایشان جاری می شود وبیشترناشی ازجو زدگی ، توهم و کم توجهی به مصالح جامعه و مسیر کلی حرکت نهضت است آنان را به جایگاه عوام تنزل می دهد . در واقع نخبگان به لحاظ بصیرت و موقعیت شناسی و اطاعتشان از خدا، پیامبر یا امام وهمچنین امام زمان خود ، خواص لقب می گیرند و شایسته پیروی و حمایت می شوند اما اگر در امواج فتنه ها و موقعیت های سیاسی، اقتصادی مختلف و تحت تأثیر نفس و هیجانات کاذب و توهمات منحرف کننده در هنگامه ی امتحانات توان تشخیص خود را از دست بدهند در زمره عوام در می آیند. دراین میان گره خوردن ویکسان دانستن سرنوشت جریان حق با مواضع اینگونه افراد از خطاهایی است که ممکن است شبهه آفرین وفتنه انگیز باشد . کلام حکیمانه علی علیه السلام در هنگامه ی جنگ جمل برای شیعیان کاملاً راه گشا و رهنماست . آن حضرت در جواب یکی از اصحاب که به ایشان عرض کرد: "در یک سوی میدان عایشه و طلحه و زبیر از اصحاب رسول الله را می بینم و در سوی دیگر علی وصی رسول الله قرار دارد و حق در اینجا قابل تشخیص نیست" فرمودند : "حق را بشناس آنگاه اهل آن را خواهی شناخت و باطل را بشناس، اهل آن را خواهی شناخت ".[1] این کلام ناب بدین معناست که حق معیار سنجش افراد است و نه اینکه اندیشه ورفتارافراد بتواند درستی حق را محک بزند . آن حضرت همچنین در جای دیگر فرموده اند" کسانی که به واسطه افراد وارد اردوگاه حق می شوند در صورت خروج آنها از این اردوگاه آنها نیز خارج می شوند" . پرواضح است که افراد ملاک نیستند بلکه میزان پیروی آنها از محور حق ورهبری برحق جامعه ، میزان حقانیت آنان را تعیین می کند و نه بالعکس .
نقش نخبگان سیاسی
علم و فرهنگ و هنر و سیاست و فلسفه هرجا باشند به نحوی نامحسوس و ناپیدا بهم بستهاند. پس نخبگان هر جامعه هم اگر در یک نظام متعادل در جایگاه خود قرار گرفته باشند با یکدیگر هماهنگی و همراهی می کنند. سیاستمداران و مدیران از آنجا که مرجع سامان دهنده امور اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعهاند پیداتر و شناختشدهترند اما در همه زمانها و مخصوصاً در زمان ما اگر در جامعهای تفکر و هنر و علم نباشد کار معاش مردمش سامان نمییابد یعنی سیاستمدارانش هم موفق نمیشوند در بازی زندگی و بخصوص در دوران جهانی شدن مصرف، ظاهراً باید اقتصاد مقدم باشد بخصوص اقتصادی که هنر و زیبایی و علم و فلسفه را هم به بازار مصرف آورده و همه چیز را در آنجا در معرض خرید و فروشقرار داده است به این جهت میان زشت و زیبا و سطحی و عمیق، غیر اخلاقی و اخلاقی، اسارت و آزادی، جنگ و صلح و . . . فاصلهای نیست و شاید تفاوتی هم نباشد. حیف که یکی از کوچکترین عیبهای این وضع اینست که در معرض دگرگونی دائم است و از فردایش چیزی نمیدانیم و چه بسا که یک حادثه کوچک مثل خودسوزی یک نوجوان فقیر یا قطع چند درخت در یک پارک آرامش ظاهری آن را برهم زند. در این جهان چگونه میتوان گروهی از نخبگان را بر گروه دیگر ترجیح داد. هنرمندان و سیاستمداران و دانشمندان و صاحبنظران و تکنوکراتها و گردانندگان موسسات بزرگ مالی و اقتصادی همه مظاهر جهان خویشند و با امکانهایی که در جهان خود دارند کار میکنند وقتی راه