![]() |
3 پایگاه اطلاع رسانی مباشر 4 |
![]() |
بسمه تعالی
عنوان مقاله : نظریه های امپریالیسم
تدوین: موسی مباشری بهجت آبادی
چکیده
واژه "Imperialism "، در لغت بهمعنای جهانجویی، جهانگشایی، امپراطوریگرایی، سلطهگرایی، جهانخواری و جهانسالاری است. امپریالیسم، در اصطلاح عنوانی است برای قدرتی (یا دولتی) که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمینهای دیگر بپردازد و مردم آن سرزمینها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهرهبرداری کند. امپریالیسم بهمعنای تشکیل امپراتوری از آغاز تاریخ بشر وجود داشته است اما به معنی امروزی واژه ی امپریالیسم در 1890 در انگلستان رواج یافت. به زودی در زبانهای دیگر بکار گرفته شد و از آن برای بیان کشاکشهای قدرتهای اروپایی رقیب برای بدست آوردن مستعمره و حوزه? نفوذ در افریقا و دیگر قارهها استفاده شد. این کشاکشها که از دهه? 1880 تا 1914 بر سیاست بین المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره «عصر امپریالیسم» نامیده شود. امپریالیسم همراه با پسوندهایی چون امپریالیسم اقتصادی، امپریالیسم نو و همینطور امپریالیسم فرهنگی به کار رفته است در واقع سه نوع امپریالیسم میتوان تصور کرد که عبارتاند از: 1- امپریالیسم سیاسی 2- امپریالیسم اقتصادی 3- امپریالیسم فرهنگی ورسانه ای .
دخالتهای سیاسی؛انجام کودتاهای نظامی؛ ایجاد درگیریهای مرزی و جنگ بین کشورهای پیرامونی؛تقویت اغتشاشهای داخلی؛تقویت مرزهای جاسوسی و حکومتهای نامری استفاده گسترده از تبلیغات و رسانههای گروهی؛تدوین و استقرار نظام تعرفهای و تعیین قیمتها و موارد دیگراز ابزارهای حفظ سلطه امپریالیسم است. برخی از اندیشمندان ریشهی شکلگیری پدیدهی استعمار را در روابط بینالملل، عامل سیاسی- روانی میدانند و معتقدند رقابتهای سیاسی و نظامی قدرتهای بزرگ اروپایی و تلاش برای دستیابی به قدرت و حیثیت بیشتر (در مقایسه با رقبا) عامل اصلی گسترش استعمارگری است. این ایده را میتوان در مباحث نظریهپردازان آلمانی و اندیشمندانی چون هاینریش فرید یونگ پیدا کرد. اندیشمندان ریشهی شکلگیری پدیدهی امپریالیسم درزمینه های زیر می دانند: سیاسی و روانی، امنیتی، ملیگرایی (ناسیونالیسم)، نژادی، تبیین زیستشناسانه، تبیین جامعهشناختی، امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی، نظریات اقتصادی کلاسیک، نظریات مارکسیستی، نظریه برون گرا و نظریات مرکز-پیرامونی
تئوری های امپریالیسم در دو زیر مجموعه کلان «کلاسیک» و «نو یا جدید» قرار می گیرد.الف- نظریه های کلاسیک : شامل نظریه کلاسیک سیاسی ونظریه های کلاسیک اقتصادی ونظریه مارکسیستی می باشد نظریه پردازان امپریالیسم به دوگروه لیبرال ومارکسیست تقسیم می شوند معروفترین نظریه پردازان لیبرال جان هابسون وشومپیتر ومعروفترین نظریه پردازان مارکسیست : لنین، هیلدینگ، کائوتسکی وروزالو گزامبورک می باشند. معروفترین دسته بندی از امپریالیسم نو متعلق به «چارلز رینولدز» است. در امپریالیسم نو «پویش» امپریالیستی مطرح است. «رینولدز» تبیین های مختلف امپریالیسم را با چهار عنوان تجزیه و تحلیل می کند که عبارت از:1-امپریالیسم ناشی از قدرت 2- امپریالیسم اقتصادی3-تبیین زیست شناسی اجتماعی امپریالیسم4-امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی می باشد. امپریالیسم یک مفهوم جدیدتر را نیز شامل می شود و آن گسترش گرایی کشورهای پیشرفته اروپایی در بقیه جهان در 500 سال اخیر است. این نوع گسترش و توسعه، از نزدیک به زایش و بلوغ سرمایه داری نسبت داده شده است.
کلمات کلیدی :
امپریالیسم، امپراتوری ، امپریالیسم اقتصادی، امپریالیسم سیاسی، امپریالیسم فرهنگی، امپریالیسم نو، امپریالیسم سرمایه دار وتئوریه های امپریالیسم
¤ نویسنده: موسی مباشری
مقدمه
امپریالیسم بطور کلی، تسلط سیاسی و اقتصادی کشوری بر کشور و سرزمین های دیگر که گاه با تسخیر خاک آن کشور به وسیلة قدرت نظامی توأم بوده و گاه به صورت استقرار حکومت های دست نشانده برای تأمین منافع سیاسی و اقتصادی کشور مسلط نمایان می شود.[1] اما آن چه باید گفت اینکه؛ امپریالیسم به معنای تشکیل امپراتوری از آغاز تاریخ بشر شاید وجود داشته است لکن در معنای محدودتر واژه امپریالیسم (یعنی از کلمة قدیمی تر امپراتوری) در دهة 1890 در انگلستان رواج یافت. رواج دهندگان آن گروهی بودند به رهبری جوزف چیمبرلین، سیاستمدار استعمارخواه انگلیس که هوادار گسترش امپراطوری انگلستان بودند و همین طور مخالف با سیاست تکیه بر توسعة اقتصادی داخلی، این کلمه بزودی در زبان های دیگر به کار گرفته شد، به آن اندازه که از آن برای بیان رقابت قدرت طلبی های کشورهای اروپایی برای به دست آوردن مستعمرات و حوزه نفوذ آنان در افریقا و دیگر قاره ها استفاده شد، تا اینکه دهة 1880 تا 1914 را بدین خاطر عصرامپریالیسم نامیدند.[2]البته امپریالیست های اروپایی ادعا می کردند که هدفشان گسترش تمدن ورساندن دستاوردهای آنان به دیگران است امّا در بنیادشان ایمان به برترینژادی مادی و فرهنگی وجود داشت.در این مقاله ضمن بیان برخی تعاریف ارائه شده در خصوص امپریالیسم نظریه های امپریالیسم را بیان خواهیم کرد.
تعریف
واژه "Imperialism"، در لغت بهمعنای جهانجویی، جهانگشایی، امپراطوریگرایی، سلطهگرایی، جهانخواری و جهانسالاری است.[3] و از کلمه قدیمیتر امپراتوری (Empirer) گرفته شده است و در دهه 1890 در انگلستان رواج یافت.[4] معنای جدیدی که از واژه امپریالیسم وجود دارد مولود تحولاتی است که در دهه 1870 میلادی رخ داد؛ یعنی در دورانی که به «عصر دیزرائیلی» معروف است. این واژه تا اوائل دهه 1870 به نظام سیاسی سلطنتی (امپریال)[5] خودکامه و استبدادی اطلاق می شد و «امپریالیست» به کسی گفته می شد که هوادار چنین امپراتور یا امپراتوری است. برای مثال، در 15 اکتبر 1869 روزنامه تایمز لندن «امپریالیسم» را «بدترین شکل نظام استبدادی» خواند و در 8 سپتامبر 1870 روزنامه انگلیسی دیلی نیوز از انقلاب فرانسه به عنوان «سقوط امپریالیسم و اعلام جمهوری» در فرانسه یاد کرد.از واژه? امپریالیسم تعاریف گوناگونی بدست داده شدهاست:
- امپریالیسم، در اصطلاح عنوانی است برای قدرتی (یا دولتی) که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمینهای دیگر بپردازد و مردم آن سرزمینها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهرهبرداری کند. امپریالیسم بهمعنای تشکیل امپراتوری از آغاز تاریخ بشر وجود داشته است.[6]
- سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است.[7]
- رژیمی که بر اثر از میان رفتن خرده سرمایه داریداخلی و پدید آمدن تراسهاوکارتلها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای بهدست آوردن مستعمره و بازار به دیگران تجاوز کند.
- امپریالیسم به نظامی گفته میشود که به دلیل مقاصد اقتصادی ویا سیاسی میخواهد از مرزهایملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمینها و ملتهاو اقوام دیگر را زیر سلطه ی خود درآورد. [8]
- این واژه در مفهوم امروزی به معنای کنترل کشوری از سوی کشوردیگر بکار میرود؛ فرایند تحمیل اراده یکشوری بر کشور دیگر. مثلاً گاهی گفته شدهاست نظارت امریکا بر کشورهای خاورمیانه امپریالیسم آمریکایی است. [9]
کاربرد واژه «امپریالیسم» به معنای جدید و امروزین از نیمه دوّم دهه 1870 آغاز شد. در سال 1878 جوزف چمبرلین جنگ بریتانیا در افغانستان را پیامد«منافع امپریالیستی بریتانیا» نامید و در دهه پایانی سده نوزدهم میلادی این مفهوم رواج گسترده یافت. در مارس 1899 والتون[10] در ماهنامه کانتمپوراری ریویو[11]«امپریالیسم» را چنین تعریف کرد: «اصل یا فرمول دولتمردی به منظور تبیین وظایف دولت در رابطه با امپراتوری»؛ و در 6 مه 1899 لرد روزبری در دیلی نیوز امپریالیسم را «افتخار به امپراتوری» بریتانیا دانست و میان «امپریالیسم معقول» و «امپریالیسم وحشی» تفکیک قایل شد. از دید او، «امپریالیسم معقول» چیزی نیست مگر «وطن پرستی در گستره ای وسیع تر.» در 23 ژانویه 1899، ویندام [12] در دیلی نیوز نوشت: «امپریالیست کسی است که این حقیقت را می پذیرد که کشور او جزء، و در واقع مغز و قلب، امپراتوری است که در سراسر جهان پراکنده است.»[13] بدینسان، در پایان سده نوزدهم، در بریتانیا «امپریالیسم» به سیاستی اطلاق می شد که خواستار گسترش قلمرو امپراتوری بریتانیا در راستای منافع تجاری و مالی بود؛ و یا به سیاستی که خواستار متمرکز ساختن کارکردهای دولت های محلی عضو امپراتوری بریتانیا در مسایل مهمی چون امور دفاعی، تجارت داخلی امپراتوری و غیره بود. در ایالات متحده آمریکا، این واژه به سیاست گسترش نفوذ دولت آمریکا و یا سلطه این دولت بر کشورهای دیگر، به شکل مستعمره یا کشورهای تابع به سبک قدرت های اروپای غربی، اطلاق می شد. امروزه، دائرة المعارف بریتانیکا «امپریالیسم» را چنین تعریق می کند: سیاستی که از سوی یک دولت برای سلطه بر مردمی در ورای مرزهای آن، که خواستار این سلطه نیستند، به کار می رود.[14]
[1] . طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی، انتشارات علم، ص 182.
[2] . آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص 3.
[3] . آریانپور، منوچهر و دیگران؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی، تهران، 1385، جهانرایانه، چاپ ششم، ج1، ص1132.
[4] . آشوری داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص36.
[5]. imperial
[6] . همان، ص37.
[7] . فرهنگ فارسی معین
[8] . آشوری داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص27.
[9] . پرهام، باقر و همکاران ، فرهنگ علوم اجتماعی، نشر مازیار ، ص 93
[10]. J. L. Walton
[11]. Contemporary Review
[12]. G. Wyndham
[13]. The Oxford English Dictionary, Vol. VII, p. 712.
[14]. Encyclopaedia Britanica, 1972, Vol. 12, p. 5.
¤ نویسنده: موسی مباشری
تاریخچه
واژه ی امپریالیسم در 1890 در انگلستان رواج یافت. به زودی در زبانهای دیگر بکار گرفته شد و از آن برای بیان کشاکشهای قدرتهای اروپایی رقیب برای بدست آوردن مستعمره و حوزه? نفوذ در افریقا و دیگر قارهها استفاده شد. این کشاکشها که از دهه? 1880 تا 1914 بر سیاست بین المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره «عصر امپریالیسم» نامیده شود. هم انگلیسیها و هم امپریالیستهای اروپای قارهای ادعا میکردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پستتر است. اما در بنیاد این «احساس رسالت» برای تمامی بشریت ایمان به برتری نژادی، مادی، و فرهنگی نژادهای سفید وجود داشت. پس از جنگ جهانی اول، ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئولوژیهای فاشیسم و نازیسم به کمال خود رسید. [1]
این مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آغاز میشود. از نظر لنین، امپریالیسم پنج ویژگی دارد :
اساس اقتصادی و خصلت ویژه امپریالیسم عبارتست از تسلط انحصارها، انحصارها در رشتههای مختلف کاملاً و همه جانبه اقتصاد و سیاست بزرگترین کشورهای سرمایه داری را در حیطه اقتدار و زیر سیطره خود میگیرند و رقابت آزاد از بین میرود. سلطه انحصارها در حیات اقتصادی با نفوذ و قدرت روز افزون آنها در زمینه سیاسی همراه است که دستگاه دولتی را زیر فرمان خود میکشند و تحت الشعاع منافع خود میسازند. در این مرحله سرمایه داری، انحصارها امپراتوران قدر قدرتی در همه شئون هستند. خود لغت امپریالیسم نیز از ریشه لاتینی ایمپریو (imperiu) به معنای امپراتوری مشتق میشود. در این مرحله اشاعه کم و بیش دوران سرمایه داری در سراسر کره زمین جای خود را به تکامل جهشی و فلاکت آور داد. این امر موجب شدت وحدت بی سابقه کلیه تضادهای سرمایه داری یعنی تضادهای اقتصادی، سیاسی، طبقاتی و ملی گردید. مبارزه دول امپریالیستی بر سربازار فروش و عرصههای سرمایه گذاری و بدست آوردن مواد خام و نیروی کار ارزان و احراز تسلط جهانی، حدت بی سابقهای یافت که در دوران تسلط بلامنازع امپریالیسم، امپریالیسم ناگزیر کار را به جنگهای ویرانی آور میکشاند.
امپریالیسم در عین حال مرحله تلاشی سرمایهداری، مرحله پوسیدگی و احتضار آنست. در این مرحله در مجموع سیستم جهانی سرمایهداری، شرایط برای انقلاب اجتماعی نضج پیدا میکند. تضاد بین دول امپریالیستی و کشورهای وابسته و مستعمره، تضاد بین خود دول امپریالیستی هرچه بیشتر شدیدتر میشود. واضح است که تشدید تضادها و پوسیدگی ماهوی امپریالیسم به معنای رکود و جمود مطلق سرمایه داری نیست.
تضادهای امپریالیسم موجب تسریع پروسه تبدیل سرمایه داری انحصاری به سرمایه داری انحصاری دولتی گردیدهاست. این شکل در حالی که سلطه انحصارها را بر زندگی مردم تقویت میکند نیروی انحصارها را با نیروی دولت در دستگاه واحدی متحد میسازد تا حداکثر سود برای بورژوازی تامین شود و نظام سرمایه داری حفظ گردد. ولی نه این شکل نه نظامی کردن حیات اجتماعی و اقتصادی کشور و نه انتگراسیون (یعنی در هم آمیختگی و ادغام و تشکیل سازمانهای جدید مافوق ملی، سیاسی و اقتصادی به منظور پیوستگی دول و انحصارات سرمایه داری) نمیتواند پایههای سرمایهداری را نجات دهد. رشد تولید در برخی کشورهای سرمایهداری هرگز نتوانستهاست جلوی حدت یافتن تضادهای ملی و بینالمللی سرمایهداری را بگیرد.
¤ نویسنده: موسی مباشری
امپریالیسم جدید
پژوهش علمی در زمینه امپریالیسم از سال 1902 میلادی و با کتاب جان اتکینسون هابسون، [1]اقتصاددان انگلیسی، آغاز شد.[2] از آن زمان تاکنون صدها کتاب و هزاران مقاله در این حوزه منتشر شده و کاربرد و تبیین پدیده «امپریالیسم» کاربردی عام، جهانی و آکادمیک یافته است . هابسون «امپریالیسم جدید» را «نیرومندترین جنبش در سیاست جاری دنیای غرب» خواند.[3] به زعم او، این مرحله جدیدی در تاریخ تکاپوهای استعماری غرب است که با استعمار کلاسیک فرق دارد. هابسون سال 1870 میلادی را مبداء این دوره جدید دانست. این جنبش در طول سه دهه پایانی سده نوزدهم بخش عظیمی از جهان را به امپراتوری بریتانیا و سایر قدرت های غربی منضم نمود. طبق آماری که هابسون از سِر رابرت گیفن [4] نقل می کند، امپراتوری بریتانیا در اواخر سده نوزدهم 13 میلیون مایل مربع با جمعیتی در حدود 400 تا 420 میلیون نفر را در بر می گرفت که تنها حدود 50 میلیون نفر از نظر نژاد و زبان بریتانیایی بودند. یک سوّم این امپراتوری را نسل گذشته بریتانیا، یعنی نسل دیزرائیلی، به دست آورده بود.[5] این موج امپریالیستی به بریتانیا اختصاص نداشت. در دورانی که هابسون آن را «عصر امپریالیسم» نامید تمامی قدرت های غربی به این موج پیوستند. فرانسه از سال 1880 تا زمان هابسون 5 / 3 مایل مربع با 37 میلیون نفر جمعیت را به زیر سلطه گرفت. امپریالیسم ایتالیایی از سال 1880 طلوع کرد و سرزمین های شمال آفریقا را به زیر سلطه گرفت. آلمان از سال 1884 طی 15 سال یک میلیون مایل مربع با 14 میلیون نفر جمعیت را به زیر سلطه امپریالیستی خود گرفت . ایالات متحده آمریکا نیز با اشغال هاوایی و سایر مستملکات امپراتوری استعماری اسپانیا به این موج پیوست. هابسون توسعه طلبی روسیه را امپریالیسم نمی دانست و آن را تنها گسترش ارضی می شمرد که با امپریالیسم جدید متفاوت است. [6] به این ترتیب، هابسون نوشت: «شاخص اصلی امپریالیسم جدید، رقابت قدرت های امپریالیستی است.»
هابسون نیروی محرکه این «امپریالیسم جدید» را صدور سرمایه و حاکمیت الیگارشی سیاسی و مالی می دانست که در مواردی به آریستوکراسی موروثی بدل شده است. طبق بررسی هابسون، در بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهای سرمایه داری، انباشت اضافه سرمایه به ظهور دو طبقه انجامید: «پلوتوکراسی» (زرسالاری) و «طبقه متوسط دارای نقدینگی» هابسون یکی از شاخص های عصر امپریالیسم را افول تجارت و رشد صدور سرمایه می داند :
در سال های 1856- 1859 واردات بریتانیا از مستعمرات 5 /46 در صد کل واردات این کشور بود که در سال های 1896- 1899 به 5 /32 در صد کاهش یافت. در این دوره حجم صادرات نیز از 1/ 57 در صد به 9/ 34 در صد کاهش یافت. به عبارت دیگر، به رغم گسترش سریع قلمرو امپراتوری بریتانیا در این سال ها، نقش مستعمرات در تجارت این کشور به شدت کاهش یافته بود. هابسون نشان می دهد که دولت و ملت بریتانیا در سه دهه پایانی سده نوزدهم به شدت از سیاست امپریالیستی ضرر کرده است. هابسون این پرسش را مطرح می کند که پس به چه دلیل «ملت بریتانیا به چنین کسب و کار سُستی» دست می زند؟ او «تنها پاسخ ممکن» را این می داند: «در این کسب و کار، منافع ملت تابع منافع گروه معینی قرار گرفته که کنترل منابع ملّی را در دست دارند و از آن برای نفع خصوصی خود استفاده می کنند.» هابسون به این جمله سر توماس مور، اندیشمند انگلیسی عصر هنری هشتم، استناد می کند: «در هر جا می توانم توطئه ثروتمندان را تصوّر کنم که به نام و در زیر لوای دولت و جامعه [کامنولث] در جستجوی تأمین منافع خودند.» هابسون می افزاید :
هر چند امپریالیسم جدید کسب و کار بدی برای ملت است ولی کسب و کار خوبی برای طبقات و تجارت های درون ملت است. صرف مخارج زیاد در تسلیحات، جنگ های پرهزینه، سیاست های خارجی پرمخاطره و دشوار، انسداد اصلاحات سیاسی و اجتماعی در درون بریتانیا، هر چند صدمات بزرگی بر ملت وارد می سازد ولی به منافع کاسب کارانه صنایع و مشاغل معینی خدمت می کند.