تحقق این امکانها بسته شود دیگر کاری از عهده آنها بر نمیآید. آزادی و توانایی مردمان با درک و دریافت امکانهایی که فرا روی آنها قرار دارد تحقق مییابد در جهان مدرن چون دامنه امکانها از ابتدا وسعت داشته است این پندار و گمان پدید آمده است که هرکاری میتوان کرد و بهر راهی میتوان رفت و حتی گاهی میپندارند که آینده را با هوس و خودرأیی میتوان ساخت. البته این دعویها و داعیهها را بیشتر از زبان اهل سیاست و ایدئولوژی میشنویم بقیه گروهها داعیه و دعوی کمتری دارند اما تأثیرشان کمتر نیست و مگر نه اینکه قوام جهان جدید به علم است و دانشمندان و دانشگاهیان در ساختن این جهان مقدمند. مع هذا علم در جهان خود و در تناسب با سیاست و حقوق و اخلاق و هنر میتواند کارساز باشد سیاست هم بی مدد علم و فرهنگ و خرد تاریخی کاری از پیش نمیبرد. در دوران قوام جهان جدید روشنفکران و فیلسوفان و هنرمندان در نظم بخشیدن و پاسداری از جهان خویش سیاستمداران را دستگیری و یاری کردهاند الا اینکه در جهان توسعه نیافته چون دانش و سیاست بنیاد ندارد میان آندو پیوستگی چندان هم نمیتوان یافت. در جهان توسعه نیافته دانشمندان معمولاً به اعتبار عنوانی که دارند وارد سیاست میشوند و چه بسا که تحصیلاتشان هم تناسبی با شغل سیاسیشان نداشته باشد. جهان توسعه نیافته به نام و عنوان علم و علمی بسیار اهمیت میدهد ولی متأسفانه چنانکه باید نمیتواند از دانش دانشمندانش بهره برداری کند. به این جهت روشنفکران و دانشمندان هم از نفوذ و قدرت چندان برخوردار نیستند.[2]
ارزش هر جامعه به انسانهایی است که از جنبه مثبت دارای نکاتی قابل توجه و مافوق عموم هستند. این افراد انسانهایی عادی هستند اما نگاهشان به جهان عاری از کوته بینی و مملو از واقعیت است. از کودکی پابه پای دیگر کودکان رشد می کنند اما زمانی که سایر بچه ها درگیر بازی و لهو و لهب هستند، این دسته کوچک مشغول تامل در ندانسته هایی است که ذهن کوچکشان را به خود مشغول کرده است. همچنان که رشد می کنند در پی سوالها و نداسته هایشان می روند و راهشان از دیگران جدا می شود. در واقع تفاوت در نگاه است. این گروه با این دید می نگرند که باید برای دستیابی به موفقیت از لذتهای زودگذر پرهیز کرد و به امید لذتهای پایدار سختی را تحمل کرد. اینان نخبگان جامعه اند.
[1] .مطهری،مرتضی، سیری در نهج البلاغه
[2] . داوری اردکانی، رضا ، سیاست، تاریخ، تفکر ،به نقل از سایت های اینترنتی
¤ نویسنده: موسی مباشری
نکته پایانی
سیاستمداران و مدیران و به عبارت دیگر نخبگان سیاسی، چون مرجع سامان دهنده امور اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعهاند پیداتر و شناختشدهترند اما این به معنای بی نقش بودن وبی تاثیر بودن سایر نخبگان در اداره و معاش جامعه نیست.به عبارت بهتر می توان گفت معاشرت منطقی و سامان یافته میان اصناف مختلف نخبگان است که سرنوشت جامعه را تعیین کرده و می تواند آن را به پیشرفت و تکامل برساند. پس لازم می نماید که در تحلیل های خود در ارتباط با نقش نخبگان در ساخت های مختلف زندگی جمعی ، از تاثیر گذاری اصناف مختلف نخبگان در تمام حوزه های زندگی اجتماعی غافل نباشیم .