شاخص دیگر این امپریالیسم جدید صدور سرمایه است. هابسون نشان می دهد در حالی که سهم صادرات و واردات تجاری با مستعمرات از دهه 1870 کاهش یافته، ولی طی این سال ها درآمد سرمایه داران از سرمایه گذاری خصوصی در مستعمرات به شدت افزایش یافته است. برای مثال، طبق آمارهای مالیاتی دولت بریتانیا، که کمتر از میزان واقعی است، در سال 1884 درآمد سرمایه گذاران بریتانیایی از سرمایه صادر شده به مستعمرات 33,829,124 پوند بود که در سال 1900 به886،266،60 پوند افزایش یافت. 6/ 18 میلیون پوند این درآمد از سرمایه گذاری در شبکه های راه آهن در خارج از بریتانیا بود که 6/ 4 میلیون پوند آن تنها از راه آهن هند بود. سر رابرت گیفن، سود خالص این سرمایه گذاری را در سال 1880 حدود 70 میلیون پوند تخمین می زند که در پایان سده نوزدهم به 90 میلیون پوند رسید و خود هابسون رقم اخیر را 120 میلیون پوند تخمین می زند. هابسون کل سرمایه گذاری خارجی بخش خصوصی بریتانیا را در پایان سده نوزدهم حدود دو میلیارد پوند می داند. بنابراین، نیروی محرکه امپریالیسم جدید سرمایه داران بزرگی هستند که از این طریق سودهای کلان به جیب می زنند. مثلاً، جان پی یرپونت مورگان و دوستانش که از جنگ آمریکا در فیلی پین میلیون ها دلار سود بردند.
هابسون بخشی از کتاب خود را به «عوامل اخلاقی و احساسی» امپریالیسم اختصاص داده است. او می نویسد بخشی از مردم انگلیس، از جمله کلیسای این کشور، گاه صادقانه خواستار گسترش مسیحیت در میان ملت های غیراروپایی و پایان دادن به رنج های آن ها هستند؛ ولی امپریالیست ها از این احساسات اخلاقی- دینی سوءاستفاده می کنند و سیاست های سودجویانه خویش را در این پوشش پنهان می نمایند. مصر بارزترین نمونه است. بریتانیا با اهداف نظامی و مالی آشکار مصر را اشغال کرد ولی اعلام کرد که به خاطر مردم مصر این کشور را اشغال کرده و به زودی نیروهای خود را خارج خواهد کرد. به نوشته هابسون، در کتاب های درسی انگلیسی می خوانیم که در هیچ دوره از تاریخ مصر فلاحین این کشور حکومتی چنین دلسوز نداشته اند! یا لئوپولد، پادشاه بلژیک، زمانی که سرزمین کنگو را به دست آورد، فریبکارانه اعلام کرد: «تنها برنامه ما تجدید حیات اخلاقی و مادی کشور [کنگو] است.» این امر درباره امپریالیسم ایالات متحده آمریکا نیز صادق است. به نوشته هابسون، «رسالت تمدن سازی»، که ایالات متحده آمریکا مدعی آن است، نیروی محرکه امپریالیسم آمریکایی است و «به شکلی آشکار تابع عامل اقتصادی.» او افزود:
اشتیاق پرشروشور پرزیدنت روزولت برای توسعه«تمدن»نباید ما را فریب دهد. این آقایان راکفلر، پی یرپونت مورگان، حنا، شواب، و همکاران آن ها هستند که به امپریالیسم نیاز دارند و آن را بر شانه این جمهوری بزرگ غرب تحمیل می کنند. آن ها به امپریالیسم نیاز دارند زیرا می خواهند از منابع عمومی کشور خود استفاده کنند برای ایجاد زمینه های سودآور برای گردش سرمایه های خود که در غیر این صورت عاطل خواهد ماند.
هابسون چنین نتیجه گرفت: «تمامی سیاست های امپریالیسم آمیخته با فریبکاری است.»
هابسون در فصل چهارم بخش اوّل کتابش توجه ویژه ای به جایگاه نظامی گری در پیدایش و توسعه امپریالیسم جدید، نقش کانون های مالی در جنگ های سده نوزدهم و سهم بزرگ زرسالاران یهودی در ترکیب این آریستوکراسی مالی معطوف میدارد بی آن که صراحتاً واژه «یهودی» را به کار برد. او می نویسد:
این کاسب کاران بزرگ- بانکداران، دلالان بورس، صرافان، وام دهندگان، و مشوقین [مالی] کمپانی ها- عصب مرکزی کاپیتالیسم بین المللی را تشکیل می دهند. نیرومندترین پیوندهای سازمانی ایشان را متحد کرده است و هماره به نزدیک ترین و سریع ترین شکل ممکن در ارتباط با هم اند و در قلب سرمایه هر کشوری جای دارند. آن ها به طور عمده، تا آنجا که در اروپا دیده می شود، در زیر نظارت مردانی از یک نژاد خاص و معین قرار دارند که در پس ایشان سده ها تجربه مالی نهفته است و جایگاهی یگانه در هدایت سیاست کشورها دارند. هیچگونه جهت دهی سریع سرمایه بدون رضایت آنان و به جز از طریق بنگاه های آنان ممکن نیست.
او سپس صریح تر به این «نژاد خاص و معین دارای سده ها تجربه مالی» اشاره می کند و می افزاید: «آیا جداً می توان جنگ بزرگی را از سوی یک دولت اروپایی تصوّر کرد و یا وام بزرگی را که یک دولت بزرگ به آن نیاز دارد، که بنیاد روچیلد و مرتبطین آن مخالف آن باشند؟»[7]
چنان که می بینیم، «امپریالیسم» پدیده ای واقعی است نه مفهومی فاقد مابه ازای خارجی، و آغازگر تبیین علمی این پدیده جان اتکینسون هابسون است. برخلاف برخی ادعاها، که می کوشد ارزش علمی این مفهوم را از طریق انتساب آن به مارکسیسم خدشه دار کند، ابداع و تبیین علمی مفهوم «امپریالیسم» ربطی به ایدئولوژی مارکسیسم و رساله معروف امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایه داری،[8] اثر ولادیمیر ایلیچ لنین، ندارد. لنین رساله فوق را در بهار 1916، یعنی چهارده سال پس از انتشار کتاب هابسون، در زوریخ نوشت و در اوّلین پاراگراف مقدمه خود بر چاپ اوّل آن (1917) به صراحت اعلام کرد که رساله خود را بر بنیاد کتاب هابسون نوشته است. اندیشه اصلی در رساله لنین تکرار این نظریه هابسون است که امپریالیسم را پیامد تطور کاپیتالیسم جدید می دانست که بر بنیاد آریستوکراسی مالی و صدور سرمایه پدید آمده و از این منظر با استعمار گذشته متفاوت است. آن چه در رساله فوق به لنین تعلق دارد، جدل های قلمی او با سایر مارکسیست ها در پیرامون مفهوم امپریالیسم است و آمیختن این مفهوم با شعارهای تقدیرگرایانه و پیشگویی های بی پایه از این قبیل که امپریالیسم مرحله نهایی سرمایه داری و سرمایه داری در حال احتضار است. لنین جادوگرانه از طلوع سوسیالیسم جهانی بر ویرانه های امپریالیسم خبر می داد.
[1]. هابسون (John Atkinson Hobson (1858-1940))فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد و مدرس دانشگاه های آکسفورد و لندن بود. او سپس تدریس را کنار گذاشت و اوقات خود را به تحقیق و تألیف اختصاص داد. مقالات هابسون در نشریات اسپیکر و نیشن و روزنامه منچستر گاردین منتشر می شد. هابسون به عنوان اقتصاددانی اصلاح طلب شناخته می شود که به دنبال حل مسئله فقر و توزیع عادلانه ثروت و افزایش رفاه عمومی بود. او مؤلف آثار متعددی است از جمله مسئله فقر (1891)، تکامل سرمایه داری جدید (1894)، اقتصاد توزیع (1900)، امپریالیسم (1902)، نظام صنعتی (1909)، کار و ثروت (1914)، اقتصاد بیکاری (1922)، و اتوبیوگرافی اش با عنوان اعترافات یک اقتصاددان مرتد (1938). معهذا، شهرت هابسون به خاطر کتاب امپریالیسم اوست که در تألیف امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایه داری (1916) به منبع اصلی لنین بدل شد به رغم این که لنین در کتاب فوق دیدگاه هابسون را «رفورمیسم بورژوایی» و او را «سوسیال لیبرال» خوانده است. پیتر کین، استاد تاریخ دانشگاه شفیلد هالام، در کتابی که به مناسبت یکصدمین سال انتشار امپریالیسم هابسون منتشر کرده، اثر هابسون را متنفذترین نقدی می داند که تاکنون بر توسعه امپریالیستی بریتانیا نگاشته شده است.
[2]. John A. Hobson, Imperialism: A Study, New York: James Pott and Co., 1902.
[3]. Hobson, ibid, Part 1, chapter 1, paragraph 1 (1.1.1).
[4]. Sir Robert Giffen
[5]. Hobson, ibid, 1.1.8-10.
[6]. ibid, 1.1.11-18.
[7] . لنین در رساله امپریالیسم خود تنها یک بار در زیرنویس و ضمن نقل قول از یک نویسنده آلمانی به نام ییدلز، مؤلف کتاب رابطه بانک های بزرگ آلمان با صنعت )لایپزیگ، 1905)، از خاندان روچیلد به عنوان مالکین نفت باکو نام برده بی آن که توجه خاصی به آن ها مبذول دارد. لنین به نقل از کتاب ییدلز، ص 193، می نویسد: «بازار جهانی نفت حتی امروزه نیز میان گروه های بزرگ مالی تقسیم شده است: کمپانی آمریکایی استاندارد اویل راکفلرها، و [خاندان های] روچیلد و نوبل، منافع چاه های نفت روسیه در باکو را کنترل می کنند. این دو گروه پیوند نزدیک دارند. ولی طی سال ها پنج دشمن انحصار آن ها را تهدید می کرد.» لنین این «پنج دشمن» را چنین معرفی می کند:
1- تهی شدن حوزه های نفتی آمریکا، 2- رقابت مؤسسه باکویی مانتاشف، 3- حوزه های نفتی اتریش، 4- حوزه های نفتی رومانی، 5- حوزه های نفتی ماوراءبحار به ویژه در مستعمرات هلند (مؤسسات بسیار ثروتمند ساموئل و شل، نیز به سرمایه انگلیسی مرتبط اند.) سه گروه آخر با بانک های بزرگ آلمانی، به رهبری دویچه بانک غول آسا، مربوط بودند. این بانک ها به طور مستقل و سیستماتیک صنعت نفت رومانی را گسترش می دادند... برای مثال در سال 1907 سرمایه خارجی که در صنعت نفت رومانی به کار افتاد حدود 185 میلیون فرانک تخمین زده می شد که 74 میلیون فرانک آن سرمایه آلمانی بود.
چنان که می بینیم، لنین به جایگاه روچیلدها و پیوند میان این کمپانی ها، از طریق سرمایه یهودی، توجه نکرده است. می دانیم که کمپانی های ساموئل و شل به روچیلدها مربوط بودند و هدایت دویچه بانک نیز با خاندان یهودی بامبرگر بود که با کوهن لوئب، غول مالی آمریکا، پیوند داشت. برای مثال، یاکوب شیف ابتدا مدیر دویچه بانک هامبورگ بود و سپس به آمریکا رفت و مدیر کوهن لوئب شد.
[8]. V. I. Lenin, Imperialism, The Highest Stage of Capitalism.
¤ نویسنده: موسی مباشری
انواع امپریالیسم
اصطلاح امپریالیسم همراه با پسوندهایی چون امپریالیسم اقتصادی، امپریالیسم نو و همینطور امپریالیسم فرهنگی به کار رفته است در واقع سه نوع امپریالیسم میتوان تصور کرد که عبارتاند از: 1- امپریالیسم سیاسی 2- امپریالیسم اقتصادی 3- امپریالیسم فرهنگی ورسانه ای ، که ما به طور اجمال و ضمنی به این موارد خواهیم پرداخت
امپریالیسم سیاسی :
جوزف شومپیتر در مقالهای تحت عنوان "جامعهشناسی امپریالیسم"، امپریالیسم [کلاسیک] را از بقایای سیاسی پادشاهیهای مطلق میداند و در تعریف امپریالیسم عنوان میکند: «موضعگیری بیهدف دولت برای گسترش قهرآمیز و بیپایان.»، بر طبق این نظریه امپریالیسم نتیجه منافع روندهای مشخص اقتصادی نیست بلکه نتیجه رفتار روانی حکمرانان اشرافی است.[1] شومپیتر سپس به تبیین "امپریالیسم نو" که در روزگار معاصر خود مشاهده میکرد بر اساس منافع اقتصادی میپردازد که در ادامه خواهد آمد.[2]
هابس نیز امپریالیسم را تلاش برای استیلا یافتن بر اقوام دیگر و تحت انقیاد در آوردن آنها، که استعمار قدیم یکی از شکلهای آن است میداند.[3] تحلیلهای لنین و هابسن از استعمار، مربوط به این دوره است. اما در سالهای بعد، اصطلاح امپریالیسم مفهوم خود را بهعنوان نظامی بر پایه سلطه حکومت امپراتوری از دست داد و در عصر حاضر این تبیین امپریالیستی دیگر توجیهی ندارند؛ زیرا امپراتوریهای استعماری کهن، مانند امپراتوری بریتانیا، کم و بیش بهطور کامل از میان رفتهاند و عملاً همه نواحی مستعمراتی قدیم بهصورت کشورهای مستقل درآمدهاند.[4] که حکومت سیاسی مستقل دارند؛ گرچه دچار نوعی پیچیدهتر از امپریالیسم شدهاند که عبارت از امپریالیسم نو باشد.
امپریالیسم اقتصادی :
امپریالیسم نو، که استعمار نو شکل عملی آن است، بهمعنای وضعیتی است که در آن کشوری، با داشتن استقلال سیاسی، از دستاندازی و دخالت کشور دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنباله رابطه استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نوخاستهای آن را پدید آورد. در برخی از بخشهای جهان (مثلاً، امریکای لاتین) اغلب اصطلاحات همردیف مانند "امپریالیسم اقتصادی" (یا به اصطلاح دقیقتر، "امپریالیسم دلار") را بیشتر بهکار میبرند.[5]
محققان معتقدند پایان حکومت رسمی مستعمراتی در جهان سوم تأثیر چندان بر روح امپریالیستی قدرتمندان جهان نداشته است؛ زیرا با وجود رژیمهای فاسد، وابسته و مرتجع در این کشورها استقلال سیاسیای که تقریباً کسب شده است به پدیدهای ساختگی تبدیل میشود. گروه هیأت حاکمه جدید با هیأت حاکمه قدیم پیوند میخورد و طبقات مالدار تحت پشتیبانی امپریالیسم کلیه امکانات خود را برای خفه کردن جنبشهای مردمی که برای استقلال ملی و اجتماعی پیکار میکنند بهکار میبرند و چپاول مواد خام در کشورهای عقبمانده توسط سرمایه خارجی به شکل گذشته همچنان ادامه دارد.[6] کشورهای صنعتی از طریق موقعیت برجسته اقتصادیشان در تجارت جهانی و از طریق نفوذ شرکتهای بزرگ که در مقیاس جهانی عمل میکنند هنوز کنترل خود را حفظ کردهاند.[7] زیرا گرچه نوعی استقلال سیاسی در این کشورها وجود دارد اما محیط اقتصادی آنها بهشدت تحت تاثیر سلطه جوامع مرکزی است و بورژوازی خارجی همچنان در راس قدرت در این جوامع پیرامونی است.[8]
برخی پژوهشگران معتقدند لیبرالیسمِ پوششیافته پس از جنگ، بساط امپریالیسم را برنچیده بلکه تنها ساختارهای کلانی پدید آورده است که به شمال توسعهیافته اجازه داده است به شکل اسلوبمند از منابع اقتصادی و نیروی کار جنوب توسعهنیافته بهرهکشی کند. آنها انترناسیونالیسم لیبرال و نهادهای اصلی آن مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را یک ردای مبدل بر قامت امپریالیسم میدانند و معتقدند فعالیت امپریالیستی از طریق انترناسیونالیسم لیبرال، از شیوههای پرهزینه رسمی مانند اداره مستقیم سرزمینها به شیوههای غیررسمیتری چون شرکتهای چندملیتی غربی تبدیل شده است که برای بهرهمندی از نیروی کار ارزان و معافیتهای مالیاتی، در کشورهای جهان سوم استقرار مییابند.[9]و بدینسان همان فرآیندهایی در حال وقوع است که در امپریالیسم کلاسیک شرح داده شدهاند.[10]
امپریالیسم فرهنگی و رسانهای:
گرچه امپریالیسم فرهنگی اعم از امپریالیسم رسانهای است، اما بهدلیل قدرت و سلطه رسانهها و حجم بالای انتقال فرهنگی رسانهها بهویژه رسانههای مدرن، برخی از نویسندگان چون گیدنز، امپریالیسم فرهنگی را در چارچوب تبیین رسانهای آن ارائه میکنند. او میگوید: «موقعیت برتر کشورهای صنعتی و بیش از همه ایالات متحده آمریکا در تولید و گسترش رسانهها سبب شده است که بسیاری از محققان از امپریالیسم رسانهای سخن بگویند.»[11]
هربرت شیلر معتقد است: «صادرات تلویزیونی آمریکا، همواره با آگهیهای تجاری تبلیغاتی، فرهنگ تجاری را انتشار میدهد که شکلهای محلی بیان فرهنگی را تباه میکند.»[12] این دیدگاه، جهانی شدن را نیز بهمثابه شکلی از "امریکاییشدن" که برای دولت ایالات متحده و منافع شرکتهای خصوصی آن سودمند است با امپریالیسم فرهنگی ملازم میداند.[13] به گفته آنتونی اسمیت، یکی از محققان برجسته رسانههای همگانی: تهدید استقلال کشورها از سوی ارتباطات الکترونیکی جدید در اواخر قرن بیستم میتواند از استعمار در گذشته خطرناکتر باشد. رسانههای جدید بیش از دیگر تکنولوژیهای پیشین غرب از قدرت و نفوذ عمیق به دورن فرهنگ "دریافتکننده" برخوردارند. نتیجه میتواند ویرانگری پایانناپذیر تشدید تناقضهای اجتماعی در جوامع در حال توسعه امروز باشد.[14]
مظاهر امپریالیسم فرهنگی و رسانهای؛ محققان، مظاهر این نوع امپریالیسم را در مولفههای زیر بر میشمرند که توضیح مفصل آنها ذیل واژه "امپریالیسم فرهنگی" آمده است:
1. انحصار خبری؛
2. انحصار سینمایی؛
3. انحصار تبلیغی؛
4. انحصار سایبری؛
5. انحصار تولید و صدور کتاب.
ابزارهای حفظ سلطه امپریالیسم
1. دخالتهای سیاسی؛
2. انجام کودتاهای نظامی؛
3. ایجاد درگیریهای مرزی و جنگ بین کشورهای پیرامونی؛
4. تقویت اغتشاشهای داخلی؛
5. تقویت مرزهای جاسوسی و حکومتهای نامریی؛
6. استفاده گسترده از تبلیغات و رسانههای گروهی؛
7. تدوین و استقرار نظام تعرفهای و تعیین قیمتها و موارد دیگر.[15]
[1] . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ جامعهشناسی توسعه، تهران، کیهان، 1386، چاپ ششم، ص240.
[2] . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ نظریههای امپریالیسم، احمد ساعی، تهران، قومس، 1389، چاپ هفتم، ص17.
[3] . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص569- 570.
[4] . همان، ص570.
[5] . آشوری، داریوش؛ پیشین، ص38.
[6] . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ پیشین، ص107-108.
[7] . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص570.
[8] . ساعی، احمد؛ مسایل سیاسی- اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1385، چاپ هشتم، ص212.
[9] . گریفیتس، مارتین؛ دانشنامه روابط بینالملل و سیاست جهان، علیرضا طیب، تهران، نی، 1388، چاپ اول، ص98.
[10] . ابو، بوسا؛ امپریالیسم سایبر، پرویز علوی، تهران، ثانیه، 1385، چاپ اول، ص51.
[11] . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص586.
[12] . همان، ص586.
[13] . گریفیتس، مارتین؛ پیشین، ص99.
[14] . گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص587.
[15] . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ پیشین، ص245.
¤ نویسنده: موسی مباشری
ریشههای فکری پیدایش امپریالیسم
برخی از اندیشمندان ریشهی شکلگیری پدیدهی استعمار را در روابط بینالملل، عامل سیاسی- روانی میدانند و معتقدند رقابتهای سیاسی و نظامی قدرتهای بزرگ اروپایی و تلاش برای دستیابی به قدرت و حیثیت بیشتر (در مقایسه با رقبا) عامل اصلی گسترش استعمارگری است. این ایده را میتوان در مباحث نظریهپردازان آلمانی و اندیشمندانی چون هاینریش فرید یونگ پیدا کرد.[1]
برخی دیگر، وجه گرایش کشورها به سمت سیاستهای امپریالیستی را دستیابی به قدرت بیشتر در راستای تأمین امنیت میدانند.[2] اینان معتقدند هرج و مرج طبیعت ساختار حاکم بر روابط جوامع موجب میشود تا اینکه هر یک از جوامع، امنیت خود را از سوی جوامع دیگر در معرض تهدید دیده، از این رو برای رفع تهدید به افزایش قدرت نظامی و گسترش حوزهی نفوذ ارضی خود دست بزنند. این اقدام، واکنش متقابل جوامع دیگر را در اقدام به رقابت نظامی برای حفظ و افزایش موقعیت خود در بر خواهد داشت. در تداوم این کنش، روابط سلطهجویانهی امپریالیستی بر روابط جوامع حاکم خواهد شد؛ در نتیجه جمعبندی کشورها و جوامع مختلف سیاسی این میشود که تنها تشکیل امپراطوری متضمن امنیت دایمی آنان خواهد بود.