با توجه به آنچه گذشت نقش نخبگان سیاسی درایجاد سنت های سالم سیاسی به روشنی واضح است و تاثیرات اصناف مختلف نخبگان در سطح جامعه به گونه ی اجتناب ناپذیری به هم گره خورده و هر شاخه از آنها چه بسا در بخش های دیگری از ساحت های زندگی جمعی نیز تاثیرگذار باشد.به عنوان مثال و در یک بیان بسیار ساده و غیر فنی، یک نخبه ی فرهنگی قطعا می تواند در حوزه ی مربوط به سیاست تاثیرگذاری کرده و چه بسا با تکیه بر صبغه ی فرهنگی خویش یا خود مستقیما وارد سیاست شده یا به هدایت مردم به سمت جریان سیاسی خاصی بپردازد .
از آنجایی که مقصود تبیین وظیفه ی نخبگان سیاسی یک جامعه اسلامی در تولید و ترویج سنت های سیاسی سالم است می توان گفت در چنین موردی برای تعیین و مشخص کردن سنت های سالم – که نخبگان می توانند در راستای ایجاد و ترویج آنها در سطح جامعه موثر باشند - ناچار و ملزم به مراجعه ی به منابع دینی می باشیم. در همین راستا می توان محور های زیر را به عنوان بخشی از مواردی دانست که نخبگان می توانند در رابطه ی با سنت های سالم سیاسی به ایفای نقش بپردازند :
1- بالا بردن سطح آگاهی افراد نسبت به فلسفه ی حکومت اسلامی
2- آشنایی باسیره عملی پیامبران الهی در قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص) وائمه اطهار (علیم اسلام)وعلمای بزرگ تاریخ اسلام توسط آحاد جامعه خاصه نخبگان جامعه
3- افزایش سطح آگاهی افراد نسبت به مسوولیت های متقابل مردم و حکومت
4- حفاظت و پاسداری از ارزش ها و ارکان نظام اسلامی
5- تلاش در جهت ایجاد وفاق و وحدت ملی
6- نهادینه کردن فرهنگ مطالبه ی مبارزه با فساد در تمامی زمینه ها از مسوولین در بین مردم ( در راستای امر به معروف و نهی از منکر)
7- تبیین مبانی مردم سالاری دینی
8- تبیین لزوم احترام به قانون و خط قرمز قرار دادن آن
9- بصیرت بخشی به توده ی مردم در فضای فتنه
منابع :
1- قرآن کریم
2- نهج البلاغه
3- ازغندی، علیرضا؛ نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، قومس، 1385، چاپ سوم.
4- ایونز، مارک؛ نخبهگرایی، محمود شهابی، فرهنگ اندیشه، سال سوم، شماره دهم، 1383.
5- باتومور، تی بی؛ نخبگان و جامعه، علیرضا طیب، تهران، شیرازه، 1381، چاپ دوم.
6- جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب؛ فرهنگ علوم اجتماعی، جمعی از مترجمین، تهران، مازیار، 1384، چاپ دوم.
7- داوری اردکانی، رضا ، سیاست، تاریخ، تفکر ،به نقل از سایت های اینترنتی.
8- دال، رابرت، تجزیه و تحلیل سیاست، ترجمه حسین ظفریان، تهران: چاپ خرمی، 1364 .
9- روشه، گی؛ تغییرات اجتماعی، منصور وثوقی، تهران، نی، 1385، چاپ هجدهم.
10- سیف زاده، حسین، اصول روابط بین الملل و سیاست خارجی ، 1378.
11- لوئیس کوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی ،1369.
12- میخلز، رُابرت؛ جامعهشناسی احزاب سیاسی، احمد نقیب زاده، تهران، قومس، 1385، چاپ دوم.
13-میلز، سی رایت؛ نخبگان قدرت، بنیاد فرهنگی پژوهشی غربشناسی، تهران، فرهنگ مکتوب، چاپ اول، 1383.
14-محمد مهدی انصاری(1386)، نخبه پروری سیاسی، نشر دادگستر ،1389.
15-مطهری ، مرتضی ، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ،1363.
16-مطهری،مرتضی، سیری در نهج البلاغه.
17-محمّدی ریشهری، محمّد، دانشنامهی امیرالمؤمنین، ترجمه: مهریزی، مهدی، ج 4.
18-نقیبزاده، احمد؛ درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی، قم، مهر، 1385، چاپ پنجم.
19-وسائل الشّیعه ، ج 12.
¤ نویسنده: موسی مباشری