عدهای از نظریهپردازان روابط بینالملل معتقدند که آنچه موجب پیدایش و گسترش استعمار و امپریالیسم شده است، تمایل دولتها و ملتهای کشورهای قدرتمند به گسترش سرزمینشان و ایجاد امپراطوریهای بزرگ به منظور حفظ و تقویت روحیهی ملیشان است.[3] تأکید بر این ایده را میتوان در آثار نظریهپردازانی چون جوزف چمبرلن انگلیسی و آرتورسالتز یافت کرد.
برخی دیگر از نظریهپردازان، استعمار و امپریالیسم را پدیدهای نژادی تلقی میکنند و عنوان میکنند سفیدپوستان ذاتاً خود را از دیگر نژادها برتر میدانستند و بدین جهت برای خود این رسالت را قائل بودند که به منظور اصلاح و متمدن کردن دیگر نژادها، بر آنها حکومت کنند و آنها را به تمدن و انسانیت نزدیک و نزدیکتر کنند.[4] اینگونه مباحث را میتوان در آثار اندیشمندانی نظیر کید، کارل پیرسون و فردریش نومن یافت کرد.البته امروزه نظریههای نژادی امپریالیسم مردود شدهاند. اینگونه نظریهها را فقط میتوان به عنوان انگارههایی به شمار آورد که در گذشته وجود داشتهاند و اگر باقیماندههای چنین طرز فکری هنوز نقشی در سیاست روز داشته باشند، کسی جرأت ابراز آن را ندارد.
تبیین زیستشناسانه بر خلاف تبیین اقتصادی که معتقد است پیدایی امپریالیسم نتیجهی نظام سرمایهداری است، بر این امر تأکید دارد که امپریالیسم ناشی از خصلتهای موروثی و ژنتیک انسانها میباشد که بهصورت تهاجم علیه همنوع تجلی مییابد و چون پدیدهای غیرعقلایی است و تحت تأثیر عادات و غرایز انسان است، با سرمایهداری که امری عقلایی است ارتباطی ندارد.
جوزف شومپیتر در این رابطه میگوید: «نظام سرمایهداری محض نمیتواند زمینهی مساعدی برای انگیزههای ناگهانی امپریالیسم فراهم کند. سرمایهداری طبیعتاً ضد امپریالیسم است و بنابراین نمیتوانیم تمایلات امپریالیستی را که در جهان وجود دارد در ذات سرمایهداری بدانیم، بلکه باید این گرایشها را عواملی بیگانه به شمار آوریم که از خارج وارد جهان سرمایهداری شدهاند و توسط عوامل غیرسرمایهداری حمایت میشوند.»[5]
بر اساس این تبیین از امپریالیسم، اگر انسان مایل به بقای خود باشد، باید برای دستیابی به منابع کمیاب، رقبای خود را تسلیم یا نابود کند لذا ناچار است که از خصلت پرخاشجویی (تحمیل خشونت قهرآمیز بر دیگران) علیه ضعیفترها استفاده کند و از آنجا که مکانیسم پرخاشجویی ذاتی انسان هنگام برخورد با محرک خارجی یعنی «منابع کمیاب در اختیار دیگر کشورها» فعال میشود، در آن صورت کشورها برای دستیابی به منابع کمیاب علیه کشورهای دارندهی آن منابع به جنگ امپریالیستی دست میزنند.
ماکس وبر آلمانی تبیینی جامعهشناسانه از شکلگیری این پدیده ارائه داده است. وبر معتقد است چون گسترش قلمروی ملی به افزایش و تقویت منزلت اجتماعی نخبگان سیاسی و همچنین استحکام موقعیت سیاسی آنان کمک فراوان میکند، لذا نخبگان سیاسی تمایل پیدا میکنند که به سیاستهای استعماری گرایش پیدا کنند. «هر سیاست موفقیتآمیز امپریالیستی برای توطئهای در خارج، حداقل در اولین برخورد حیثیت داخلی گروههای ممتاز و احزابی را تقویت میکند که پیروزی تحت رهبری آنها به دست آمده است.»[6] در این هنگام گروهها و شرکتهای اقتصادی در جامعه که منافعشان در اینگونه سیاستها نیز تأمین میشوند، به عنوان حامیان این سیاستمداران ایفای نقش میکنند. شرکتهای تولیدکنندهی اسلحه و تسلیحات نظامی نمونهای بارز از این قبیل حامیان میباشد.
تجربهی تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی و مارکسیستی که به نوبهی خود هر کدام مؤسس رژیمهای سیاسی توتالیتاری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنهی جهانی بودند، بستر شکلگیری این نظریه را فراهم کرد. بر اساس این نظریه، در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایتی از وضعیت موجود نهفته است و هرگاه ایدئولوژی غالب شود به ویژه پس از انقلابها (و از آنجا که انقلابها مرز نمیشناسند) و بتواند با ابزارهای شعاری، تودهها را بسیج کند، در آن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته های خود را یافته است و کاربرد خشونت در داخل که از ملزومات نظامهای ایدئولوژیک است در نقطهی مرزی متوقف نمیشود بلکه از مرزها گذشته و موازنهی قدرت را برای ایجاد یک مدینهی فاضله گسترده بر هم میزند. از این رو ایدئولوژی مبنای سیاستهای امپریالیستی قرار میگیرد.
مورگنتا، کرین برکیتون و جاناتان آلدرمن به عنوان متفکرین این نظریه معتقدند که روابط بین جوامع اعتقادی یا ایدئولوژیک ضرورتاً خصمانه است که با نابودی یا تابع شدن دیگر جوامع محو شدنی است. به نظر مورگنتا یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد؛ زیرا بر عکس سیاست حفظ وضع موجود، سیاست امپریالیستی باید توجهی برای اقدام به تغییر وضعیت موجودی که خواهان سرنگونی اش است داشته باشد. زیرا با تعریفی که ایدئولوژی از انسان میدهد، وضعیت موجود را برای رستگاری او مناسب نمیبیند؛ از این رو ایدئولوژی پیروان خود را به تغییر گستردهی این وضع دعوت میکند و اعتقاد کامل به اعتبار یک ایدئولوژی هر چند متناقض، شخص را به انجام هر اقدامی که برای تعیین موفقیت لازم باشد وا میدارد و یا چون ایدئولوژی بیشتر حرکتساز است، پیروان را چنان تقبیح میکند که آنان حتی حاضرند زمینه را برای تأسیس مدینهی فاضله در زمان حیات اعقاب خود فراهم کنند.
از مهمترین نظریهها در باب پیدایش امپریالیسم، تئوری اقتصادی امپریالیسم است. این نظریات با رویکرد اقتصادی به تبیین امپریالیسم میپردازند و توسط هابسون و شومپیتر مطرح شد. شومپیتر معتقد بود امپریالیسم پدیدهای گذرا است که مرحلهی انتقالی از سرمایهداری است و با رشد نهایی سرمایهداری از بین میرود. نقطهی قوت این نظریه این است که تضاد میان سرمایهداری متکی بر تجارت آزاد و امپریالیسم که متکی بر انحصار و استثمار است را نشان داده است اما پیشبینی او در مغلوب شدن امپریالیسم توسط سرمایهداری درست از آب در نیامد. مارکسیستها و نظریهپردازان لیبرال اقتصاد سرمایهداری اغلب عقیده داشتند امکانات رشد نظام نوین سرمایهداری محدود است و بنابراین، مهم و حتی ضروری است که این نظام به سرزمینهای دستنخورده یا آنگونه که امروز نامگذاری کردهاند، مناطق رشد نیافتهی جهان، دستاندازی کنند تا بازار و فرصت سرمایهگذاری نو بیابند. روزا لوکزامبورگ و هیل فردینگ از نظریهپردازان این گروه هستند که تبیین خود را با رویکردی اقتصادی اما در مقابل شومپیتر ارائه کردند. اینان امپریالیسم را لازم و ملزوم سرمایهداری و نه امر جانبی آن میدانند و معتقد بودند هرگونه گسترش امپریالیستی، سرمایهداری را گستردهتر میکند.[7] لوکزامبورگ با انتشار کتاب «انباشت سرمایه»، امپریالیسم را در قالب پدیدهای میدید که به سرمایهداری فرصتی برای ماندگاری میدهد هر چند که این ماندگاری طولانی نخواهد بود و مسئلهی مصرف غیرکافی را نیروی محرکهی واقعی امپریالیسم میدانست.لنین هم از این دسته نظریهپردازان است که امپریالیسم را با رویکرد اقتصاد جهانی سرمایهداری تبیین میکند و امپریالیسم را عذاب احتضار سرمایهداری و مرحلهی نهایی آن میداند. او بهعکسِ شومپیتر اعتقاد داشت سرمایهداری با این پدیده خود را از بین میبرد.[8]
هربت لوتی این نظریه را در مقابل نظریهپردازان اقتصادی ارائه داد و ریشهی امپریالیسم را مرحلهی ضروری گسترش تمدن پیشرفتهی غربی در جهان به علت نیاز کشورهای عقبمانده به آبادانی دانست و نیز هرگونه چپاول و ویرانگری فرهنگی توسط استعمارگران را نفی کرد.[9]
جان گالتونگ در سال 1971 اشاره به نوعی تقلیلگرایی در نظریهی امپریالیسم لنین دارد و معتقد است که لنین امپریالیسم را به ابعاد اقتصادی آن تقلیل داد. او خود در برابر این تقلیلگرایی نظریهی ساختی امپریالیسم را مطرح میکند و امپریالیسم را به عنوان یک ارتباط ساختی بین مجموعههای مختلف میبیند.گالتونگ بر مبنای نوع رابطهی بین امپریالیسم و کشور توسعهنیافته و به تعبیری بین مرکز و پیرامون پنج نوع امپریالیسم را از یکدیگر تفکیک میکند[10]:
1- اقتصادی، که ابزارهای تولید در کشورهای مرکز توسعه مییابند بدون اینکه این ابزارها در پیرامون توسعه یابند.
2- سیاسی، وجود یک موقعیت تثبیتشده در مرکز و به تبع آن و به طور نسبی در پیرامون.
3- نظامی، تولید ابزارهای مخرب نظامی در مرکز و عدم تولید آن در پیرامون.
4- ارتباطات، که به طور گسترده در مرکز توسعه یافته است ولی در پیرامون توسعه نیافته است.
5- فرهنگی، آموزش اعتماد به نفس و خوداتکایی در قالب برنامههای آموزشی در مرکز و آموزش احساس وابستگی و عدم اعتماد به نفس در پیرامون.
ولفگانگ مومسن نیز با تقلیل امپریالیسم به ابعاد اقتصادی مخالف بود و معتقد بود در بسیاری موارد اشغال و تصاحب سرزمینها از دوران استعمار تا مرحلهی صدور سرمایه، این نظامیان، مبلغان، مأموران امنیتی و بالأخره مبلغان مذهبی بودند که همه به عنوان نمایندهی دولتها به آن سرزمینها میرفتند و پس از تثبیت قدرت استعماری، پای نمایندگان بانکها و بنگاههای اقتصادی به آنجا باز میشد.
نظریه های امپریالیسم:
تئوری های امپریالیسم در دو زیر مجموعه کلان «کلاسیک» و «نو یا جدید» قرار می گیرد.[11] در امپریالیسم کلاسیک ساختار امپریالیستی بود که از آن به عنوان امپراطوری نام می بریم مثل امپرطوری های ایران، عثمانی، روم، مصر، چین یا با تسامح از حکومت خلافت عباسیان می توان نام برد که با اصل تغلب و چیرگی و سلطه حکومت می کردند. در این مجموعه کشورهای غیر امپراطوری نیز، چون توان امپراطور شدن نداشتند، دست به تشکیل امپراطوری نمی زدند و گرنه امپراطوری به عنوان یک آرمان ذهنی و نهادی مفید از اهداف بلند و دست نیافتنی(گاه دست یافتنی) همه شهریاران یا حاکمان بود و امپراطور با تشکیل امپراطوری، خود را تجلی خدا و حقیقت می یافت و معرفی می کرد .
[1] . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ پیشین، ص48.
[2] . روزول، رابرتپالمر؛ تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج2، چ3، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1357، ص 70.
[3] . ساعی، احمد؛ مسایل سیاسی- اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1385، چاپ هشتم.
[4] . همان منبع.
[5] . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ پیشین،ص17.
[6] . همان، ص 14.
[7] . همان، ص 18-33.
[8] . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ جامعهشناسی توسعه، تهران، کیهان، 1386، چاپ ششم، ص240-242.
[9] . ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ نظریههای امپریالیسم، احمد ساعی، تهران، قومس، 1389، چاپ هفتم، ص64-65.
[10] . ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ پیشین، ص245-244.
[11] . cohen benjamin the Question of imperialism,Newyork Basic books,1973
¤ نویسنده: موسی مباشری
در ادامه نظریه های امپریالیسم را به اختصار بیان می کنیم:
الف –نظریه های کلاسیک (اولیه) :
1- نظریه کلاسیک سیاسی
نظریه کلاسیک سیاسی از دهه آخر قرن 19 شروع شد اندیشمندانی همچون هانتریخ فردیونگ آن را ارائه دادند.مفهوم اصلی امپریالیزم از نظر وی ،حاکمیت مستقیم یا غیر مستقیم جوامع بر سرزمین های وابسته نبوده، بلکه به حاکمیت شخصی قدرتمند بر سرزمینی اطلاق میشده که در اروپا و یا آنسوی دریا ها وجود داشته است.نوعی توسعه طلبی یک کشور است در فراسوی کشور استعمار گر برای ایجاد مناطقی وابسته به خود که چنانچه امکان پذیر باشد، اتحاد این سرزمین ها تحت لوای امپراطوری جهانی در آید.
از دید یونگ امپریالیسم ایدئولوژی ملی گرایانه است برای گسترش سلطه دولتی خاص و نیز سیاستی است که بر اساس رقابت پایان ناپذیر، میان حکومتهائی که نظام را شکل می دهند.
2- نظریه های کلاسیک اقتصادی
هدف اصلی امپریالیسم ،طبق نظریه اقتصادی کلاسیک ،بحث تامین مواد خام ،بازاروسرمایه گذاری است.با این نگرش سرمایه ها رشد می کنند . لیبرالها و مارکسیست ها هم هر دو به تسهیل امور بازر گانی در صحبت هایشان اهمیت می دهند.
پیرامون این موضوع به سه نظریه اشاره می شود:
تئودور بارت :امپریالیسم شامل فرایند های با نفوذ در اقتصاد جهانی است و از مرکز توسعه قدرت ملی ،با خشونت اعمال می شود.
ماکس وبر : طبقات حاکم همیشه دید مرفه و ممتاز بودن را دارند که به خاطر برآورده کردن منافع اقتصادی خودشان ،به گسترش امپریالیسم کمک کرده اند که با منافع آنها عجین میشود خصوصا برای گروههائی که خواهان سود های بیشتر و یا سودهای انحصاری بوده اند.
سرمایه داری ددمنشانه بارت به اندازه خود سر مایه داری سابقه دارد و در حقیقت نوع آفت گونه نظام سرمایه داری است که به عنوان نظام اقتصادی ، مبتنی بر تولید و مبادله کالاست که در چارچوب بازار بین المللی شناخته می شود.
جوزف شومپیتر :بسیار نادر است که امپریالیسم را بالاترین مرحله سرمایه داری محسوب کنیم.امپریالیزم اثر به جا مانده از ساختارهای قدیمی در بطن نظام سرمایه داری در حال رشد است. امپریالیسم محصول سرمایه داری نیست بلکه نوعی بازگشت به نیاکان در عصر سرمایه داری و باقیمانده ای از تحولات تاریخی ماقبل سرمایه داری و ساختارهای سیاسی آن است.
موضع گیری بی هدف دولت برای گسترش سلطه ، قهرآمیز و بی پایان است.
ب- نظریه های مارکسیستی:
در این بخش چهار نظریه مهم بررسی می شوند.
هگل: هگل در زمان صنعتی شدن جامعه، آنرا به دو طبقه تقسیم نمود
- اکثریت محروم (کارگر )مصرف کنندگان اطلاعات و مخاطبان بی دفاع
- اقلیت ثروتمند (حاکم) تولید کنندگان اطلاعات.
بدلیل اینکه جامعه شهری به اندازه کافی ثروتمند نیست،دیالکتیک موجود بین اقلیت ثروتمند و اکثریت محروم ،برای بقائ خود بیش از حد فشار می آورد و بعد از آن به سرزمین هائی که عقب مانده هستند ،هجوم می آورد و بازار های بزرگی را ایجاد می کند(0هم به بازار آنها و هم به مواد اولیه آنها نیاز دارد)
مارکس :گسترش جهانی سرمایه داری صنعتی ،هدفمند و اجتناب ناپذیر است.مارکس اضمهلال نظام های اقتصای و اجتماعی را با دیده تاسف نگاه نمی کند.
مارکس مرحله اضمهلال نظام اقتصادی را مرحله ای برای رسیدن سرمایه داری به سوسیالیزم می دانست و معتقد بود که باید مرحله به مرحله عبور شود تا از سرمایه داری هم بگذرد و به به سوسیالیزم برسد.
هرچند گسترش سرمایه داری در سرزمین های رشد نیافته برای توده ها عذاب آور است ،اما برای بشریت سودمند است. (مانند حضور انگلستان در هند، که موجب توسعه آن می شود.)
فردریش انگلس : وی اولین کسی است که به تضاد بنیادین بین ظرفیت های تولیدی و مصرفی سرمایه داری اشاره می کند . مصرف ناکافی موجب بوجود آمدن امپریالیسم می شود.تولید زیاد مصرف زیاد می طلبد . این تضاد تولید و مصرف اروپا را مجبور کرد تا در جستجوی بازارهائی در ماوراو بحار باشند.
وی متقد بود که سرمایه داری در انتهای زنجیره ای از بحرانها که شدتشان بتدریج افزایش می یابد،فرو می ریزدو امپریالیسم به تنهائی نمی تواند از این روند جلوگیری کند ،بلکه به آن دامن می زند.
روزا لوگزامبورگ: وی در زمینه جنگ و نظامی گری امپریالیسم صحبت می کند.نظامی گری و خشونت امپریالیسم اجتناب ناپذیر است.این نظامی گری در ابتدا ابزاری برای دفاع است در مقابل دیگران ، اما در مرحله دوم راهی است برای یافتن مناطقی جدید برای سرمایه گذاری مالی و صنعتی. در مرحله سوم ، نظامی گری به عنوان وسیله ای برای تسلط بر زحمت کشان درون کشور های نظامی گری که ارتباط نزدیکی با استعمارگری دارند.
نهایتا ،خودگرائی اقتصاد ملی ،سیاست مبتنی بر قدرت ،تسلیحات جهانی ،راهزنی مستعمراتی ،سیاست ایجاد مناطق نفوذ در سراسر جهان و دخالت در امور دیگر کشورها ،همگی فی الواقع بر خاسته از سیاست ملی و کاپیتالیسم متجاوز است.
معروفترین دسته بندی از امپریالیسم نو متعلق به «چارلز رینولدز»[1] است. در امپریالیسم نو «پویش» امپریالیستی مطرح است. «رینولدز» تبیین های مختلف امپریالیسم را با چهار عنوان تجزیه و تحلیل می کند که در زیر به صورت خلاصه ذکر می شود .
1- امپریالیسم ناشی از قدرت :
امپریالیسم که برای اولین بار در بریتانیا و از سوی دیز رائیلی در مبارزات انتخاباتی 1874 به کار برده شد؛ عبارت است از سیاستی که یک کشور به منظور استقرار کنترل خود در فراسوی مرزهایش بر مردمی که پذیرای چنین نظامی نیستند، در پیش می گیرد. به عبارت دیگر امپریالیسم، شکلی از گسترش اقتدار است که با مقهور ساختن دیگر بازیگران به منصه ظهور می رسد .
اما نظریه امپریالیسم ناشی از قدرت می گوید که کلیه واحدهای سیاسی که منابع لازم برای اعمال سیاستهای امپریالیستی داشته باشند، به سیاست امپریالیستی اقدام خواهند کرد و محرک این اقدام غیر عقلایی و بی منطق، ترس امنیتی در قالب «تغییر وضع موجود» است . بر اساس این نظریه هرج و مرج طبیعت ساختار حاکم بر روابط جوامع است و هر یک از جوامع، امنیت خود را از سوی جوامع دیگر در معرض تهدید می بیند؛ از این رو جوامع یا کشورها برای رفع تهدید به افزایش قدرت نظامی و گسترش حوزه نفوذ ارضی خود دست می زنند و این اقدام، واکنش متقابل جوامع دیگر را در اقدام به رقابت نظامی برای حفظ و افزایش موقعیت خود در برخواهد داشت و در تداوم این کنش، روابط سلطه جویانه امپریالیستی بر روابط جوامع حاکم خواهد شد؛ در نتیجه تنها تشکیل امپراطوری متضمن امنیت دایمی است. [2]
2- امپریالیسم اقتصادی :
تئوری های اقتصادی امپریالیسم در دو دسته و گروه قابل تمایزند.دسته اول، جبرگرایان یا مارکسیت ها هستند که متفکرینی چون والادیمیرـایلیچ لنین،نیکلا بوخارین (Bukharin )ورزا لوکزامبورگ (Rosu luxemburg ) و با اندکی تمایز «رودلف هیلفردینگ» در این دسته قرار می گیرند. بر اساس رویکرد مارکسیستی یا جبری به امپریالیسم اقتصادی، ساختار زیر بنایی اقتصاد سرمایه داری، زمینه را برای پیدایش پدیده امپریالیسم، فراهم می کند. به عبارت دیگر امپریالیسم نتیجه قهری سرمایه داری است ولی از آنجا که اراده امری روبنایی و بازتاب وضعیت زیر بنایی اقتصادی است، چنین امری در سرمایه داری ممکن نیست. باید اقتصاد کمونیستی به وجود آید تا زیر بنای جدیدی برای رفتار غیر امپریالیستی و غیر استثماری فراهم شود. اما دسته دوم که اراده گرایان لیبرال مثل هابسون، دوئوتی و فالتزگراف امپریالیسم اجتناب پذیر و احتمالا غیر قهری است و با اعمال یک سری سیاستهای توزیعی می توان پدیده کم مصرفی در کشورهای سرمایه داری را که عامل اصلی امپریالیسم است بر طرف کرد. جدا از اختلاف نظری که مارکسیستها و لیبرال ها درباره امپریالیسم اقتصادی دارند، هر دو دسته، امپریالیسم جدید اقتصادی را مرحله نهایی نظام سرمایه داری می دانند.[3] که بر اثر تلفیق تضادهای داخلی با گرایش ذاتی توسعه طلبی برای کسب ارزش اضافی ایجاد می شود. فرآیند امپریالیسم اقتصادی از نظر متفکران این نظریه به شرح زیر است. هدف سرمایه داری از تولید کسب سود بیشتر و کاهش هزینه هاست از این رو سرمایه داری برای افزایش بهره وری تولید سرمایه ثابت (تجهیزات)را جایگزین سرمایه متغیر (کارگران) می کند. در نتیجه کارگران قدرت خرید خود را از دست می دهند و با تلفیق بهره وری تولیدی و کاهش قدرت خرید کارگران پدیده کم مصرفی از یک سو و انحصار مالی (ادغام سرمایه بانکی با سود) از سوی دیگر ایجاد خواهد شد و دولت سرمایه داری ناگزیر به ایجاد تقاضای موثر در خارج از مرزها است. (کشورهای عقب افتاده) در این مرحله سرمایه داری وارد مرحله امپریالیسم می شود و اگر کشورهای امپریالیستی قلمرو اقتصادی جدیدی برای تقسیم بین خود نداشته باشند، در آن صورت جنگ امپریالیستی اجتناب ناپذیر خواهد بود .
3-تبیین زیست شناسی اجتماعی امپریالیسم :
متفکران بر جسته آمریکایی و اتریشی یعنی تورستین و بلن و جوزف شومپیتر و کزاد لوزتر امپریالیسم را تبیین زیست شناسی کردند . بر اساس این نظریه امپریالیسم ناشی از خصلت های موروثی و ژنتیک انسان است که به صورت تهاجم علیه هم نوع تجلی می یابد و چون پدیده ای غیر عقلایی است و تحت تاثیر عادات و غرایز انسان است با سرمایه داری که امر عقلایی است ارتباط ندارد. بر این اساس اگر انسان مایل به بقای خود باشد در آن صورت برای دستیابی به منابع کمیاب، باید رقبای خود را تسلیم یا نابود کند و برای این هدف باید از خصلت پر خاشجویی (تحمیل خشونت قهر آمیز بر دیگران)علیه ضعیفترها استفاده کند و از آنجا که مکانیسم پرخاشجویی ذاتی انسان هنگام برخورد با محرک خارجی یعنی «منابع کمیاب در اختیار دیگر کشورها» فعال می شود، در آن صورت کشورها برای دستیابی به منابع کمیاب علیه کشورهای دارنده آن منابع به جنگ امپریالیستی دست می زنند .
4 - امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی:
تجربه تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی و مارکسیستی که به نوبه خود هر کدام موسس رژیم های سیاسی توتالیتری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنه جهانی بودند، بستر شکل گیری این نظریه را فراهم کرد. بر اساس این نظریه در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایتی از وضعیت موجود نهفته است و هر گاه ایدئولوژی غالب شود به ویژه پس از انقلابها (و از آنجا که انقلابها مرز نمی شناسند) و بتواند با ابزارهای شعاری، توده ها را بسیج کند، در آن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته های خود را یافته است. و کار برد خشونت در داخل که از ملزومات نظام های ایدئولوژیک است در نقطه مرزی متوقف نمی شود بلکه از مرزها گذشته و موازنه قدرت را برای ایجاد یک مدینه فاضله گسترده بر هم می زند. از این رو ایدئولوژی مبنای سیاست های امپریالیستی قرار می گیرد.
مورگنتا، کرین برکیتون و جاناتان آلدرمن به عنوان متفکراین نظریه معتقدند، روابط بین جوامع اعتقادی یا ایدئولوژیک ضرورتا خصمانه است که با نابودی یا تابع شدن دیگر جوامع محو شدنی است. به نظر مورگنتا یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد؛ زیرا بر عکس سیاست حفظ وضع موجود، سیاست امپریالیستی باید توجهی برای اقدام به تغییر وضعیت موجودی که خواهان سرنگونی اش است داشته باشد. زیرا با تعریفی که ایدئولوژی از انسان می دهد وضعیت موجود را برای رستگاری او مناسب نمی بیند؛ از این رو ایدئولوژی پیروان خود را به تغییر گسترده این وضع دعوت می کند و اعتقاد کامل به اعتبار یک ایدئولوژی هر چند متناقض، شخص را به انجام هر اقدامی که برای تعیین موفقیت لازم باشد وا می دارد و یا چون ایدئولوژی بیشتر حرکت ساز است، پیروان را چنان تقبیح می کند که آنان حتی حاضرند زمینه را برای تاسیس مدینه فاضله در زمان حیات اعقاب خود فراهم کنند.
[1] . وجوه امپریالیسم،چارلز رنیولدز،ترجمه سید حسین سیف زاده، بی جا،1371
[2]. thompson kenneth and robert j.myers(eds);truth and tragedy:attribute to hans j.morgenthau; Augmented Edition,New Brunswick,Usa and London;Transction Book,1984.
[3]. Lenin,VladimiriI; Imperialism, the highest stage of pitalism,13ed,moscow
publisher,1966
¤ نویسنده: موسی مباشری
امپریالیسم و استعمار
در اصطلاح، امپریالیسم یک مفهوم جدیدتر را نیز شامل می شود و آن گسترش گرایی کشورهای پیشرفته اروپایی در بقیه جهان در 500 سال اخیر است. این نوع گسترش و توسعه، از نزدیک به زایش و بلوغ سرمایه داری نسبت داده شده است. به این معنی که تطور سرمایه داری و تحولات تکنولوژیک و نیازهای ناشی از پویایی و ضرورت درونی این شیوه تولید (نیاز به انباشت)، گسترش ارضی و سلطه به سرزمین های دیگر را باعث شده است. نکته قابل توجه این که شیوه های امپریالیسم بر حسب نیازهای مراحل مختلف تطور جامعه سرمایه داری، متفاوت می باشد، از این روست که حتی پس از پایان استعمار کلاسیک و کسب استقلال ملت ها و سرزمین های دیگر، باز امپریالیسم که جوهر آن بهره کشی و استثمار ملت ها و سرزمین های دیگر است، از راه حفظ وابستگی های اقتصادی و مالی ادامه یافته است. در سیستم جهانی سرمایه داری یک تقسیم کار بین المللی وجود دارد که نتیجه آن تداوم وابستگی مناطق حاشیه و تجمع مازاد (یا انباشت سرمایه) در کشورهای غربی مدیون گسترش آنها در سرزمین های دیگر بوده است تا از طریق یک مازاد فزاینده در کشور مادر، ثروت و قدرت خود را به زیان کشورهای تحت سلطه افزایش دهند. که در اصطلاح به چنین وضعیتی« امپریالیسم نو »تعبیر شده است که به معنای وضعیتی است که در آن کشوری، با داشتن استقلال سیاسی، از دست اندازی و دخالت کشور دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنبالة رابطة استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نوخاسته ای آن را پدید آورد. در برخی از بخش های جهان (مثلاً آمریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم ردیف مانند امپریالیسم اقتصادی (یا به اصطلاح دقیق تر، امپریالیسم دلار) را بیشتر به کار می برند .
اسـتـعـمـار نـو یـا جـدیـد به روش هاى جدید اطلاق مى شود که توسط استعمارگران براى بهره کشى ملت هاى دیگر در پیش گرفتند. استعمار نو در مـقـابـل اسـتـعـمـار قـدیم یا کلاسیک به کار برده مى شود، زیرا پس از جنگ جهانى دوم و بروز تـحـولات جدید در جهان ، استعمار دیگر نمى توانست بى پرده و آشکار منافع دولت هاى جهان خوار را تاءمین کند. به همین دلیل آن ها راه هاى جدیدى را انتخاب کردند که به طور کلى به آن استعمار جدید یا نئوکُلُنیالیسم مى گویند. عـوامـل مـتعددى موجب تغییر روش کشورهاى استعمارگر و جایگزینى استعمار نو (غیر مستقیم ) با اسـتـعـمـار کـلاسـیـک (مستقیم ) گردید؛ از جمله راه یافتن افکار و روش هاى اجتماعى ، اقتصادى و سـیـاسـى جـدیـد بـه مـنـاطق تحت استعمار، بروز تحولات جدید پس از جنگ جهانى دوم در مناطق مـذکـور، تـوسـعه نهضت هاى ضد استعمارى و ظهور نظراتى که جهان را به دو قطب تقسیم مى کرد. استعمار جدید تا کنون از روش هاى گوناگونى استفاده کرده که در این جا به مهم ترین آن ها اشاره مى شود :
1- دست نشاندگان داخلى و بومى
استعمار نوین با خارج کردن نیروهاى نظامى و عوامل شناخته شده خود از مناطق استعمارزده ، دست نـشـانـدگـان و سـرسـپـردگـان داخـلى و بـومى را روى کار مى آورد، همان ها که به ظاهر داعیه تـاءمـیـن مـنـافـع مـلّى داشته و خود را دلسوز مردم و کشور خود جلوه مى دهند، ولى در واقع ، جز تـاءمـیـن مـنافع اربابان خود سودائى در سر ندارند. ویژگى این روش آن است کـه اولا هـزیـنـه و بـدنـامـى کـمـتـرى بـراى اسـتـعـمـارگـران دارد و در نـتـیـجه ، راحت تر به امـیـال خـود مـى رسـنـد، ثـانـیـا کـشـورهـاى زیـر نـفـوذ اسـتـعـمـار، بـه ظـاهـر داراى استقلال سیاسى به نظر مى رسند. ولى در باطن ، وابستگى آن ها حفظ مى شود .
2-ایجاد تفرقه و درگیرى بین کشورها
ایـجـاد تـفـرقـه و درگـیـرى بـیـن مردم و حکومت یک کشور، از روش هاى قدیمى استعمار بود. اما استعمار جدید، علاوه بر ادامه شیوه قدیم ، نوع دیگرى از تفرقه و جدایى بین دولت هاى جدید را در پـیـش گرفت . استعمار نوین با تحریک انگیزه هاى قبیله اى ، مذهبى و دینى و ایجاد نزاع ها و کشمکش هاى ناحیه اى بین کشورهاى تحت نفوذ، باعث برخوردها و درگیرى هاى نظامى بین آن ها. و در نتیجه تضعیف ارکان نظامى ، اقتصادى و اجتماعى مستعمرات قدیم شده است . بـه طـور مـثـال ، تـقـریـبـا تمام کشورهاى خاورمیانه و خلیج فارس داراى اختلافات ارضى و مـرزى با یکدیگر مى باشند. این امر باعث شده که کانون بحران هاى منطقه اى همیشه داغ بوده و هر لحظه امکان درگیرى بین این گونه کشورها وجود داشته باشد .
3-.حقوق بشر
در حـال حـاضـر یکى از اهرم هاى فشار کشورهاى استعمارگر به ویژه آمریکا علیه کشورهایى که حاضر به پذیرفتن سلطه آن کشور نیستند، اهرم حقوق بشر است . اگر سیاست هاى داخلى و خـارجـى کـشـورى در راسـتـاى مـنافع غرب نباشد و یا به ضرر آن ها باشد، با استفاده از این ابـزار چنان به حیثیت آن لطمه وارد مى آورند که سرانجام ناچار شود خود را با غرب یا منافع آن هـا هـمـاهـنـگ کند.به عنوان مثال ، آمریکا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى و به دلیـل صـدمـاتـى کـه در ایـن راسـتـا مـتـحـمـل شـده اسـت ، از این حربه بسیار استفاده مى کند. در سـال هـاى اخـیـر و بـا اسـتـنـاد به گزارش هاى نمایندگان کمیسیون حقوق بشر، منافقین و ضد انـقـلاب فـرارى ، بارها جمهورى اسلامى ایران را به نقض حقوق بشر متهم کرده است . در نظر آنان ، موارد زیر از مصداق هاى نقض حقوق بشر بوده است : اجراى برخى احکام قضائى اسلام ، اعدام قاچاقچیان مواد مخدر و جداسازى زنان و مردان در اتوبوس هاى شرکت واحد و مانند آن .
4-.ترور و تروریسم (Terror)
از نـظـر لغـوى بـه مـعـنـاى ترس و وحشت و از نظر اصطلاحى به حالت وحشت فوق العـاده اطلاق مى شود که ناشى از دست زدن به خشونت و خون ریزى از سوى یک گروه ، حزب یـا دولت بـه مـنـظـور رسـیدن به هدف هاى سیاسى ، کسب و یا حفظ قدرت است . اشخاصى که دست به ترور مى زنند، تروریست نامیده مى شوند. تروریسم (Terrorism) به معناى نظام حکومت ترور و اعتقاد به لزوم آدم کشى و ایجاد وحشت در مـیـان مـردم و یـا نـظام فکرى بوده که هر نوع عملى را براى رسیدن به هدف سیاسى مجاز مى داند.یـکـى از جـدیدترین روش هایى که استعمارگران به ویژه آمریکا پس از فروپاشى شوروى عـلیـه کـشـورهـاى مـسـتـقـل مثل ایران به کار مى برد، اتهام ترور و تروریسم علیه آن ها است . آمـریـکـا پـس از حـوادث 20 شـهـریـور 1380 ه .ش . و فـروریـختن ساختمان هاى مرکز تجارت جـهـانـى در واشنگتن ، به مردم گرسنه ، بى پناه و آواره افغانستان حمله کرد تا به اصطلاح دولت حـامـى تـروریـسـت طـالبـان را کـه خـود و هـم پـیمانانش در روى کار آمدن آن نقش داشتند، سـرنـگـون کـنـد. پـس از آن با محور اهریمنى خطاب کردن عراق ، ایران و کره شمالى در صدد ضربه به این کشورها، به ویژه عراق است . عـلت عـمـده ایـن دیـدگـاه هـاى امـریـکـا پـس از فـروپـاشـى شـوروى ، تـحـول در نـگـرش هـاى حـاکـم در آن کـشور به ویژه جمهورى خواهان پس از روى کار آمدن جرج دبلیو بوش است . آن ها در چارچوب نظریه نظم نوین ، دیدگاه هاى نظامى گرى (میلتاریستى )، یک جانبه گرایى ، درون نگرى و... دارند .
5- تهاجم فرهنگى: (Invasion Cultural)
این اصطلاح مترادف با امپریالیسم فرهنگى یا امپریالیسم فرهنگى و خبرى است . امپریالیسم فـرهـنـگـى عـبـارت اسـت از: (اعمال قدرت اقتصادى ، سیاسى و نظامى براى اشاعه ارزش ها و فـرهـنـگ مـربـوط بـه آن در مـیـان ملت دیگر براى جدا کردن مردم از ریشه هاى فرهنگى ، قطع پـیـونـدهـاى سـنـتـى و اجـتـمـاعـى و بـیـگـانـه کـردن مـردم از یـکـدیـگـر. تهاجم فرهنگى یعنى اعـمـال قدرت به منظور اشاعه ارزش هاى فرهنگى کشورهاى امپریالیسم در میان کشورهاى جهان سوم و خفه کردن فرهنگ این ملت ها. امـپـریـالیـسـم آمـریـکـا پـس از پـیـروزى انـقـلاب اسـلامـى ، روش هـاى گـونـاگونى را براى سـرنـگـونـى نـظام جمهورى اسلامى ایران از جمله ترور، کودتا، جنگ ، درگیرى داخلى و... به کار برد. امّا زمانى که از راه هاى مذکور به نتیجه نرسید، مساءله تهاجم فرهنگى و به تعبیر مـقـام مـعـظـم رهـبـرى (شـبـیـخـون فـرهـنـگـى ) را در پـیـش گـرفـت . تـا از ایـن طـریـق نسل دوم انقلاب را از آن جدا کرده ، فرهنگ و ارزش هاى غربى را ترویج کند. ماهواره ، اینترنت ، رسانه هاى غربى ، نوارهاى ویدئوئى و کاست و... از جمله ابزارهاى این کار مى باشند. نافرمانى مدنى (Disobedience Civil) نافرمانى مدنى یا مقاومت منفى ، به هر اقدام قانون شکنانه آشکار وعمدى گفته مى شود که با هـدف جـلب توجّه همگان به نامشروع بودن برخى قوانین و یا نادرستى آن ها از جنبه اخلاقى و عقلانى انجام مى شود. سـامـوئل هـانـتـیـنـگـتـون در کتاب (براندازى رژیم هاى اقتدارگرا) مى نویسد: (در جایى که اصـلاح طـلبـان حـضـور نـدارنـد و یـا بـه بـن بـسـت رسـیـده انـد، نـافـرمـانـى مـدنـى فعّال مى شود. تکیه گاه اصلى نافرمانى مدنى ، جنبش هاى جوانان ، دانشجویان ، کارگرى و قـومـى اسـت . در نـافـرمـانـى مـدنـى ، سـعـى مـى شـود رژیـم حـاکـم تـا جـایـى کـه مـمـکـن است اهـل خـشـونـت و فـسـاد نـشـان داده شـود، ولى مـخـالفـان ، مـحـتـرم تـر و مـسـؤ ول تـر جـلوه داده شـونـد تـا حـامـیـان رژیـم جـذب مخالفان شوند.) وى تاءکید مى کند که عدم خشونت را تبلیغ کن ولى خود به آن عمل کن و از هر فرصتى از جمله انتخابات براى نشان دادن مـخـالفـت خـود اسـتـفـاده کـن و سـرانـجـام زمـانـى کـه افـکـار عـمـومـى مـسـاعـد شـد، لیبرال ها با استفاده از تمام ظرفیت قانونى ، قدرت را به دست گیرند.[1]
منابع:
1- آریانپور، منوچهر و دیگران؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی، تهران، 1385، جهانرایانه، چاپ ششم، ج1.
2- آشوری داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم.
3- ازکیا، مصطفی و غفاری، غلامرضا؛ جامعهشناسی توسعه، تهران، کیهان، 1386، چاپ ششم.
4- ابو، بوسا؛ امپریالیسم سایبر، پرویز علوی، تهران، ثانیه، 1385، چاپ اول.
5- پرهام، باقر و همکاران ، فرهنگ علوم اجتماعی، نشر مازیار.
6- ج.مومسن، ولفگانگ و دیگران؛ نظریههای امپریالیسم، احمد ساعی، تهران، قومس، 1389، چاپ هفتم.
7- چارلز رنیولدز، وجوه امپریالیسم، ،ترجمه سید حسین سیف زاده، بی جا،1371
8- روزول، رابرتپالمر؛ تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج2، چ3، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1357.
9- ساعی، احمد؛ مسایل سیاسی- اقتصادی جهان سوم، تهران، سمت، 1385، چاپ هشتم.
10- طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی، انتشارات علم.
11- فرهنگ فارسی معین
12- گریفیتس، مارتین؛ دانشنامه روابط بینالملل و سیاست جهان، علیرضا طیب، تهران، نی، 1388، چاپ اول.
13- هاری مگداف، تام کمپ امپریالیسم، ، ترجمه هوشنگ مقتدر، انتشارات کویر، 1374.
14. thompson kenneth and robert j.myers(eds);truth and tragedy:attribute to hans j.morgenthau; Augmented Edition,New Brunswick,Usa and London;Transction Book,1984.
15; Imperialism, the highest stage of pitalism,13ed,moscow
publisher,1966
¤ نویسنده: موسی مباشری